نگاهي به زندگي زناني كه به تنهايي روزگار ميگذرانند
چراغي روشن پشت ديوارهاي تنهايي
نيلوفر رسولي
در فرهنگ واژگان فارسي براي زناني كه تنها زندگي ميكنند واژه بهخصوصي نداريم. با اين حال برخي از زناني كه تنها زندگي ميكنند بيوه هستند. بيوه را در فرهنگ دهخدا معادل غريب و تنها ميبينيم. زني كه شوهرش فوت شده يا او را طلاق داده باشد. زن مطلقه، زن بيشو يا بيشوهر نيز همين معنا را دارند با اين حال «يالغوز» در فرهنگ عاميانه تهراني به مردي گفته ميشود كه تنها زندگي ميكند. عزب را هم به مرد و زن تنها ميگويند اما كاربرد آن بيشتر براي مردان رايج است تا زنان. در غياب واژگاني كه تنهايي زنان را خارج از وابستگي آنها به شوهر تعريف كنند اينروزها در واژگان رسمي به زناني كه تنها زندگي ميكنند و خرج زندگي خود را به دوش ميكشند، «زنان خودسرپرست» ميگويند. بيوه، مطلقه، عزب يا خودسرپرست، فرقي ندارد تمام اين واژگان براي توصيف زنان مجرد هستند. زناني كه به تعريف دهخدا تنها و بيهمسرند و طالب تنهايي و گوشهنشيني. واژه مجرد با اينكه در عالم عرفان از بريدن از دنيا ميگويد با اين حال ناظمالاطبا حالت تجرد را بطور كلي تنهايي تعريف ميكند و بعد گوشهنشيني. اما زنان خودسرپرست يا همان زناني كه به تنهايي زندگي ميكنند در آخرين آمار سرشماري عمومي و مسكن سال 95 بيشتر از مردان تنها هستند، يعني 4/66 درصد خودسرپرستان زن هستند و 6/33 آنها مرد. طبق اعداد و ارقامي كه مركز آمار به دست ميدهد از سال 85 تا سال 95 تعداد خانوادهها با سرپرست مرد 1/34 درصد رشد داشته است اما اين رشد براي زنان سرپرست خانوار 6/86 درصد بوده است. در كنار اين افزايش چشمگير آمار از افزايش قابلتوجه ديگري نيز خبر ميدهد: نسبت زنان خودسرپرست به زنان سرپرست خانوار از سال 85 تا 95 رشد حدود 70 درصدي داشته است. اعداد به وضوح ميگويند در پس ساختمانهاي شهر زناني هستند كه به تنهايي زندگي ميكنند و بار زندگي را به دوش دارند و تعداد آنها هم رو به افزايش است. اما اين زنان چه تجربه زيستهاي دارند و آيا به اجبار تنها زندگي ميكنند يا اين شيوه زيست را به اختيار گزيدهاند، چه فرصتها و تهديدهايي را در برابر خود ميبينند و اگر اوضاع به روال ديگري بود، آيا باز هم تنها زندگي ميكردند. در اين گزارش گفتوگويي داريم با چند زني كه تنها زندگي ميكنند. در ادامه نيز همين مساله را از زبان مشاوران املاك خواهيم شنيد.
