كاشفان فروتن پلنگ
سامان موحديراد
از محبوبترين اماكني كه بودن در آن برايم هميشه لذتبخش است، سالنهاي كشتي در مازندران است، خصوصا يكي، دو سالن كوچكي كه در شهر كوچك خودمان هستند؛ تركيبي از شرجي، بوي عرق و دود سيگار تماشاگران در كنار موج زيادي از هيجان. كل داستان كشتي در سالهاي گذشته و با تغيير قوانين متعدد بين پنج تا 10 دقيقه روايت ميشود كه شما فرصت كوتاهي براي تماشا داريد و همين فرصت كوتاه در كنار عطش كشتيگيران براي پيروزي به اضافه اجراي زيباي فنون ديدني كشتي تركيبي جادويي از هيجان را براي شما ميسازد. براي ما اهالي مازندران چندان غريب نبود كه صبح هنگام وقتي به مدرسه ميرفتيم در مسير جنگلي پيشروي ما يكي، دو كشتيگير معروف شهر را در حال دويدن و تمرين كردن ببينيم. هميشه اين موضوع برايم عجيب بود كه يك كشتيگير يك سال تمام تمرينهاي سخت بدني را در شرايط سخت پشتسر ميگذارد تا نهايتا در روز مسابقه تنها
6 دقيقه فرصت براي نمايش داشته باشد. تصور كنيد كشتيگيراني كه براي المپيك آماده ميشوند نزديك به يك سال در اردو و شرايط تمريني سخت آبديده ميشوند تا سرنوشت زندگي حرفهايشان نهايتا در 6 دقيقه تعيين شود. براي همين است كه ديدن هر رقابت كشتي پر از هيجان است، چراكه هر رقابت كشتي محل رويارويي ماهها تلاش دو ورزشكاري است كه براي بودن در آن لحظه روي آن تشك لحظهشماري كردند و برنامه ريختند و همين مساله لذت تماشاي كشتي را چند برابر ميكند، اما چيزي كه حضور در ورزشگاههاي محل رقابت كشتي را، بهويژه در مازندران، جذاب ميكند، حضور تماشاگراني است كه در سالن كشتي حاضرند. چنانكه ميدانيد مازندرانيها از علاقهمندان كشتي هستند و اتمسفر توجه به كشتيگيرها و علاقهمندان به كشتي در شهرهاي مازندران به حدي بود و هست كه كودكاني مثل من كه از لحاظ فيزيكي با هيچ كدام از معيارهاي دنياي كشتي نميخواندند هم براي اينكه از غافله عقب نمانند يكي، دو سالي را به تمرين و آموزش كشتي سپري ميكردند. اينچنين بود كه براي ما چندان عجيب نبود كه در ميان همكلاسيها يا معلمهايمان يكي، دو چهره گوش شكسته داشته باشيم. اما از ميان همه اين خيل علاقهمندان تعداد معدودي راه به دنياي حرفهاي كشتي پيدا ميكردند و سايرين بنا به جبر زندگي و موقعيتهاي موجود سر از جاي ديگري غير از تشك كشتي در ميآوردند. با اين حال روز مسابقات كشتي، سكوهاي سالن كشتي مملو از كشتيگيرهاي شكستخورده از زندگي است كه با شور و هيجان در حال هدايت كشتيگير روي تشك هستند. اغلب مهم نيست كه كشتيگير روي تشك كيست و كجايي است. تنها اينكه از روي سكو صداي آنها را بشنود كه چطور زير بگيرد يا گاردش را ببنيد كافي است. هيجان ديدن اين آدمهاي روي سكو چنان بالاست كه من اغلب كشتي روي تشك را نميبينيم و مثلا روي چهره يكي از همين كشتيگيران سابق زوم ميكنم و سعي ميكنم از واكنشهاي او اتفاقات روي تشك را حدس بزنم. در نگاه همهشان يك عشق و علاقهاي به كشتي از يكسو و يك حسرت و غمي از اينكه چرا الان خودشان روي تشك نيستند تا كشتي بگيرند، ديده ميشود. قبول كنيد كه تماشاي اين تركيب عجيب در كنار پديدهاي هيجانانگيز مثل كشتي بيشك سالن كشتي را به يك مكان محبوب بدل ميكند، اما اين همه ماجرا نيست. جذابيت ماجرا وقتي بيشتر ميشود كه روي سكو نشستهايد و كشتي نوجواني چشمتان را ميگيرد و از ديگران نامش را ميپرسيد. سالها بعد ميبينيد همان نوجوان يا جوان جسور آن روز قهرمان جهان يا المپيك شده و شما حس عجيبي داريد. انگار شما اين كشتيگير را كشف كردهايد. انگار شما بوديد كه براي اولينبار اين استعداد به چشمتان آماده.