انسان خردمند ... انسان ديوانه
ناديا فغاني
در علوم شناختي، يعني علومي كه به بررسي كاركردهاي عالي مغز مثل حافظه، تفكر، قضاوت و از اين قبيل ميپردازند، نقل قول معروفي وجود دارد كه ميگويد «شناخت يعني توانايي مغز در طبقهبندي كردن».
تصور كردن جهان بدون طبقهبندي براي ذهن ما كار بسيار دشواري است. در زندگي هر روزه از صبح كه چشممان را باز ميكنيم، طبقهبنديهاي ذهني به كمكمان ميآيند تا بتوانيم امورمان را پيش ببريم. توي ذهنمان طبقهاي به نام «نان» داريم كه هزاران عضو در شكلها، بوها و رنگهاي مختلف دارد كه در نان بودنشان مشتركند. براي همين اگر فردا صبح كه از خواب بيدار ميشويم روي ميز صبحانه يك جور نان جديد ببينيم كه تا به حال نديدهايم حتي اگر طعم و بوي جديدي هم داشته باشد و با نانهايي كه تا به حال خوردهايم خيلي متفاوت باشد، ذهنمان با هوشمندي، نان بودن اين پديده جديد را درك ميكند و به ما اجازه ميدهد با خيال راحت، تكهاي از آن را به دهان ببريم بيآنكه تجربه خيلي عجيب و غريبي در انتظارمان باشد.
اينكه ذهن ما چطور محتواي جهان را طبقهبندي ميكند، بحث مفصلي است كه حوصله فراخ ميطلبد. اين توانايي، كار ما را در مواجهه با دنيا راحت ميكند و شكي در اين نيست اما چيزي كه به نظرم اين توانايي را به شمشير دولبه تبديل ميكند، مقوله مواجهه با انسانهاست.
راحت است كه آدمها را در دستهبنديهاي از پيش تعيين شده توي ذهنمان داشته باشيم. در واقع اين طوري در مواجهه با هر آدم جديد انرژي خيلي كمي صرف خواهيم كرد تا به خيال خود بشناسيمش. ميتوانيم سه، چهار تا دسته اصلي و چند تا دسته فرعي براي خودمان تعريف كنيم و هر آدم جديدي كه توي زندگيمان ميبينيم در عرض چندين ساعت يا نهايتا چندين روز معاشرت، پروندهاش را ببنديم و توي يكي از قفسههاي ذهنمان قرارش بدهيم. آقاياني كه موهايشان جوگندمي است و لباسهاي اسپرت ميپوشند فلان طورند و فلان شخصيت را دارند و خانمهايي كه كفش پاشنه بلند ميپوشند و خط چشمهايشان تا به تاست توي فلان دسته قرار ميگيرند، راحت و بيدردسر.دست خودمان هم نيست. عادت كردهايم و مغزمان براي صرفهجويي در قواي ذهني طي ساليان سال تكامل بشر ياد گرفته كه هر جور ژانگولري بزند تا گليمش را از آب بيرون بكشد و انسان و نوع بشر را تا به اينجا تا قرن ۲۱ ميلادي و ١٥ قمري برساند.
اما حالا كه جوامع انساني گسترده و روابط انسانها پيچيده و پر رمز و راز شده است شايد وقت آن باشد كه ما انسانهاي خردمند كمي قواعد بازي را به هم بزنيم.شايد وقت آن باشد هر آدم جديدي كه ميبينيم به جاي يك راست فرستادنش توي يكي از طبقهها يك جاي خالي توي ذهنمان برايش تعريف كنيم و كمكم با آجرهايي كه در اثر معاشرت با او توي كوره ذهنمان ميپزيم، شمايلش را بسازيم.
بيدل دهلوي ميگويد:«اي اهل خرد منكر اسرار مباشيد/ ديوانه ما هم هنري داشته باشد».
شايد وقت آن باشد كه دكمه طبقهبندي ذهنمان را خاموش كنيم تا توي تاريك روشن بيقضاوتي، هنر ديوانهها را بتوانيم ببينيم.
شايد انسان خردمند در دنيايي كه هنر ديوانهها ميسازد، عاقبت به خيرتر شود.