زاويهاي به فيلم «شعلهور» حميد نعمتالله
رهايي از احساس «عددي نشدن»
بناست متن حاضر در حكم شرح دلايلم براي پيشنهاد تماشاي فيلم سينمايي «شعلهور» باشد؛ فيلمي كه به تازگي راهي شبكه نمايش خانگي شد. نوشتن از اين آخرين فيلم سينمايي حميد نعمتالله، بهانه مناسبي است براي تعريض به جهان اين فيلمساز. در فيلم او - چه آگاهانه تمهيد كرده باشد و چه ناخودآگاه در آثارش جريان داشته باشد- حد آشكاري از نسبت «تزكيه» و «هنر» جريان دارد. شايد به همان معناي ديريني كه ارسطو از زايش اخلاق از دل تراژدي مراد ميكرد. بگذريم از اينكه اتوبيوگرافي نانوشته فيلمساز ما – همانطور كه خاطرهگوييهاي شفاهياش- از تجربههاي زيستشدهاي با ما خواهد گفت كه منجر به جهانبيني امروز كارگردان «شعلهور» شده است. در شعلهور مثل هر چهار فيلم قبلي نعمتالله و البته مجموعه تلويزيوني متفاوتش «وضعيت سفيد» سعادت آدمها در گرو تحولي دروني است كه از رهگذر رهايي از قيود بيروني دست ميدهد. همهجا اين وابستگي به عناصر بيروني است كه شخصيتها را در مسير «قهقرا» قرار ميدهد. اگر دلدادگي بيمارگون پسر جوان «بويتك» به دختر فراري در رابطهاي سرشار از تناقض كار دستش ميدهد و او را به عصيان و قتل صاحبكارش واميدارد، اگر شخصيت مرد «بيپولي» اسير توجه مفرطش به قضاوت ديگران و حتي همسر خويش است و در دام وانمودهاي خود به آدم متمولي كه نيست، ميافتد، اگر در «آرايش غليظ» و «رگ خواب» با زناني روبرو هستيم كه جبران ملال ناشي از تجربههاي عاطفي شكستخورده پيشين را در گرو وابستگي به مرداني ميبينند كه لايههاي زيرين شخصيتشان بعدها كار دست اين زنها ميدهد و اگر در همه اينها و البته در مجموعه تلويزيوني «وضعيت سفيد» با تاكيدهاي نشانهگذاريشدهاي روبرو هستيم از آدمهايي كه دواي دردها و محروميتهاي اجتماعي و عاطفي خود را در پناه بردن به افيون و داروهاي آرامبخش و مخدر ميبينند، «شعلهور» برآيند همه اين تاكيدها در قصه مردي است كه بنا به خلاصه قصه فيلم «احساس ميكند عددي نشده است.» فيلم قصهاش را از منظر آسيبشناسي اجتماعي به تصوير نميكشد بلكه بر هزارتوي متناقض شخصيتي تمركز ميكند كه با وجود اقسامي از ناجوانمرديها و كارهاي ضدهنجارش، قادر نيستيم قاطعانه پاي ملامتش به عنوان عامل اصلي مصيبتهاي به بار آمده بايستيم. با وجود همه رفتارهاي ضدهنجاري كه از فريد سر ميزند، در لحظهلحظه فيلم ما او را معمول عواملي ديگر و قرباني عارضههاي روحي و رواني ناشي از شرايطي كه جبرا بر او حادث شده مييابيم و نه موجود فينفسه پليدي كه براساس قانون بايد خواستار محاكمه و مجازاتش شد. بزنگاه قضيه همينجاست. فيلم با حفظ مرزهايش با نگاه آسيبشناسي اجتماعي، ما را در برابر تقابلي قرار ميدهد كه يك سويش ميثاق جمعي قانون و سوي ديگرش فريت انسان قرار دارد. «شعلهور» بر جنبههايي از آلام فردي انسان نور ميتاباند كه انگار هيچ قانوني جز شهودات دروني خود انسان قادر به پيچيدن نسخهاي درماني براي آنها نيست. تكگويي دروني فريد، تمهيد هوشمندانه فيلمساز است براي نزديك كردن ما به او و نافذتر كردن جنبه جبري قصه تا قدري عميقتر در شرمندگي قضاوتمان نسبت به ظاهر آدمها با خود خلوت كنيم.