تولدِ غايبِ حاضر
بابك احمدي
ميدانم اگر اختيار عمل در دست جلال تهراني باشد، علاقه ندارد به كارهاي گذشتهاش اشاره شود. اما چه كنم كه همين لحظه او با هنرجويانش در كلاس درس سرگرم است و من به سياق روزنامهنگارانه مشغول شيطنت و سوءاستفاده از لحظه غفلت. پس تا آقامعلم حواسش به پشت سر نيست، دو، سه جملهاي منباب يادآوري آنچه بود و هست زير ميز رد و بدل كنيم. به تاريخ بازگردم بلكه از دريچهاش امروز و فردا رستگار شود؛ به «نفر تي تي»، به «مخزن»، «تك سلوليها»، «هي مرد گنده گريه نكن» و... آقاي تهراني بپذيريد كمي ديكتاتوري! است كه از ما بخواهيد اين نمايشها را فراموش كنيم.
نمايشنامههايي كه جمله به جملهشان جهاني ميساخت، حتي در صحنه خالي. سروگوشي بجنبانم و بگويم خيلي سال است دلِ من يكي براي تماشاي آن جهان سرشار از سكوتِ پرجنب و جوشِ اجراهاي شما تنگ شده. بله! در اين لحظه به يك غيبت فكر ميكنم.
به غياب يكي از بهترين نمايشنامهنويسان و كارگردانهاي تئاترمان كه چند سالي است رخت سكوت و گوشهگيري به تن كرده و حتي ديگر نمايشنامههاي خودش را اجرا نميكند. اصلا جهانش عوض شده. شايد بگوييد عجب وضعيت سانتيمانتالي ميسازي. اما مگر جز اين است كه تهراني بهترينهاي دهه 80 تئاتر ايران را روي صحنه برد؟ نمايشنامههايي نوشت كه از منظر فرم، آثار بهترين نويسندگان سبك ابزورد همچون هارولد پينتر و يونسكو را به ذهن متبادر ميكرد، البته كه از نوع وطني. نمايشهايي مملو از تكرار، مكث و سكوت كه بعضا مخاطب را به خنده واميداشت اما در عين حال تلخ و گزنده بود. حالا چند سالي آرام و ساكت اجرايي ميگيرد و نمايشي روي صحنه ميآورد و به مكتب بازميگردد. در اين اوضاع پرهياهوي براي هيچِ تئاتر امروز، جلال تهراني بهواسطه همين غياب، حاضر است. مجال توضيح بيشتر ندارم، تولدتان با تاخير مبارك آقاي تهراني.