يك تخت خالي و شش گربه
«تجرد قطعي» يعني زنان و مرداني كه ديگر اميد به ازدواج ندارند و احتمال زوجيت در بين آنان بسيار كم شده است. با اينكه در شاخصي به نام «عموميت ازدواج» بازه ازدواج تا پنجاه سالگي تعريف شده است و طبق اين شاخص افراد تا اين سن دستكم يكبار ازدواج كردهاند، با اين حال شانس ازدواج در سنين پنجاه سالگي به حداقل ميرسد و زنان و مردان در اين سن فرصت چنداني براي تشكيل خانواده ندارند و از اين سن به بعد مجردقطعي خواهند بود. طبق پژوهشي كه سيدحسن حسيني و زينب ايزدي در سال ۹۵ با عنوان «پديدارشناسي تجربه زيسته زنان مجرد» داشتهاند، دختران سه برابر بيش از پسران در معرض تجرد قطعي قرار دارند. نگين يكي از زناني است كه هنوز به پنجاه سالگي نرسيده است اما به خاطر سرطان ديگر مادر نخواهد شد. نه طلاق، نه ورشكستگي و نه سرطان، هيچكدام باعث نشدند كه نگين برگردد مشهد. شش سال پيش كه با همسرش به تهران آمد شايد خبر نداشت كه روزي طلاق بگيرد، اما ميدانست كه ديگر نميخواهد به خانه مادر و پدرش بازگردد، چه تنها باشد، چه بيمار و چه بيپول. حالا چهار سالي ميشود كه زندگي مشتركش با بهروز به جايي نرسيده است. در آستانه چهلسالگي نگين تنهايي و ترس را تحمل ميكند، سرطان سينه ميگيرد و كسبوكار ورزشي كه راه انداخته بود ورشكسته ميشود. خانوادهاش اصرار ميكنند كه برگردد مشهد و در كنار خانواده زندگي راحتتري داشته باشد. اما نگين سرسختانه به زندگي مستقل ميچسبد، سرپرست دو گربه ميشود و همزمان با درمان سرطانش آرامآرام سروساماني به كسبوكارش هم ميدهد و در اين ميان دو گربه برايش چهار بچه گربه به دنيا ميآورند. حالا آپارتمان شصت متري دوخوابه حوالي ونك دارد. تخت دونفر جهيزيهاش را گذاشته است داخل يكي از اتاقها و حالا آنجا محل زندگي گربهها شده است. روي يخچالش را عكس گربهها تلنبار كرده است و از آن ميان كلههاي بيشمار گربهها يك قطعه عكس از مادر و پدرش به چشم ميخورد. نگين به عكس اشاره ميكند و ميگويد: «دوسشون دارم اما برنميگردم. اينجوري بهتره برام، نميدونم شايد يه جور دوري و دوستيه.» و بعد حرفش را اينچنين تكميل ميكند: «ميدونم اگه برگردم سرطان و ورشكستگيمو تقصير بهروز ميندازن. الانم ميندازن اما تلفني شنيدن با رودررو شنيدنش فرق دارد. از اول هم مخالف ازدواجم بودن.». عكس مادر و پدرش را روي يخچال مرتب ميكند و ميگويد: «من خيلي دوسشون دارم. الان خيلي بيشتر از قبل دوسشون دارم و ديگه جر و بحثي با هم نداريم. من چهلوسه سالمه و نميتونم برگردم خونه بابام. ديگه هم حوصله توضيحدادن و نصيحت شنيدن و نگراني ديگران رو ندارم. با گربههام خيلي راحتم و لازم نيست جوابي بهشون پس بدم.» يكي از گربهها را توي عكس نشان ميدهد و ميگويد: «اما گربههام ميذارن ميرن. اين يكي اسمش نازلي بود. بيخبر گذاشت و رفت. مثل بهروز.» گربهها به قدري دور و بر نگين را گرفتهاند كه احساس تنهايي نكند، احساس آزادي و استقلال به دهنش مزه كرده است اما بازهم تنهايي در گوشه و كنار خانهاش جا خوش كرده است: «توي اين مدت خيلي قوي شدم. شايد اگه اينقدر احساس استقلال رو تجربه كرده بودم با بهروز سر چيزاي بيخود بحث نميكردم و مثل الان تنها نبودم» او با سرطانش جنگيده و آخرين روزهاي بهبودي را طي ميكند. زندگياش را با گربهها ادامه ميدهد و به قول خودش اگر مرد مناسبي وارد زندگياش شود دوباره ازدواج ميكند و اگر نشد هم خيالي نيست.
