ناصر فكوهي، استاد جامعهشناسي:
دولتهاي ديكتاتور و توتاليتر
در براندازي خودشان سهم دارند
ناصر فكوهي، استاد جامعهشناسي دانشگاه تهران است و معتقد به اينكه «به هر قيمتي مخالف بودن، اگر موقعيتي بيمارگونه به لحاظ رواني نباشد يا ناشي از يك سودجويي مشخص نباشد، معنايي ندارد.» او توضيح داده است: «يا اصولا فردي يا گروهي دچار نوعي اختلال رواني است كه بدون دليل بخواهد مخالفت كند يا مامور و وابسته به جايي يا فرآيندي است كه در اين مخالفت سودي به او برسد.»
اين استاد دانشگاه در بخش ديگري از سخنانش كه در اختيار «اعتمادآنلاين» قرار گرفته است، با بيان اينكه «شكي نيست كه هميشه امكان بزك كردن و دستكاري واقعيت وجود دارد»، گفته است: «يك راهحل ساده اين است كه ميزان ظرفيت يك نظام سياسي را با ميزان آزادياي كه محرومترين و مطرودترين گروههاي جمعيتي آن دارند، بيازماييم و عموما در اين آزمون به سرعت ميتوان فهميد كه وضعيت رابطه قدرت سياسي با مردمان يك پهنه چيست؛ به عبارت ديگر، همان جمله معروف كه آزادي يعني آزادي مخالفان، البته در چارچوب قانون.» فكوهي همچنين گفت: «نميتوان گفت حد آزادي يك فرد يا گروه با حق آزادي دولت محدود ميشود. در يك كلام من شخصا به مفهوم «به هر قيمتي مخالف بودن» اعتقادي ندارم. به نظر من وقتي مخالفتي وجود دارد عموما ما با مشكلي مواجه هستيم، حال گاه اين مشكل ممكن است ذهني باشد و بيشتر با حس نارضايتي روبهرو باشيم اما در دنياي امروز عموما مخالفتها حاصل تجاوز زورمندان به گروههاي ضعيفتر است.» . فكوهي گفته است: «هيچ چيز سادهتر از نظريههاي توطئه نيست و هيچ چيز هم براي يك قدرت سياسي خطرناكتر از آن نيست كه به جاي مديريت درست و مسوولانه دچار توهم توطئه باشد و تصور كند كه ميتواند با اين توهم و با فراهم كردن ابزارهاي سركوب به حيات خود ادامه دهد. اين حيات به هر حال شكننده باقي ميماند و دير يا زود فروپاشي اتفاق خواهد افتاد.» فكوهي اين پرسش كه «آيا تفاوتي بين اپوزيسيون داخلي و خارجي وجود دارد؟» نيز پاسخ داد: «مفهوم اپوزيسيون خارجي عموما با شكلگيري دولت-ملت از قرن نوزدهم مطرح شد؛ يعني از زماني كه دولتهايي پديد آمدند كه همه روابط و فرآيندها را درون خود كنترل ميكردند و اتباعشان را وا ميداشتند تا به زور از همه رفتارهاي ناشايست حاكمان پيروي كنند. در اين شرايط زماني كه يك تغيير رژيم يا واژگوني- يا به اصطلاحي كه در ايران رواج يافته، براندازي- اتفاق ميافتاد، مثلا با يك انقلاب يا يك جنگ، گروه حاكم پيشين و نزديكانشان ميگريختند و به كشوري ديگر پناه ميبردند.» او ادامه داد: «اين فرآيند رفتهرفته با پيدايش دولت-ملتهاي جهان سومي در قرن بيستم بسيار گسترش يافت. اين دولتها هم به دليل بيتجربگي و هم به دليل بيمسووليتي بسيار شكننده بودند و دايما جابهجايي قدرت در آنها ديده ميشد يا جنگهاي داخلي و خارجي و حاصل اين امر آن بود كه امروز صدها ميليون پناهنده سياسي در جهان داريم كه هر كدامشان به نوعي مخالف رسمي يا غيررسمي، فعال يا غيرفعال يك يا چند دولت هستند.» اين استاد دانشگاه معتقد است: «وقتي گروهي در پي تغييري راديكال مهاجرت ميكند، ممكن است يك اپوزيسيون سياسي شكل بگيرد. اپوزيسيونهاي سياسي البته عمر كوتاهي دارند و چند دهه پس از تغيير سياسي اساسا از ميان ميروند. اما اگر ادامه يابند، بايد دلايل عدم ثبات را پس از تغيير سياسي اصلي جست. اپوزيسيونهاي سياسي ممكن است به صورت تصنعي هم براي تامين سود كشورهاي ديگري كه با كشور اصلي مشكلي دارند، حفظ شوند؛ به اين معنا كه به آنها كمك مالي و ساير كمكهاي استراتژيك و تاكتيكي بشود. اما عموما پس از چند دهه از ميان ميروند. فكوهي همچنين به اين سوال كه «مرز اپوزيسيون و برانداز چيست و كجاست؟»، جواب داد: «همانگونه كه در مورد مخالفت و اپوزيسيون بهطور عمومي گفتيم، اينجا هم موضوع رابطه اپوزيسيون اصلاحطلب، يعني معتقد به اينكه وضعيت سياسي و اجتماعي و فرهنگي را در چارچوب يك ساختار عمومي ميتوان بهتر كرد و اپوزيسيون راديكال يعني گروههايي كه معتقدند تا آن ساختار تغيير نكند- كه آن تغيير هم جز از روشهاي خشونتآميز (براندازي) نميتواند انجام بگيرد- چيزي قابل اصلاح نيست، يك رابطه پيوستاري است.» او گفت: «تجربه قرن بيستم نشان داده است، اپوزيسيونهاي راديكال، يعني مخالفاني كه به دنبال تغيير كامل و يكباره و خشونتآميز يك نظام سياسي هستند، عموما براي اين كار خود بايد به سوي انباشت خشونت و استفاده از روشهايي شبيه قدرتهايي كه با آنها مبارزه ميكنند، بروند و همين دور باطلي ايجاد ميكند كه در آن، مبارزان سابق به حاكمان مستبد بعدي تبديل ميشوند.» اين استاد دانشگاه ادامه داد: «از اين كه بگذريم بايد به اين نكته مثل موارد پيشين اشاره كرد كه يكي از ابزار نظامهاي استبدادي همواره متهم كردن اپوزيسيون اصلاحطلب به راديكاليسم و براندازي بوده كه اين هم از اشتباهات مهلكي است كه يك سيستم را به باد ميدهد.» به عقيده فكوهي، تجربه قرن بيستم نشان داده است پايدارترين نظامها، نظامهاي دموكراتيكي بودهاند كه نه فقط شرايط و دستاوردهاي دموكراتيكي را كه در آنها به وجود آمده از ميان نبردهاند بلكه حقوق گستردهاي براي مردم خود ايجاد كردهاند. فكوهي معتقد است: «در نهايت شايد دولتهاي ديكتاتور، توتاليتر و مستبد بيش از هر نهاد ديگر در براندازي خودشان سهم و مسووليت داشته باشند، زيرا خواسته يا ناخواسته سياستهاي طرد را به حداكثر رساندهاند و سياستهاي ادغام را به حداقل. سرنوشت رژيم شاه در كشور خود ما در فاصله اواخر دهه 1340 تا انقلاب اسلامي مثالي گويا از اين امر است كه چگونه يك سيستم ميتواند خود را تخريب كند.»