نگاهي به آخرين ساخته رضا ميركريمي
يك روز ناتمام
علي وراميني
«آندري زوياگينتسف»، كارگردان سخت نام روسي، كارنامه جمع و جوري دارد. پنج فيلم بلند ساخته است اما بهزعم بسياري، از اصليترين چهرههاي فيلمسازي مستقل در هزاره سوم است. يكي از فيلمهاي او كه در ايران هم خيلي شهرت دارد، «بازگشت» نام دارد. داستان پدري كه بعد از سالها غيبت باز ميگردد و براي گشتوگذاري چند روزه بچهها را به سفر ميبرد. فيلم در همسفري اين سه كه با يكديگر به شدت غريب هستند، ادامه پيدا ميكند و... قصر شيرين كه برداشتي ميركريميوار از آن فيلم است، همين تم را دارد. پدري غايب بعد از مدتها بازگشته است، اما نه براي ماندن كه براي كندن. به اجبار با دو فرزندش همسفر ميشود و فيلم در همسفري ناخواسته اينها كه در اواسط زن پدر هم ملحق ميشود، پيش ميرود. نقطه قوت فيلم حضور مادري است كه ما نه او را ميبينيم و نه ديگر كسي او را خواهد ديد. ميركريمي هوشمندانه رفتهرفته در وضعيت فقدان، كاراكتري ميسازد كه ما اندازه و ابعادش را درك ميكنيم و حتي با او همدل ميشويم. اين حضور غايب در خلال دو چيز شكل ميگيرد، يكي نشانههايي كه از مادر وجود دارد و ديگري در خلال ديالوگهاي پدر-فرزندان. اما اين ديالوگها در حين اينكه نقطه قوت فيلم است، نقطه سقوط آن هم هست. در واقع، گرهي كه ميركريمي در اين فيلم نتوانسته از آن جدا شود، گره «تهرانيبودگي» است. ميركريمي خلاف «يك حبه قند» كه توانسته بود كاراكتري يزدي بسازد در اينجا نميتواند از دام تهرانيبودگي بيرون بيايد و كاراكترهاي كردي براي ما بسازد. اول از همه لهجه دختر خردسال و پسر بچه تو ذوق ميزند كه البته در نگاه اول با شيرين زباني و بازي خوبشان، ضعف بزرگ كارگردان را مستتر ميكنند؛ اين ذوقزدگي تنها براي تماشاگران عادي نيست و تا كانديدا شدن اين دو كودك در مقام بهترين بازيگران مكمل در جشنواره دامنهدار ميشود. كساني كه تجربه زيستن يا سفر به روستا و حتي شهرهاي كوچك و بزرگي كه زبان مادريشان فارسي نيست را دارند، ميدانند كه كودكان بومي اين مناطق قبل از سن مدرسه حتي به خوبي هم فارسي را متوجه نميشوند، چه خواسته كه با لحن و لهجه كودكي صحبت كنند كه در زعفرانيه تهران زندگي ميكند. منظورم از لحن و لهجه تنها نحوه اداي كلمات نيست، بلكه جهانزيستي است كه يك دختر خردسال تهراني دارد و كاملا جهاني متفاوت از دختري خردسال در يك شهركردنشين است.
پس ميتوان گفت مكان در فيلم ميركريمي هيچ تشخص و به تبع آن هيچ كاركردي ندارد. اين هم امري خودخواسته و آگاهانه نيست كه اگر چنين بود تاكيد روي لهجه بازيگران بزرگسال فيلم نميشد يا نشانهاي از مكان در نام فيلم نميآمد. در حقيقت نياز نبود كه ميركريمي و تيمش به زحمت بيفتند و به شهرهاي غربي براي فيلمبرداري بروند، چرا كه اين فيلم در هر جادهاي از ايران روايت ميشد، هيچ تفاوتي با آنچه در اين جاده روايت شده نخواهد داشت.
ايراد بنيادين ديگري كه فيلم دارد، شخصيت پدر است كه آن هم پشت بازي خوب حامد بهداد گم ميشود، اما نه آنقدر كه تماشاگر گيج نشود. مخاطب تا پايان فيلم با شخصيت دچار تناقض است، نميفهمد چرا از خانوادهاش جدا شده؟ اگر دليل رفتنش تروماي رواني ناشي از تصادف منجر به فوت بوده است، چرا با كسي ديگر ازدواج كرده است، آن هم وقتي هنوز دل در گرو شيرين، همسر سابقش دارد. در حقيقت ميركريمي هر قدر در بيان شخصيت مادر غايب توانسته قوي عمل كند، در بيان شخصيت {پدر خيلي حاضر} مانده است. پدري بيخود اعصاب خرد، بيخود غيرتي و بيخود بيمهر نسبت به فرزندانش كه نميداند با خودش و بقيه چه نسبتي دارد. معلوم نيست كسي كه از كشتن غيرعمد انساني چنين پريشان روز شده است، چطور ميتواند در كمال خونسردي سر مرده و زنده عشق و مادربچههايش معامله كند؟ اوج تناقض اين پدر در پايانبندي فيلم هويدا ميشود. پدري كه صبح قصد داشت بچههايش را به خدا واگذارد و تركشان كند و از سر يك اتفاق بيمنطق با آنها همراه شد، در پايان روز به پدري مهربان و عشق بچه تبديل ميشود. در حقيقت با كاراكتري كه ميركريمي به ما ارايه ميدهد اين پايان روز و پايان فيلم نيست. پايان فيلم شايد فردايي باشد كه ببينيم پدر مذبذب با كدام موود از خواب بيدار ميشود و آن روز فرزندانش را دوست دارد يا ندارد؟
اما فارغ از قصر شيرين، ميركريمي اين روزها با فيلم ديگري به نام «ما همه با هم هستيم» هم بر سر زبانهاست. من اگرچه نه آن را ديدهام و نه احتمالا خواهم ديد، اما باور دارم اثري كه ميركريمي با «ما همه با هم هستيم»، در مقام تهيهكننده در سينماي ايران ميگذارد خيلي بيشتر از فيلم متوسطش، «قصر شيرين» است، فيلمي كه چند صباح ديگر اصلا كسي يادش نيست چنين فيلمي ساخته شده است. در واقع كندوكاو «ما همه با هستيم» ميتواند كليد فهم وضعيت فرهنگي-سياسي ما باشد. البته كه نه سرك كشيدن در خود فيلم- كه ديدن نام بسياري از عوامل آن گوياي اين است كه با چه اثري مواجه هستيم- بلكه مراحل پيشتوليد فيلم است كه جاي درنگ و تامل دارد و از كساني كه دغدغه سينماي ايران را دارند، توقع ميرود همت كنند و با چراغ به تودرتوي آن بروند.