تماشاي فيلِ تمام
پريا درباني
همان وقتها كه جامجهاني روسيه برگزار ميشد، با دوستانم قرار گذاشتيم كه يكي از بازيها را دور هم در كافه ببينيم. تعدادمان زياد بود و ميز بزرگي رزرو كرديم. من زودتر از موعد رسيدم. از كافهچي خواستم كه ميز را نشانم دهد. صندلي برايم آورد، عذرخواهي كرد، جمعيت آن سر كافه را نشانم داد و گفت: «آن ميز است. قول دادهاند كلاسشان را زود تمام كنند و بروند.»
مردي با شلوار فاستوني راهراه و ساسبند دور تا دور ميز بزرگ ميگشت و از سخنان آنتوني رابينز، لطف كائنات و كارماي انتقامجو ميگفت. ميان حرفهايش ناگهان پا بر زمين ميكوبيد، بشكني ميزد و جملات را طوري ادا ميكرد كه ستونهاي كافه به لرزه ميافتادند. افراد دور ميز، زن و مرد، از همه سنين و با تيپهاي متفاوت، در جوابش دست ميزدند، جيغ و هورا ميكشيدند.
همين حالا، سرخورده از دويدني و نرسيدني، تيترهاي خشونتآميز و كپشنهاي غماندود را بالا و پايين كردم. گوشي را كنار گذاشتم و بيحوصله كتاب مقالات شمس با ويرايش آقاي مدرسصادقي را ورق زدم. چشمم به خط آخرِ حكايتِ «تماشا آن كس را باشد كه پيل را تمام ديد» افتاد و وه، شگفتزده شدم. بينظير بود. انگار كه در اين گرما ليوان غولپيكر تراشداري تعارفم كرده باشند. با قطرههاي عرقِ سردِ ديوارهاش، شربت سكنجبين و خيار رنده شده معلق ميان تكههاي يخ.
شمس گفته بود: «آنكه خداوندِ خانه، نواله خاص از بهر او پنهان كرده است، او متقدّم باشد، اگرچه متاخر باشد.» از دهخدا پرسيدم. نواله معني لقمه ميداد. اين خط را هزار بار خواندم. خونِ تازه، رقيق و شفاف به مغزم دويد. پاهايم قدرت كيلومترها دويدن پيدا كرد. بايد ميرفتم روي بلندي، بر پشتبامي، بالاي گلدستهاي، جايي كه اين يك خط را براي مردم شهر بخوانم. بگويم مردم شنيدهايد كه شمس چه ميگويد؟ سهم خودتان را از ميراث 800 ساله برداشتهايد؟ اما من كه آدمِ اين كارها نيستم. گفتم لااقل بيايم اينجا بنويسمش. شايد يكي از آن آدمهايي كه آن روز دور ميز بزرگ كافه نشسته بود، روزنامه را بخرد. يا شايد هم اين خط دست به دست شود، دورِ دسته نعنا و ريحون، لاي بلورها، برسد به دست يكي از آن آدمها. شايد همان يك نفر روزنامه را ببرد پيش همكلاسيهاش. به گوش استادشان برسد. استاد به همكارانش بگويد. به بقالي سر كوچه، به رفتگرها، به دكترها بگويند. شهر پر شود از آدمهايي كه در جوابِ اندوهِ رفيقشان، دست بر شانهاش ميگذارند و ميگويند: «شايد خداوند خانه، نوالهاي برايت كنار گذاشته باشد.»