گوشهاي امن براي خودم
احساسات دوگانه، احساسات دوشقه شده، احساساتي كه از يك طرف از خشنودي ميگويد و از طرف ديگر از ترس و تنهايي. اين بزرگترين مشخصهاي است كه زنان در زندگي تنهاي خود تجربه ميكنند. همانطور كه حسيني، استاديار دانشكده علوم اجتماعي دانشگاه تهران در مقاله فوق تاكيد ميكند، تجرد فرصتهايي را براي پيشرفت شغلي براي زنان فراهم ميكند. در واقع آزادي و استقلال يكي از مواهبي است كه از اين دريچه به دست ميآيد، اما دشواري تجرد فقط تحمل رنج انزوا و تنهايي نيست، بلكه قياس خود با ديگران است. طبق اين مقاله زنان مجرد كه تنها زندگي ميكنند در مردابي گرفتار ميشوند و آن قياس خود با ديگران و خصوصا زنان همسنوسالشان است. آنها با قياس خود با ديگران، خود را مستحق حمايت عاطفي خانواده يا مستحق داشتن فرزند ميبينند. همين امر احساس طردشدگي آنها را افزايش ميدهد؛ گويي كه جهان بيرون بهخاطر تنهابودن اين زنان با آنها سر نزاع دارد. عاطفه با اينكه ديگر آن دختر نازكمزاج ديروز نيست، اما ميگويد كه سختيهاي زندگياش به خاطر تنهايي است: «دختر نازنازي بابام بودم انقدر كه اگه كسي بهم اخم ميكرد ميزدم زير گريه. بابام هم نميذاشت بيشتر از هفت شب بيرون بمونم. سر همين سختگيريا نتونستم عروسي صميميترين دوستم برم چون ديروقت بود.» عاطفه 9 سال است كه تنها در تهران زندگي ميكند و حالا چهلوسه ساله است و مجرد. او ميگويد: «زندگي مجردي اونقدرام بد نيست.» ميخندد و ميگويد: «نه چرا سختيهاي خودشو داره. خيلي هم به من سخت گذشت.» عاطفه بعد از اتمام تحصيل در دانشگاه از شمال به تهران ميآيد. «همون موقع كه درسم تموم شد آشنايي داشتيم و توي كارخونه داروسازي به من پيشنهاد كار داد. اومدم تهران اما فقط يه ماه دووم آوردم. مديرم خانم سختگيري بود و محيط كار مردونه. نميتونستم تحمل كنم.» عاطفه از تهران ميرود اما بعد از مدتي به همراه خواهر و برادرش دوباره ميآيد تهران تا شغل موردعلاقهاش را پيدا كند. در اين مدت خواهرش ازدواج ميكند و برادرش به خاطر سربازي برميگردد شمال. اما اين دفعه عاطفه تصميم ميگيرد به تنهايي در تهران بماند: «براي خودم يه گوشه امني درست كرده بودم و نميخواستم از دستش بدم. توي شهرستان موقعيت شغلي نبود، اگر هم بود همش كارمندي بود و نميخواستم كارمند باشم» بعد از مدتي تنهايي به عاطفه فشار ميآورد و تصميم ميگيرد همخانه داشته باشد. سختگير است و جز خانم دانشجو، آن هم دانشجوي دانشگاه شريف و اميركبير همدم ديگري نميخواهد. اما بيش از چند ماه با همخانههايش دوام نميآورد و باز تنها زندگي ميكند. عاطفه همخانههايش را چنين توصيف ميكند: «شناخت چنداني از اونا نداشتم و همين مشكلاتم رو زياد يا غيرقابل حل ميكرد. از وظايف ساده خونه مثل جاروكردن بگير تا شستن ظرفها و رفتوآمدهايي كه داشتن. هر شب بحث و بگو و مگو بود.» عاطفه سرفه ميكند تا لرزش صدايش به گوش نرسد و ميگويد: «بعضيوقتا يه همدم ميخوام كه تو سختيها بهش تكيه كنم. با كسي هم آشنا شدم و بهش اعتماد كردم اما بعد فهميدم آدم درستي نيست.» بغضش را محكم قورت ميدهد و ادامه ميدهد: «بعضي وقتا فكر ميكنم چون تنهام همه سرم كلاه ميذارن. شايد اگه تنها نبودم اينقدر حرف زور نميشنيدم.» عاطفه اگر يك بوفه و ظروف تزييني به خانهاش اضافه كند كسي نميفهمد كه اين خانه، خانه متاهلي نيست. قواعد سختگيرانهاي براي رفتوآمد دارد و تمام تلاشش را ميكند تا نه ميهمان غيرموجهي را خانه راه دهد و نه شبهنگام سروصدايي داشته باشد. اما باز ميگويد به خاطر تنهايي بارها از اعتمادش سوء استفاده شده است: «به يه دوستي اعتماد كردم و چند ميليون بهش قرض دادم. اما پولمو پس نميده. ميدونه تنهام و مردي باهام نيست و فكر ميكنه ميتونه پولمو بخوره.» عاطفه چندبار پشت سر هم تكرار ميكند كه همينجا ميماند و به خانه پدرش برنميگردد: «من برنميگردم شمال، اينجا سختي ميكشم اما به همين زندگي عادت كردم. دايره اطميناني دور خودم كشيدم و احساس امنيت ميكنم.» مدتي است كه در مشاوره املاك كار ميكند و بيش از همه سعي ميكند به دختراني كمك كند كه ميخواهند تنهايي زندگي كنند: «آرزوم اينه بتونم كاري كنم كه دخترا بفهمن لازم نيست منتظر مردي باشن كه اشكاشونو پاك كنه يا دستشونو بگيره. خودشون براي خودشون ميتونن كافي باشن.» كمي درنگ ميكند و بعد ميگويد: «فقط اگه بتونن خودشونو محكم نشون بدن. من كه نتونستم.»
همسايهها پرده سبز نميپسندند
زنان مجرد طردشدگانند. زنان مجرد در آستانه آسيبهاي روحي و رواني قرار دارند. زنان مجرد بيشتر خودكشي ميكنند. زنان مجرد جايگاه اجتماعي فروتري نسبت به زنان متاهل دارند. دختران مجرد بالاي 30 سال ميتوانند با پذيرفتن يك كودك دختر به فرزندخواندگي طعم مادرشدن را بچشند و تنهايي خود را فراموش كنند. اين گزارهها را به تكرار درباره زنان مجرد خواندهايم. پل دولان، استاد علومرفتاري در مدرسه اقتصاد لنن كتابي دارد به نام«تا ابد شاد» كه در اين كتاب سطح رضايت افراد متاهل، مجرد و طلاقگرفته را بررسي كرده است. او در اين كتاب مدعي است زناني كه هرگز ازدواج نكرده و بچه نداشتهاند شادتر از زنان متاهل هستند اما بررسي صحت و سقم اين ادعا در زيستبوم ما شايد نتايج متفاوتي به دست دهد، با اين حال دولان به نكته جالبي در اين كتاب اشاره ميكند كه طبق آن شاخصههايي كه تاكنون براي اندازهگيري موفقيت استفاده ميشوند مثل ازدواج و داشتن فرزند، با شادي همبستگي ندارند. در واقع شادي زنان را لزوما نبايد در وضعيت تجرد يا تاهل آنها جستوجو كرد. صبا و طناز دو نمونه از اين دختراني هستند كه به اختيار خود اين سبك زندگي را انتخاب كردهاند. «از بچگي عاشق تنهايي بودم، نه مهموني ميرفتم نه عروسي، تنهايي ميموندم خونه و كتاب ميخوندم.» صبا بيست و هشت سال دارد و به گفته خودش هفت سالي ميشود كه ديگر زير سقف مطمئن خانواده زندگي نميكند. صبا دانشگاه قبول ميشود، چهار سالي تبريز درس ميخواند و بعد ارشدش را تهران قبول ميشود. با اينكه خانه والدينش چندان فاصلهاي از تهران ندارد اما شايد سالي سه، چهار بار به آنجا سر بزند. نصف چيدمان خانهاش كتابخانه است. ميز غذاخوري روبهروي آن بيشتر براي مطالعه استفاده ميشود تا غذاخوردن مهمانها. صبا خانهاش را با طناز شريك است. در دانشگاه همكلاسي