نابغه شدن
محسن آزموده
كار فلسفه از جمله به چالش كشيدن باورها و عقايدي است كه عموم آنها را به عنوان حقيقت مسلم و بديهي پذيرفته، مثل اين باور رايج كه نوابغ، اينگونه يعني نابغه زاده ميشوند و در نتيجه كسي كه همگان او را نابغه ميخوانند، گويي مادرزادي نابغه است. ما در همه حوزهها و حيطهها افرادي را نابغه ميناميم و كسي نيز در نبوغ آنها شك ندارد، داوينچي، اينشتين، نيوتن، فرويد و موتسارت نابغهاند، آدمهاي خاص و ممتاز كه در حوزههايي چون علم، هنر و ادبيات آثاري جاودانه خلق كردهاند و به مراتبي رسيدهاند كه به سادگي نميتوان به آنها نايل شد. مطابق باور مذكور، اين آدمها يك يا چند ويژگي ناشناخته و مرموز، اما در هر صورت ذاتي و جبلي دارند كه با جوهر و سرشتشان آميخته است، اين ويژگي ناشناخته را نبوغ ميخوانيم و معتقديم حضور آن در يك فرد، بر اساس عواملي ناشناخته و پيشيني است و ربطي به محيط و شرايط پرورشي ندارد و نهايت نقشي كه شرايط بيروني ميتواند ايفا كند، آن است كه زمينه را براي ظهور و بروز آن مهيا ميكند يا شرايط بد باعث ميشود كه آن ويژگي ذاتي در نطفه خفه شود.
برخلاف اين ديدگاه رايج و مسلط اما واقعيت اين است كه نابغه به قول جامعهشناسان يك برساخته اجتماعي است، يعني نوابغ در محيط و شرايط مساعد و مناسب خانوادگي، اجتماعي، فرهنگي و سياسي پرورش مييابند و در نتيجه چنين نيست كه نوابغ واجد چيزي هستند كه ديگران فاقد آن هستند. در تبيين بالا، نبوغ عنواني است براي ناشناختههاي ما. يعني وقتي نميتوانيم تبيين و توضيح معقولي از ظهور آدمهايي فراتر از انتظار عموم ارايه كنيم، نام آن را نبوغ ميناميم. اما كارل پليچ در كتاب خواندني و جذاب «نيچه جوان: برآمدن نابغه» اين نكته را درباره فيلسوف شهير و خشمگين آلماني نشان ميدهد. بعيد است كسي در نابغه بودن نيچه شكي داشته باشد. او تقريبا تمام ويژگيهاي يك نابغه را به معنايي كه در عرف ميشناسيم، داراست. در سنين كم استعدادش شكوفا ميشود، در جواني آثاري گرانسنگ مينويسد، تنهاست و از برقراري روابط اجتماعي عرفي با ديگران ناتوان است و در ميانسالي ديوانه ميشود و ده سال پاياني زندگي، در بستر جنون شطحيات ميگويد و در آستانه سده بيستم از دنيا ميرود، قرني كه بدون شك او يكي از استوانههاي انديشه فلسفي آن است. كارل پلچ، استاد برجسته تاريخ دانشگاه آكسفورد در آغاز اين زندگينامه خواندني و روشمند، بحث مفصلي درباره مفهوم نبوغ ميكند و نشان ميدهد كه خود اين مفهوم، حاصل عصر روشنگري و تحولات پس از آن بود، معنايي براي «ظهور قهرمانان رمانتيك قرن نوزدهم» و نوعي اشرافسالاري فكري؛آرماني كه در قرن نوزدهم جوانان جاهطلب و مغرور را شيفته خود كرده بود. اما بدون ترديد، همه اين جوانان جوياي نام به مقام شامخ نابغه نايل نميشدند. بدون شك نابغه شدن، به عوامل كثيري ربط داشت. كم نبودند جوانهايي كه سختكوشتر يا به لحاظ بهره هوشي برخوردارتر از نيچه بودند، يا كساني كه پدران و اجدادشان به لحاظ فكري يا مالي يا سياسي نخبه بودند. اما در ميان اين همه معدودي چون نيچه و ماركس و فرويد نخبه شدند و اين نشان ميدهد كه نبوغ با بهره هوشي بالا يا سختكوشي يا زاده شدن در خانداني نامدار يا حتي صرف اراده فرد نسبت مستقيم ندارد، اگرچه ممكن است در مطالعه زندگي دقيق هر نابغهاي برخي از اين عوامل پررنگتر باشند. بنابراين پژوهش جذاب و عميق كارل پلچ، ضمن نشان دادن برساخته بودن مفهوم نبوغ، در مورد يكي از بلامنازعترين نوابغ يعني نيچه نشان ميدهد كه نبوغ او چندان هم كه فكر ميكنيم، ذاتي و جبلي يا حتي ناشناخته و توضيحناپذير نيست؛ يعني به قول فلاسفه نبوغ يك كيفيت اوليه يا عرض ذاتي انساني نيست، بلكه حتي انتساب آن به يك فرد، با اجماع همگان امكانپذير ميشود، يعني ممكن است فردي توسط گروهي نابغه و توسط گروهي ديگر ديوانه يا شياد خطاب شود. در نهايت به تعبير يكي از نوابغ، نابغه كسي است كه با مهارت و هوشمندي بتواند منابع و مراجع خود را پنهان كند!