روستاييها فقير نيستند
فاطمه باباخاني
در سفرهايي كه به روستا با همراهانم داشتهام، با اين گزاره از سوي گردشگران خطاب به روستاييان بسيار مواجه شدهام: خوش به حالتان، قدر اين آرامش را بدانيد، كاش ما هم مثل شما زندگي ميكرديم، چقدر مردم سادهاي هستند، كاش مجبور نبودم شهر برگردم و.... اما همين گردشگران دقيقا در همان لحظهاي كه مشغول گفتن اين جملات هستند، اگر اينترنت گوشيشان قطع شود، كلافه ميشوند. گلههاي ديگري هم دارند؛ مثلا از حضور مگسها در اطرافشان شاكي ميشوند يا از اينكه چرا در سرويس بهداشتي آفتابه است يا چرا مسير جاده اينقدر سنگلاخ بوده. گاهي هم در طول سفر ياد بالش و تخت خودشان ميافتند و دلشان غنج ميرود كه دوباره بتوانند به خانه و رختخوابشان برگردند. سوار ماشين برگشت كه ميشوند به اين فكر ميكنند چقدر مردم اينجا به سختي زندگي ميكردند، بعد حس انسان دوستي در آنها فوران ميكند، ميخواهند كاري انجام دهند، ايدههاي نو برايشان داشته باشند تا زندگيشان را تغيير دهند؛ هر از گاهي سراغشان را ميگيرند اما حوصلهشان سر ميرود اگر آنها بخواهند زياد جوياي احوالشان شوند.
با همه اين تغييرات يكچيز در اكثر گردشگران شهري كه به روستا آمدهاند هميشه ثابت است؛ فرم پوشش اين مسافران شبيه همان پوششي است كه در شهرهاي بزرگ دارند. آنها نياز نميبينند تغيير خاصي در ظاهر خود بدهند، حتي گاهي هم به واسطه سفري كه دارند سعي ميكنند راحتتر باشند و از كليشههاي شهري فاصله بگيرند؛ آنهم در روستا...
در سفري كه اخيرا به روستاي محل پروژهمان داشتم همه اين ماجراها تكرار شد، اول با خجالت از همراهم خواستم ملاحظات روستا را در نظر بگيرد، حرفم اين بود زماني كه به روستا ميرويم بايد ساده باشيم تا زياد به چشم نياييم. بالاخره با همان حداقلها وارد شديم، چاي را كه آوردند مگس امانمان را در حياط صاحبخانه بريده بود، قرار شد سري به گروه خانمها بزنيم كه مشغول كار بودند، نگاهي به مهمانمان كردند و من مشغول صحبت شدم، همراهمان تصميم گرفت از پنيرهاي محلي بخرد و اندكي در محوطه چرخ زد. زمان نداشتيم و ناچار به بازگشت شديم. در مسير بازگشت حرف از يكي از خانمها پيش آمد كه چقدر دختر فعالي است و اينكه همراه ما قصد دارد برايش هديهاي براي تشكر از چاي و پذيرايياش بخرد.
در اين جور مواقع نميشود گفت نميگذارم هديه بخري چون ممكن است سوءتفاهم ايجاد شود، فقط ميشود پيشنهادهاي خيلي ساده كرد، هديههايي كه شأن دوستياي كه در روستا داري را حفظ كند. پيشنهاد روسري دادم كه قبول نشد او ميخواست هديه باارزشتري باشد. قرار شد سري بعد كه قصد آمدن به روستا داشتم با هم برويم و خريد كنيم. چندي بعد زماني كه خواست پول پنير را حساب كند، اندكي بيشتر واريز كرد و بعد از آن، شبي كه خانهشان رفتيم در بازگشت پلاستيكي دستم داد كه به آن دختر روستايي بدهم. باز نكرده دست گرفتم و خانه آمدم. چند روسري كهنه و نخكش شده كه معلوم نبود چقدر از آنها استفاده شده است.
به اين فكر ميكردم چه ميشود ما فكر كنيم ميتوانيم كالاهاي مستعملمان را به ديگري هديه دهيم؟ زماني كه كالاي مستعمل به مستمندي ميدهيم تكليف مشخص است، اما آيا ميشود براي كسي كه درخواست كمك نكرده، براي كسي كه ممكن است لباسي ساده، نه از سر فقر بلكه به واسطه استقلال مالي از خانوادهاش پوشيده، لباس مستعمل را بفرستيم؟ گاه حس چند ساعت يا چند روز در روستا بودن به ما اين اعتماد به نفس را ميدهد گمان كنيم تمام مسائل و چالشها را دريافتهايم. اما بهتر اين است در چنين مواردي تصميم بگيريم براي روستا و روستاييان زمان بگذاريم و درباره آنها و مناسباتشان بيشتر بدانيم يا ايدهها و بذل و بخششمان را براي خودمان نگه داريم تا به آسيب و تحقير آنها منجر نشود.