• ۱۴۰۳ شنبه ۳ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4438 -
  • ۱۳۹۸ سه شنبه ۲۲ مرداد

درنگي بر كتاب«عشقي/ سيماي نجيب يك آنارشيست» نوشته محمد قائد

مشروطه‌خوان جوانمرگ در كانون نگاه مركب

فرهاد بيان

 

 

اين نوشته بر آن است تا زاويه‌اي به كتاب «عشقي/ سيماي نجيب يك آنارشيست» نوشته محمد قائد بگشايد براي درنگ بر فرازهايي از آنچه اين كتاب مهم در مورد سيدرضا ميرزاده عشقي، شاعر، روزنامه‌نگار و هنرمند سال‌هاي واپسين قرن گذشته و آغازين قرن حاضر و البته نسبت او با وقايع تاريخي آن دوره به دست مي‌دهد. كتاب روايت مفصل و‌ ‌اي بسا دقيق‌ترين اثر تاليفي درباره ميرزاده عشقي است؛ با اين حال مانند هر كتاب ديگري مي‌تواند موضوع نقدهايي هم باشد. آنچه مي‌خوانيد بيشتر مروري است بر اين كتاب با تمركز بر بخش‌هايي از آن و نه نقد اين اثر.

روايتِ تناقض‌هاي عشقي

نقادي در جهان‌بيني آنارشيستي و نيهيليستي ميرزاده عشقي؛ محمد قائد با اين گزاره از انگيزه خود براي نوشتن «عشقي/ سيماي نجيب يك آنارشيست» در همان پيش‌درآمد كتاب پرده برمي‌دارد. او در همان مدخل كتاب، نقد آنارشيسم و نيهيليسم جاري در جهان‌بيني ميرزاده را علاوه مي‌كند به سابقه علاقه‌مندي خود به او توضيح مي‌دهد كه اين علاقه از «روزگار كودكي و نوجواني نگارنده به سروده‌هاي عشقي به مرور تبديل به ميل به بررسي انتقادي‌تر افكار و نوشته‌هاي او شد.» در اين كتاب، هر چه پيش مي‌رويم، اهميت كار را بيش از هر چيز در همين نوع نگاه پديدارشناسانه قائد به سوژه مي‌يابيم. درست به تناسب فحواي كلامي كه از پيش‌درآمد كتابش برمي‌آمد از اين قرار كه شدت يافتن انتقادها به يك هنرمند در بُعد نظري، لزوما عامل كاهش علاقه‌مندي منتقد به آن هنرمند نيست. به اعتباري، انتقادِ حتي شديد به يك شاعر، روزنامه‌نگار و به‌طور كلي نويسنده مي‌تواند با علاقه‌مندي به او در تباين نباشد. قائد پيش از آنكه ما را به فصل آغازين كتاب ببرد، رندانه بر اين عدم تباين تأكيد مي‌گذارد تا حساب كتابش را جدا كنيم از آنچه -‌ به تعبير او- «تحسين‌هاي پرشور» و يا «تحقيرهاي پرغيظ» در حق نويسنده جوانمرگي چون ميرزاده عشقي به جا آورده‌اند. به سبب اين تمهيد نويسنده كتاب، مهيا مي‌شويم براي همراه شدن با ديدگاهي كه تركيبي از عناصر متضاد در موقعيت سوژگاني يك نويسنده يا هنرمند را با همه ناهمپوشاني‌شان در كنار هم مي‌بيند و اجتماع‌ تضادها را به مثابه مواد برسازنده تناقضي محتوم تحليل مي‌كند. از اين منظر زاويه ديد قائد هم يادآور مفهوم «سادرشيا» در نظريه هنر و زيبايي هند است كه بر ديدن شيء يا موجوديتي مرئي در كنار چيزي نامرئي در «لحظه» و موقعيت زماني واحد ناظر است و هم نظريه «چشم مركب» مرحوم محمد مختاري را در كتابي به همين نام به ياد مي‌آورد.