بودند و يكسالي ميشود همخانهاي هستند. صبا ميگويد: «طرز فكرمون شبيه همه و تا حالا با هم مشكلي نداشتيم. با هم صبحونه ميخوريم و شبا با هم فيلم ميبينيم. در مورد آينده صحبت ميكنيم و اگه مشكلي داشتيم به هم كمك ميكنيم، مثل يه خونواده كوچيك.» صبا پردههاي سبز خانه را نشان ميدهد و ميگويد: «همسايههاي اين آپارتمان همه خانوادن و خوب يه جوري به ما نگاه ميكنن. يه بار به صابخونه گفته بودن اينا چرا پردههاشون سبزه يا چرا پنجرهشون هميشه بازه، توي راهرو هم جز يكيشون به ما سلام نميكنن.» صبا ميگويد مادرش مشكلي با زندگي تنها در تهران نداشت و اين كار را در جهت آينده شغلي و تحصيلي او ميديد. طناز هم به خاطر كار در پژوهشگاه هم توجيه اقتصادي و هم توجيه اجتماعي براي خانوادهاش دارد. هر دو تعريف ميكنند با اينكه با خانواده زندگي نميكنند اما همچنان به حمايت عاطفي و مالي آنها نياز دارند. طناز اما ميگويد بعد از اين مدت رابطه بسيار بهتري با خانوادهاش پيدا كرده است: «مدت طولاني كنار خونوادم بودم و كمكم داشت كار به جايي ميرسيد كه ميترسيدم رابطم باهاشون تيره و تار بشه. اما الان اينجوري نيست ولي برادر كوچيكترم كه پيششونه دقيقا همون مشكلايي رو داره كه من يه روزي باهاشون داشتم.» يكسال تنها زيستن به اندازه چند سال زندگي براي آنها آموزنده بوده است. درسهايي كه هرچند به بهاي دشوار به دست آمده است، اما آنها را ترغيب ميكند كه به مسير خود ادامه دهند.
حتي به مجرد موجه
«مهريه رو ميگيرن. ميان خونه ميگيرن و راحت ماهي پنج، شيش تومن اجاره ميدن.» اين جمله را آقاي متين در اول صحبتهايش ميگويد. حوالي پاسداران مشاور املاك است و هفتهاي بيش از پانزده مراجعهكننده خانم مجرد دارد. اجاره آپارتمان شصت متري در اين منطقه ماهي بيش از سه ميليون اجاره ميخواهد و پرداخت اين مبلغ در توان زنان دانشجو يا كارمند نيست. با اين حال متين از خانمهايي ميگويد كه با ماشينهاي آخرين مدل به تنهايي خانهاي با اجاره 5 ميليون تومان اجاره ميكنند. اين را كه ميگويد سريع اضافه ميكند: «مشخصه همش از مهريه است.» به نظر او دو سالي ميشود كه صاحبان املاك ترجيح ميدهند خانههايشان را به دست خانمهاي مجرد بسپارند تا مردان مجرد، البته مجردهاي موجه. تركيب مجردموجه در ادبيات مشاوران املاك بسيار جا افتاده است. «مجرد موجه يعني مجرد با ظاهر قابلقبول.» آقاي متين با گفتن اين جمله تعريف ميكند كه به تمام مشتريهاي مجرد خود پيشنهاد ميكند سر عقد قرارداد اگر خانم هستند با مقنعه و اگر آقا هستند با كتوشلوار بيايند. علاوه بر اينها همراه داشتن مرد مسن كه به نام عمو يا دايي معرفي شود، شغل دولتي، تهريش و صورت بدون آرايش از ديگر نشانههاي مجرد موجه در نظر مشاوران املاك و صاحبخانهها است. آقاي متين همين نشانهها را براي ردهبندي افراد مجرد در دستههاي موجه و غيرموجه كافي ميداند و ميگويد: «ما صابخونهها رو گول ميزنيم. بهشون ميگيم ببين چه بچه خوبيه. فرقي نداره طرف پنجاه سال داشته باشه يا بيست سال. مجرد به چشم صابخونه هنوز يه بچه است.» آقاي متين به قول خودش چندان مشكلي با گولزن صاحبان املاك ندارد. تعداد متقاضي مجرد بسيار زياد است و برخي خانمها راحتتر راضي ميشوند اجارههاي سنگين بپردازند تا يك خانواده يا يك آقاي مجرد. معناي مجرد موجه را آقاي سلطاني هم با توجه به ظاهر مستاجر تعريف ميكند. آقاي سلطاني چند سالي ميشود در ستارخان دكان مشاوره املاك دارد و ميگويد: «ما زياد مشتري مجرد را به صاحبخانهها معرفي نميكنيم. دردسر زيادي دارد.» با اين حال تاكيد ميكند كه برخي خانهها را جز به مجرد نميتوان اجاره داد. متراژ پايين، زير پله، بدون آسانسور، بدون انباري، بدون پاركينگ، قديمي، كابينت فلزي، تكخواب يا بدون خواب اين ويژگيها چندان مطلوب خانوادهها نيستند. «اين گزينهها رو خود مالكا ميخوان بدن به مجرد. خونشون توي وضعيت خوبي نيست كه يه خونواده راضي به نشستن بشه اما بازم ترجيحشون مجرد خانومه نه آقا.» سر آقاي سلطاني هم با مشتريهاي مجرد شلوغ است. برخي از آنها حيوان خانگي دارند، برخي دو خانم با نسبت فاميلي دارند، برخي شوهرشان فوتشده يا ايران نيست يا طلاق گرفتهاند، اما خانمهاي بيستوپنج تا سيوپنجساله از همه بيشتر وارد مشاور املاك او ميشوند. «خانما خونشون خونه مجردي نميشه» و در جواب اينكه «خونه مجردي» چيست پاسخ ميدهد: «خودتون ميدونيد از چي حرف ميزنم.» آقاي سعيدي هم در منطقه جمالزاده مشاوره املاك ميدهد. در اين دو سال روزبهروز زنان بيشتري به تنهايي دنبال خانه ميگردند. تميز نگاه داشتن خانه و حساببردن از صاحبخانه دو دليلي است كه به نظرش باعث ميشود مالكان خانههايشان را در اختيار زنان قرار دهند.
آيا تغييري در راه است؟
«2/1 درصد» آمار زناني است كه سال 1375 تنها زندگي ميكردند طي دو دهه اين آمار به« 4/3 درصد» رسيده است. در سال 95، 7/31 درصد اين زنان را خانمهاي شاغل تشكيل دادند. با اينكه طبق آمار درصد بالاي اين زنان، زنان خانهدار هستند، اما به نظر ميرسد درصد زنان شاغلي كه به تنهايي زندگي ميكنند رو به رشد است. ميتوان در برابر اين تغييرات چشمها را بست و با تلفيق تنهايي و ماتمزدگي همچنان وصلههاي كهنه را به مجردبودن چسباند. اما شواهد ميداني بارزتر از اخبار رسمي ناديان وقوع تغيير هستند. تغييري كه اگر واقعيت نهفته در آن به درستي درك نشود، ميتواند آسيبهاي جديتر اجتماعي را رقم بزند. بيش از صد سال از زمان نگارش خاطرات تاجالسلطنه ميگذرد، خاطراتي كه در لابهلاي سطور آن براي زنان ايراني آرزوي استقلال و تحصيل به چشم ميخورد. آرزوي تاجالسلطنه محقق شده اما راه نرفته بسيار است.
زناني كه تنها زندگي ميكنند در آخرين آمار سال 95 بيشتر از مردان تنها هستند، يعني 4/66 درصد خودسرپرستان زن هستند و 6/33 آنها مرد. از سال 85 تا سال 95 تعداد خانوادهها با سرپرست مرد 1/34 درصد رشد داشته اما اين رشد براي زنان سرپرست خانوار 6/86 درصد بوده است.
«2/1 درصد» آمار زناني است كه سال 1375 تنها زندگي ميكردند طي دو دهه اين آمار به
« 4/3 درصد» رسيده است. در سال 95، 7/31 درصد اين زنان را خانمهاي شاغل تشكيل دادند. با اينكه طبق آمار درصد بالاي اين زنان، زنان خانهدار هستند، درصد زنان شاغلي كه تنها زندگي ميكنند رو به رشد است.