بازنشستگي
حسن لطفي
اولين و جذابترين بازنشستهاي كه ديدهام سوزنبان پير فيلم طبيعت بيجان ساخته ماندگار سهراب شهيد ثالث است. پيرمرد آنقدر با كار تكراري و زندگي ملالآورش خو گرفته كه جدايي از آن برايش سخت است؛ آن هم در حالي كه معناي بازنشستگي را هم نميداند. وقتي پيمانه 30 سال خدمتش پر ميشود از مال دنيا چيزي ندارد. اما بيرون اين دوران هم برايش گنگ و نامفهوم است. بدش نميآمد جنازهاش را از همان خانه محقري كه راهآهن به او داده بود بيرون ببرند. شايد اگر اين سوژه در اختيار كس ديگري قرار ميگرفت فيلمي پركشمكش و داراي اوج و فرودي مشخص ساخته ميشد. اما نگرش شهيد ثالث اينگونه نبود و به همين دليل فيلم مورد اقبال بينندگان خاص قرار گرفت؛ آن هم در شرايطي كه ملال سوزنبان و زندگياش باعث دلسردي و ملال بيننده عادي خو گرفته با داستانهاي عامهپسند شد. با آنكه سالهاي زيادي از اولين باري كه فيلم را تماشا كردم گذشته است، هنوز هم وقتي خبر بازنشستگي كسي را ميشنوم به ياد سرگشتگي پيرمرد سوزنبان و زن پيرش ميافتم كه قادر به نخ كردن سوزن هم نبود. البته نگاه امروزم به اين دوران شباهتي به نگاه مرد سوزنبان ندارد. شبيه ماجراي شخصيت داستان بازنشستگي محمد محمد علي هم نيست. مثل تمام لحظات زندگي است.
مهم اين است پي چه چيزي در آن باشيم. دندان سالم، موي سياه، صورت بيچين و چروك و بقيه خصوصيات جواني را بخواهي پيدا نميكني. درست مثل بينندهاي كه در فيلم طبيعت بيجان به دنبال قهرمان، ضدقهرمان، كشمكش، حادثه و جذابيت قصههاي شهرزادي ميگردد، به نتيجهاي نميرسيم. كافي است طبيعت بيجان و بازنشستگي را با داشتههايي كه دارد برانداز كنيم. گاهي وقتها اين دوران فرصت خوبي براي سر زدن به روياهايي است كه كار و گرفتاريهايش آدم را از آنها دور ميكند. روياهايي كه زماني شغل و درآمد را براي رسيدن به آنها ميخواستيم اما آنقدر گرفتار كار شديم كه فراموش كرديم چه روياهايي در سر داريم. البته اين نظر من است؛ مني كه در آستانه بازنشستگي قرار دارم. شايد آنهايي كه داخلش هستند نظر ديگري داشته باشند.