نماينده تفكر اجتماعي ايرانيان معاصر

با ابتنا به تصويري كه كتاب «...سيماي نجيب يك آنارشيست» از ميرزاده به دست مي‌دهد، مي‌توان به فاصله‌اي رسيد كه بين تلقي ايده‎آليستي او از جامعه ايران و آنچه به واقع پيرامون او جريان داشته است. قائد در اين كتاب بر مغفول‌ماندن واقعيت‌ها از نگاه رمانتيستي و ايده‌آليستي عشقي نور مي‌تاباند و نشان‌مان مي‌دهد كه اين غفلت چقدر در عصيان او عليه همه چيز، از توده‌هاي مردم تا خودش نقش داشته است. عشقي براي اجراي نمايشش، جوانسرانه با اتكا به ذوق عمومي مردم و سرمايه خود، گراند هتل لاله‌زار را براي اين كار انتخاب مي‌كند. غافل از اينكه نه تنها ذوق عمومي اقبال كافي براي بازگشت سرمايه او از خود نشان نداد بلكه سبب سرخوردگي‌اش تا حدي شد كه او را به تحقير مردم و حواله دادن القاب ناسزايي مانند «رمه‌هاي دوپا از جهال آلت‌دست اهريمناني از قبيل وثوق‌الدوله و قوام‎السلطنه» و ... به آنها واداشت. «...سيماي نجيب يك آنارشيست» تفكر عشقي را به مثابه نمونه‌اي براي حلاجي تفكر اجتماعي عصر حاضر در نظر مي‎آورد و معتقد است كه «نقد تفكر عشقي... نقد روانشناسي اجتماعي عصر حاضر» هم هست. كتاب از خصلتي با نام «وطنخواهيِ عاطفي» در عشقي نام مي‎برد و آن را مانع از مواجهه منطقي مخاطبان آثار و انديشه او با جهان‌بيني اين اهل قلم جوانمرگ قلمداد مي‌كند: «ممكن است در سايه‌روشن آن‌‌‌‌گونه تفكر، نكته‌هاي بسياري را در آن جهان‌بيني از نظر دور بداريم». قائد باز‌در بيان اين‌هماني نوشته‌هاي عشقي با جنبه‌هايي از فكر ما ايرانيان معاصر يادآوري مي‌كند كه «نوشته عشقي، عكسي از جنبه‌هايي از فكر همه ماست كه مي‌تواند به بهتر شناختن خودمان كمك كند». از اين زاويه كتاب مورد نظر اين نوشته آينه‌اي به دست مي‌دهد تا مخاطب از رهگذر مروري بر شخصيت و آثار ميرزاده عشقي، خود را نيز در آن برانداز كند.

اهميت روزنامه‌نگار بودن

از ديگر جنبه‌هايي كه به كتاب «...سيماي نجيب يك آنارشيست» استقلال مي‌دهد، توجه آن به روزنامه‌نگاري ميرزاده عشقي است. وجهي از شخصيت او كه كمتر به آن پرداخته شده است. صدر مشروطيت، همان‌طور كه كتاب هم بر آن تاكيد دارد، سال‌‎هاي مطبوعات‌سالاري بود و «كار چاپ و نشر و مطالعه به روزنامه، روزنامه‌نويسي و روزنامه‌خواني محدود مي‌شد» و در بازه زماني 20‌ساله در حد فاصل مجلس اول تا انقراض سلسله قاجاريه «هيچ تاليف تازه‌اي انتشار نيافت و كمتر كسي پي نوشتن كتاب در زمينه تاريخ سياست، فلسفه سياسي و پيشينه آرا و عقايد رفت.» اين در حالي بود كه به تعبير كتاب محمد قائد «جدال‌هاي نظري خصمانه و پايان‌ناپذير ... شب و روز جريان داشت» و روزنامه‌ها و البته شبنامه‌ها بودند كه گذرشان«حتي روي ميز كار مظفرالدين‌شاه» هم مي‌رسيد. قائد دليل كم‌رونقي عرصه كتاب را در قالب گمانه‌هايي برمي‌شمارد و از آن جمله مناسب نبودن زبان نثر است. بنا به استدلال قائد، اينكه متجددان و فرنگ‌رفته‌هاي اهل قلم به صرافت ترجمه آثار سياسي-‌ فلسفي افتاده باشند، محتمل است اما «براي ترجمه كردن مفاهيم اساسي چنان متوني نه تنها به يك رشته واژگان فني دقيق، بلكه به شيوه بيان غيراحساساتي و غير شخصي مناسبي فراتر از زبان اندرزگوي سعدي نياز است» تا مفاهيم انتزاعي، فرار و پيچيده سياسي- فلسفي را به مختصات ادراك خواننده ايراني درآورد. در چنان وضعيتي عشقي تازه از مهاجرت برگشته، شعرها و ديگر نوشته‌هايش را به روزنامه‌هاي تهران مي‌داد. در روزهاي آغازين قرن حاضر، امتياز روزنامه «قرن بيستم» را گرفت و «در ارديبهشت و خرداد همان سال پنج شماره 16 صفحه‌اي بيرون داد و پس از هجده ماه تعطيل» دوره دوم انتشار اين روزنامه به مدت سه ماه از سر گرفته شد كه حاصل آن شانزده شماره چهار صفحه‌اي بود. در سال 1303 اما تنها يك شماره هشت صفحه‎اي از «قرن بيستم» به تاريخ هفتم تيرماه درآمد، بي‌آنكه صاحب امتياز و مديرش بداند تنها پنج روز ديگر عمرش به دنيا خواهد بود. قائد سياق روزنامه‌نگاري عشقي را متعادل‌تر از شاعري او مي‌داند و بر اين تحليل است كه عشقي روزنامه‌نگار «مي‎كوشد انصاف و تعادل را در نويسندگي رعايت كند و در اين‌باره به ديگر همكارانش اندرز مي‌دهد.»

