نيكوس كازانتزاكيس، ۱۸ فوريه ۱۸۸۳ ميلادي در شهر هراكليون در كرت در يونان زاده شد، او را يوناني ميدانيم اما اين نويسنده شهروند امپراتوري عثماني به شمار ميرود، شايد اين مساله مهمي نباشد اما وقتي مساله نگاه يك نويسنده به شرق دور باشد، اروپا يا عثماني مساله قابل توجهي است. اروپاييان تا سالها وقتي از فرهنگ شرقي سخن ميگفتند، منظورشان قلب آسيا نبوده و اروپاي شرقي را در نظر داشتهاند كه يونان هم جزيي از آن به شمار ميرفته است.
كازانتزاكيس در آتن مدرك دكتراي علوم قضايي گرفت و در پاريس به تحصيل در رشته علوم سياسي پرداخت، در جنگ بالكان براي ارتش يونان جنگيد و مدتي هم به عنوان نماينده يونسكو در پاريس اقامت داشت و پس از آن تصميم گرفت به نوشتن بپردازد و از كار اجرايي فاصله گرفت، شايد به همين دليل باشد كه او را مترجم، نويسنده، شاعر و خبرنگار ميشناسيم.
جهانگرد، عبارتي است كه شايد به او نخورد، او بيشتر مسافر است تا جهانگرد، حالا قصه اين مسافر اين است كه به چين و ژاپن سفر كرده و درباره آن كتاب نوشته است.
چين و ژاپن، در سال ۱۹۳۸ براي نخستينبار منتشر شد؛ سفرنامهاي به شرق دور كه نويسنده آن طرفدار انديشه ماركس و لنين است. اين كتاب نگاه كازانتزاكيس به مسائل سياسي، فرهنگي، اجتماعي و اقتصادي در اين دو كشور است و در روزهاي اوج اختلاف ميان چين و ژاپن نوشته شده، در روزهايي كه چين در سرازيري سقوط قرار دارد و روزگار خوبي را نميگذراند.
چاپ چهارم چين و ژاپن در ۱۹۵۸، يك سال بعد از مرگ كازانتزاكيس منتشر شد و بخشي الحاقي داشت كه آخرين نوشتههاي كازانتزاكيس را شامل ميشد. يادداشتهايي درباره كتابي كه ميخواست به نام بيست سال بعد، درباره چين منتشر كند. همسرش هلن، در سفر آخر او به چين كه آخرين سفر كازانتزاكيس پيش از مرگ به شمار ميآيد، همراه او بود، اين يادداشتهاي پراكنده را حاشيهنويسي كرده است.
دكتر محمد دهقاني، نويسنده، مترجم، منتقد ادبي و استاد سابق دانشگاههاي سمنان و تهران است، او در سال 2006 برنده جايزه ديپلم افتخار انجمن ادبي پارناسوس يونان براي ترجمه آثار كازانتزاكيس شده است، به مناسبت انتشار دوباره چين و ژاپن پس از سالها با اين مترجم به گفتوگو نشستهايم.
كازانتزاكيس، جهانگرد است؟ دليل سفرهاي او به كشورهاي مختلف چه بود؟
او را نميتوان به معناي متعارف كلمه «جهانگرد» دانست. بهتر است بگوييم «جهانبين» يا «جهاننگر» بود، درست به همان معنايي كه در اين توصيه قرآني ميبينيم: «سيروا في الارض فانظروا كيف كان عاقبه المكذّبين». خودش در جايي گفته كه براي افكار و نوشتههايش دو منبع الهام مهم داشته است: خوابها و سفرهايش. چشمهاي او تشنه ديدن بود و ذهن و ضميرش تشنه اينكه به ذهن و ضمير آدمهاي ديگر راه يابد و از هر چشمه و بركه و رود و دريايي كه در ضمير و انديشه آنها مييابد تا ميتواند بياشامد و آن همه را در كارخانه پرجوش و خروش ضمير خود به قالب كلمات درآورد و به شعر و داستان و سفرنامه بدل كند؛ گويي قائل بود به اينكه جهان را با كلمات يا بهتر بگوييم، با مكالمه ميشود نجات داد. سفر را دوست داشت، نه براي آنكه جهانگردي كند، بلكه آن را راهي براي يافتن فضاها و آدمهاي تازه و فهم هرچه بيشتر آنها ميديد و ميخواست دايما با انسانهاي ديگر از فرهنگها و فضاهاي ديگر در گفتوگو و مكالمه باشد. از اينكه يكجا بماند و از دريچهاي خاص به عالم بنگرد گريزان بود. ميخواست بركه وجودش را از راه مكالمه با عالم و آدم به اقيانوس بيكران هستي وصل كند و از خطر گنديدگي و خشكيدگي برهاند. بهعلاوه، آرمان او آزادي بود؛ آزادي در معناي وسيع كلمه، آزادي از قيد هر چيز و هر كس، حتي آزادي از بند هر ايدئولوژي و عقيده و ايماني. بر سنگ مزارش هم، لابد بنا بر وصيت خودش، اين سه جمله را به زبان يوناني حك كردهاند: «دِن اِلپيزو تيپوتا. دِ فُوومه تيپوتا. اِ مه لِفتِروژ.» يعني: «ايماني ندارم. اميدي ندارم. آزادم.» من كازانتزاكيس را مصداق همان رندي ميبينم كه در اين رباعي منسوب به خيام تصوير شده است:
رندي ديدم نشسته بر خِنگِ زمين
نه كفر و نه اسلام و نه دنيا و نه دين
نه حق نه حقيقت نه شريعت نه يقين
اندر دو جهان كه را بود زهره اين
او در كتاب چين و ژاپن نگاه فرادستانهاي به اين دو كشور دارد، به دليل وضعيت اقتصادي اين كشورهاست يا نگاه اروپايي- عثمانياش؟
نتيجهگيري شما به نظرم درست نيست. من چنين نگرشي در اين كتاب نديدهام. برعكس، از فساد و ويرانگري اروپاييها در چين و ژاپن ياد ميكند. در همان آغاز كتاب اين جملهها را ميخوانيم: «اما، همراه با مسيحيتشان، اروپاييان تفنگ و سفليس و توتون و تجارت بردهشان را نيز بدين سرزمين بكر (ژاپن) بردند. تمدن غربي ريشههاي خود- بازرگانان بيانصاف، دزدان دريايي فرنگ، ربايندگان زنان، دايمالخمرها- را همهجا گسترد و هزاران ژاپني درون كشتيها بار شدند و به عنوان برده در بازارهاي دوردست جهان به فروش رسيدند و از اين هم بدتر: مسيحيان ژاپني هرچه افزونتر ميشدند گشادهدلي و بزرگمنشي نژاد خود را بيشتر از ياد ميبردند و دست به شكنجه و آزار ميزدند. معابد بودايي در آتش سوختند و با خاك يكسان شدند؛ آنان كه نميخواستند غسل تعميد داده شوند در ديگهاي بزرگ جوشيدند... تا آنكه ژاپنيها ديگر تاب نياوردند و روزي از روزهاي سال 1683- كه گرامي باد آن روز- كشتاري دهشتناك خاك ژاپن را از مسيحيان و اروپاييان پاك كرد.» (ص 25) در صحنهاي ديگر كازانتزاكيس را ميبينيم كه با آجيلفروشي چيني گفتوگو ميكند و چون به او ميگويد كه يوناني است، «مرد چيني خروسچشم به خنده ميافتد. ناراحت ميپرسم: «چرا ميخندي؟» ميگويد: «چون (شما يونانيها) در آن پايين گلوي همديگر را ميبُريد.» هرگز در زندگيام از نژاد خود چنين شرمسار نشدم. براي لحظهاي به اين خيال افتادم كه گيس مرد چيني خندان را چنگ بزنم. اما خود را نگه داشتم. احساس كردم راست ميگويد». اتفاقا كتاب، پر است از انتقاد از اروپا و امريكا و ستايش فرهنگ سنتي چين و ژاپن. البته اين هست كه كازانتزاكيس بعضي از جنبههاي تفكر و زندگي سنتي آنها را نميپسندد، چنان كه بسياري از جوانب فرهنگ مدرن اروپايي و امريكايي را هم نميپسندد. ولي اصلا «نگاه فرادستانه»اي به چينيها و ژاپنيها ندارد.
او نه فقط شرق را دستكم نميگيرد بلكه به چشم اعجاب و تحسين به آن مينگرد. شرق، بهويژه شرق دور، يعني چين و ژاپن، براي او سرزمين حكمت و عرفان و فلسفه است.
دليل آنكه پس از سفر در اروپا به اين دو كشور سفر كرد چه بود؟
كازانتزاكيس را نميشود در اروپا «مسافر» دانست. اروپا موطن كازانتزاكيس بود. بهآساني به چندين زبان اروپايي (يوناني و انگليسي و فرانسوي و آلماني و ايتاليايي) سخن ميگفت و مينوشت. سالها در كشورهاي مختلف اروپا زيسته بود. اروپا خانه او بود و هيچكس در خانه خودش مسافر نيست. حتي با روسيه هم چندان غريبه نبود. اما چين و ژاپن براي او در حكم جهانهاي تازهاي بودند كه تقريبا هيچچيز آشنايي در آنها نميديد. به آنجا رفت تا جهاني جز جهان اروپايي و انساني جز انسان اروپايي را ببيند و بشناسد.
