ما كه غريبه نيستيم
احمد طالبينژاد
نويسنده مردمي، نويسنده محبوب، نويسنده خوشقلم، نويسنده متعهد و القاب ديگري از اين دست را ميتوان بيهيچ ترديدي در مورد هوشنگ مراديكرماني به كار برد. او به ويژه در دهههاي 60 و 70 محبوبترين نويسنده ايراني بود نزد خانوادهها. آنانكه يا مجموعه داستاني قصههاي مجيد را از تلويزيون ديده بودند يا كتابش را خوانده بودند؛ برخي هم البته اين داستانها را كه به غلط قصه ناميده ميشد، پيش از انقلاب از راديو شنيده بودند. اين داستانها چيزي نبودند جز بيان هنرمندانه خاطرات كودكي نويسنده كه به شهادت خودش در مصاحبهها و كتاب «شما كه غريبه نيستيد» كودكي و نوجواني بسيار تلخ دشواري داشته و عجيب اينكه آن همه تلخي در متن داستانهاي دوره نخست نويسندگياش به شيرينترين وجه ممكن روايت شدهاند. در واقع او با ذكاوت و خلاقيت توانسته است...
بادامهاي تلخ را با ترفند ويژهاي شيرين كند. كارنامه او در مرحله نخست، بيانگر درد و رنج مردماني است كه در محروميت مطلق به سر ميبرند اما كرامت و عزت نفس خود را حفظ كردهاند. از خود قصههاي مجيد بگير تا بچههاي قاليباف خانه، مشت بر پوست، خمره و... كه حكايتگر رنجي هستند كه بدان اشاره شد. اين دسته از آثار او با وجود تلخيهايش حتي براي كودكان و نوجوانان يعني قهرمانان اصلي اين داستانها نيز جذاب بود. اغلب آثار مراديكرماني توسط بچهها خوانده ميشد و اين از نظر كارشناسي بسيار عجيب است. چون آثار كودك و نوجوان را به طور كلي در دو دسته ميتوان قرار داد. براي بچهها و درباره بچهها. براي بچهها به آثاري اعم از داستان، فيلم و... اطلاق ميشود كه بچهها بدون اجبار و دشواري و البته با لذت با آنها ارتباط برقرار كنند. دسته دوم يعني درباره بچهها شامل آثاري است كه قهرمانانش بچهها هستند اما لزوما مخاطبش خود بچهها نيستند و چه بسا آنان نتوانند با اين گونه آثار ارتباط برقرار كنند. آثار مراديكرماني در دوره ياد شده از اين دست به شمار ميروند اما او با چاشني طنز بخش عمدهاي از مخاطبان بالقوهاش را جذب كرده و اين كاري است بسيار دشوار. ما از جنس مراديكرماني در ادبيات داستاني مربوط به كودكان و نوجوانان كساني ديگر را هم داشتهايم. از جمله علياشرف درويشيان، صمد بهرنگي، نسيم خاكسار، منصور ياقوتي، امين فقري و... اما آثار آنها با وجود ارزشهاي كتمان ناشدنيشان در بيان واقعيتهاي اجتماعي معمولا محبوب خود بچهها نبوده است. تنها دو قصه از آثار بهرنگي يعني «ماهي سياه كوچولو» و «اولدوز و كلاغها» به دليل بافت فانتزيشان توانست با خود بچهها هم ارتباط برقرار كند. بگذريم. مرحله دوم كارنامه مراديكرماني از ده، پانزده سال پيش آغاز شد و ادامه يافت. در اين مرحله او قيد خودخواسته كودك و نوجواني را از روي نوشتههايش برداشت و به گمان من با اين ترفند توانست به بلوغي حسرتبرانگيز دست يابد. اوج اين موفقيت در دو اثر اخير او، يعني مجموعه داستانهاي ته خيار و قاشق چايخوري، تجلي پيدا كرده است. داستانهايي با رويكرد عارفانه و البته اجتماعي همچون ديگر آثارش كه مرز سني ندارند و مخاطبش همه انسانها فارغ از جنسيت و جغرافيا هستند. بيسبب نيست كه اغلب آثار مرادي تاكنون به زبانهاي ديگر ترجمه شدهاند. دليلش اين است كه او حتي در داستانهاي دوره نخست خود با ويژگيهاي ذاتي انسان فارغ از مرزبندي سروكار دارد. به عنوان نمونه، داستان «خمره» كه در يك روستاي كويري ميگذرد در يكي از كشورهاي اروپايي -احتمالا هلند- به عنوان كتاب درسي مدارس مورد استفاده قرار ميگرفت. به هر جهت، هوشنگ مراديكرماني در دهه هفتم زندگياش با وجود پارهاي مشكلات كه همگاني است از جمله تنگي معيشت، يكي از خوشبختترين نويسندگان ايران در زمانه ما نام ميگيرد.