غزل خداحافظي

... و اما روايت كشته شدن سيدرضا ميرزاده عشقي در كتاب «... سيماي نجيب يك آنارشيست»؛ قائد در فصل «تجربه روزنامه‌نگاري» بخشي را با ميان‌تيتر «غزل خداحافظي» تعبيه كرده و در آن به شرح رابطه مرگ او با آخرين شماره از روزنامه «قرن بيستم» پرداخته است. بر اساس آنچه در اين بخش مي‌خوانيم، آخرين شماره «قرن بيستم» از حيث محتوا و مضمون، چه مكتوب و چه تصويري، عامل اصلي كشته شدن او بوده است. عشقي آخرين شماره قرن بيستم را هفتم تيرماه 1303 با شمايلي متفاوت از گذشته منتشر مي‌كند. همان‌طور كه در كتاب قائد هم توضيح داده شده «قطع اين شماره كوچكتر از شماره‌هاي پيشين است؛ عنوان نشريه از وسط و بالاي صفحه ... به سمت راست رفته...» و روزنامه‌اي كه نتوانسته بود طبق وعده‌اش دوشنبه‌، چهارشنبه و جمعه هر هفته منتشر شود، حالا در اين شماره روي جلد نوشته بود «مرتباً از اين به بعد سه‌‌شنبه‌ها منتشر مي‌شود» و همين‌طور تفاوت‌هاي ديگري نسبت به شماره‌هاي پيشينش كه شرح آن در اين نوشته ضرورتي ندارد. آنچه اهميت دارد و كتاب قائد هم بر آن تاكيد گذاشته است، كاريكاتور بزرگي است كه بيش از يك‌سوم صفحه اول را به خود اختصاص داده است.