در سفر آخرش به چين، شرايط اين كشور تغيير كرده بود، نگاه كازانتزاكيس به اين تغيير چگونه است؟
او چين پيش از انقلاب را چنان كه هست ميبيند، با همه بديها و خوبيهايش. ببينيد چه توصيف شگرف و تحسينآميزي از فرهنگ سنتي چين به دست داده است: «اعجوبهترين كرم روي زمين، كرم ابريشم، مظهر راستين چين است: هيچ نيست مگر شكم و دهان. بر برگهاي توت ميخزد، ميخورد، تخليه ميكند و دوباره ميخورد- يك لوله پست و كثيف با دو سوراخ. و ناگهان اين همه عليق ابريشم ميشود، كرم بيچاره در حاصل نبوغ خويش ميپيچد و با گذشت زمان، دو بال كركي سپيد ميروياند. هيچ فرهنگ ديگري به اندازه فرهنگ چين اين همه شهر و احساس ندارد. آدمي هرگز روحش را به اندازه روح چيني اينقدر كامل از گل نرهانده است. با كدام روش؟ با غروب، با پيروي از آهنگ اشيا، چنان كه يك پيرمرد خردمند چيني گفته است؛ يا آن چنان كه كرم ابريشم ميگويد: با خوردن فراوان برگهاي توت و پر كردن شكمش تا آنجا كه ميتواند و بدين گونه همهچيز در اينجا مقدس است زيرا همهچيز از روح بيرون ميآيد، از لغزندهترين و توصيفناپذيرترين ماده ميگذرد و دوباره به روح بازميگردد.» (ص 192) در سفرش بعد از انقلاب چين هم اتفاقا از «امريكازدگي» چين شكايت دارد: «چقدر پكن تغيير كرده و بدتر شده است. ديگر نه ارگهاي دستي در خيابانها نه جمعيتهاي زرد. چراغهاي الكتريكي به فراواني، امريكازدگي، همه شهرها تنزل كردهاند.» (ص 286)
نكاتي كه همسرش به كتاب افزوده، چقدر به درك كتاب كمك ميكند؟
آنچه هلن كازانتزاكيس به يادداشتهاي سردستي و مختصر كازانتزاكيس افزوده، توضيحات مفصلي است كه در واقع اين يادداشتهاي اشارهوار را براي ما تفسير كرده است. ميشود گفت كه بخش آخر كتاب را همسر كازانتزاكيس با استفاده از يادداشتهاي او و خاطرات خودش نوشته است. بدون توضيحات مفصل هلن كازانتزاكيس بخش آخر كتاب كه عنوان «بيست سال بعد» را دارد اصلا پديد نميآمد و يادداشتهاي كازانتزاكيس هم تا حد زيادي مبهم و نامفهوم باقي ميماند.
به نظر شما ميتوانيم اين كتاب را سفرنامه به شمار بياوريم؟
به گمانم هم اين كتاب و هم كتاب سير آفاق او كه وزارت ارشاد متاسفانه اجازه تجديد انتشارش را نميدهد از شاهكارهاي فن سفرنامهنويسي است. در دنياي امروز ديگر از سفرنامهنويس انتظار نميرود كه فقط مناظر و مراياي جايي را كه به آن سفر كرده است براي ما توصيف كند. اين كار را امروزه با يك دستگاه تلفن همراه به آساني ميتوان انجام داد. ميشود از هر منظرهاي يا از هر ماجرايي عكس يا فيلم گرفت و در اختيار ديگران گذاشت. مهم تفسير و گزارشي است كه سفرنامهنويس از منظر ويژه خود درباره مناظر و مرايا و آدمها به دست ميدهد. كازانتزاكيس منظري ويژه دارد. با انديشه و زبان مخصوص خود پنجرهاي به روي ما ميگشايد كه تصويري تازه از جهان در برابر چشم ما ميگذارد.
كازانتزاكيس براي كشورهاي ديگر هم چنين آثاري نوشته است؟
بهجز سير آفاق و چين و ژاپن، كازانتزاكيس سفرنامههاي ديگري هم دارد. سفرنامههايي كه درباره اسپانيا و انگلستان و روسيه نوشته است هنوز به فارسي ترجمه نشده.
دليل شما براي انتخاب اين كتاب براي ترجمه چه بوده است؟
دليلش علاقهام به كازانتزاكيس و انديشههاي اوست. از او چهار كتاب ترجمه كردهام: يك رمان و يك نمايشنامه و دو سفرنامه. دلم ميخواهد سفرنامههاي ديگرش را هم ترجمه كنم. افسوس كه مشغول كارهاي ديگري هستم و فرصتش را ندارم. مطالعه و ترجمه آثار كازانتزاكيس به من كمك كرده است كه درك بهتري از خودم و از جهان و انسانهاي ديگر به دست آورم.
هم اين كتاب و هم كتاب سير آفاق كازانتزاكيس كه وزارت ارشاد متاسفانه اجازه تجديد انتشارش را نميدهد از شاهكارهاي فن سفرنامهنويسي است. در دنياي امروز ديگر از سفرنامهنويس انتظار نميرود كه فقط مناظر و مراياي جايي را كه به آن سفر كرده است براي ما توصيف كند. اين كار را امروزه با يك دستگاه تلفن همراه به آساني ميتوان انجام داد. مهم تفسير و گزارشي است كه سفرنامهنويس از منظر ويژه خود درباره مناظر و مرايا و آدمها به دست ميدهد. كازانتزاكيس منظري ويژه دارد. با انديشه و زبان مخصوص خود پنجرهاي به روي ما ميگشايد كه تصويري تازه از جهان در برابر چشم ما ميگذارد.