حكايت سواري دادن سردار سپه

كاريكاتور يك نظامي با لباس فرم و كلاهي به سر –كه قائد آن را شبيه به كلاه «افسران انگليسي در مستعمرات گرمسيري» توصيف مي‌كند- و «پوتيني با حجم و اندازه‌اي اغراق‌آميز» به پا دارد. اين نظامي‌پوش چيزي نامشخص را به دهان مي‎برد كه روي آن كلمات «گيلان، قزوين و شيراز ديده مي‌شود.» كلماتي كه بيش از هر چيز بر استعاري بودن آن چيز نامعلوم از نقشه ايران دلالت مي‌كند و به اين معنا مرد نظامي كلاه انگليسي به سر در حال بلعيدن نقشه‌اي است كه در راه رسيدن به دهانش، خمره و گردن خر را دور مي‌زند. قائد توضيح مي‌دهد كه جداي از آن كلاه انگليسي نشانه اساسي‌تري كه بر تاختن كاريكاتور به دولت انگليس دلالت مي‌كند، عبارتي است كه كنار آن نوشته شده: «جناب جمبول بر خر جمهوري سوار شده شيره ملت را مكيده و مي‌خواهد به سر ما شيره بمالد!» در صفحه دوم همين شماره مثنوي مفصلي به نام «جمهوري سوار» منتشر مي‎شود كه به جاي نام شاعر امضاي «حكيم» را پاي خود دارد. داستان دراين مثنوي به لحاظ مضمون و تصوير بي‌ترديد ادامه كاريكاتور صفحه اول است. مثنوي ماجراي دزدي را حكايت مي‌كند كه در يكي از روستاهاي كردستان «به خمره شيره كدخدا دستبرد مي‌زند و براي رد گم كردن، با خرش تا پاي خمره مي‌رود.» قائد در تحليلش از كاريكاتور صفحه اول و مثنوي صفحه دوم، دزد را تشبيهي از انگلستان و خر را تمثيلي از سردار سپه يعني رضاخان مي‌داند و نتيجه مي‌گيرد كه از منظر كاريكاتور صفحه اول و مثنوي صفحه دم، استعمار انگلستان به مثابه دزد اموال ايرانيان براي دستبرد زدن به كشور ما سوار رضاخان شده است. در صفحه چهارم روزنامه هم تصويري منتشر شده است كه روزنامه‌هاي طرفدار رضاخان را با ذكر نام‎شان روي حيواناتي مانند جغد، افعي، موش، سگ و ... به سخره مي‌گيرد. در صفحه هفت همان شماره، مطلبي چاپ مي‎شود به نام «آرم جمهوري» با لحني كه مي‌خواهد طنز باشد. قائد توضيح مي‌دهد كه اين مقاله شرحي است بر يك كاريكاتور: «مضحك‌قلمي خامدستانه‌اي است بسيار شلوغ و مملو از جزئيات گوناگون... اثبات اينكه مقاله «دوم جمهوري را واقعا چه كسي نوشت ناممكن به نظر مي‌رسد.» در ادامه، كتاب در بيان استدلالش مبني بر قوت احتمال تعلق آن مقاله به خود عشقي با اشاره به «افاضات عالمانه تاريخي و جغرافيايي» يادآوري مي‌كند كه عشقي به چنين افاضاتي علاقه‌مند بوده است. قائد سپس از صرافت طنزنويسي عشقي به اين نتيجه مي‌رسد كه «رندان ماجراجو عشقي را به كاري وادار كردند كه قلبا مورد علاقه او بود اما در توان قلم و در روال كار او نبود» و اين افسوس را هم اضافه مي‌كند كه «دريغ كه چقدر سر اين آدم خوش‌قلب كلاه مي‌رفت.»

مرگ، هزينه خلاقيت

خلاصه اينكه كتاب «...سيماي نجيب يك آنارشيست» عشقي را بيش از آنكه قرباني مجموعه‌اي از رفتارهايش در حوزه نوشتار و عمل سياسي بداند، قرباني آخرين شماره نشريه‌اش قلمداد مي‌كند. روزنامه‌نگاري كه نه روزنامه‌اش تيراژي داشت تا به سبب آن بتواند سود قابل‎اتكايي داشته باشد و نه از هيچ جاي ديگري درآمدي داشت، در آن آخرين شماره كه تنها چند روز بعد از آن عمرش به دنيا بود، توانسته بود به لحاظ جلب نظر خوانندگان كارستاني كند كه با توصيف نويسنده كتاب از آن، اين نوشته را به پايان مي‌برم: «عشقي اگر مي‌توانست هر هفته نشريه‌اي منتشر كند كه به اندازه آخرين شماره «قرن بيستم» خواستار و خواننده داشته باشد و به چهارصد برابر قيمت فروش برود، حتما نامش در فهرست موفق‌ترين روزنامه‌نگاران جهان جاي مي‌گرفت اما براي دستيابي به‌چنين موفقيتي بايد هفته‌اي يك بار كشته مي‌شد.»

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون