«رضا شاهدکفاش» که بود و چه کرد
از هرچه بگذری شکم سیر خوشتر است!
سیدعمادالدین قرشی
حوالی اسفند 1309، در جشن یکسالگی روزنامه فکاهی «امید»، سیدغلامرضا روحانی (اجنه) در خطابهای منظوم به معرفی شعرا و نویسندگان این مطبوعه پرداخته و در ضمن یکی از ابیات، از اسم مستعار «شاهد» چنین نام برده است: «امید چون اساسش، محکم ز اتحاد است/ از جان شدند جمعی خدمتگذار[گزار] امید/ شعر ملیح «شاهد» در وصف گلعذاران/ چون لاله شکفتهاست، در لالهزار امید...». «رضا شاهد کفاش» که با اسامی مستعار مفلوکالشعرا، شاهد و رضاکفاش هرهفته در این جریده شعر مینگاشت، از شعرای شیرینسخن و روانطبع عصر پهلویاول است که جز پرترهای که رسام ارژنگی از او با کلاه پهلوی بر سر و چپق بر لب در همان شماره تصویر کرده، اطلاعات چندان دیگری از زندگی شخصیاش در دست نیست. محمدعلی جمالزاده نیز که همیشه به آثار طنز و فکاهی توجه وافری داشت و در نوشتههای فراوان به معرفی فکاههسرایان اشاره میکرد، در مقدمه «فرهنگ لغات عامیانه»، ضمن اشاره به روزنامه فکاهی امید، و یاد از روحانی بهعنوان «رییس طایفه» فکاهیسرایان، از سایر همکارانش نیز چنین یاد کرده است: «در این روزنامه (: امید)، چند تن از شعرای جوان و باذوق، مرتبا به زبان عامیانه، قطعات فکاهی عالی و ممتازی به نظم منتشر میساختند که اغلب آنها واقعا شاهکار بود. این شعرا برای خود اسامی مستعاری اختیار کرده بودند؛ ازقبیل اجنه (رییس طایفه، سیدغلامرضا روحانی)، ن-جنی (محمدعلی نجاتی)، قلندر (ابوالقاسم ذوقی)، ابنجنی (عباس فرات)، شاهپریون (رهی معیری)، جن بوداده (احمد سروری)، آتشپاره (تهامی)، شاهد (رضا کفاش) و...». نمونهای از اشعار طنزآمیز رضا شاهد کفاش چنین است:
روم گر جانب بازار یا امروز یا فردا/ بگیرم یک کتوشلوار یا امروز یا فردا/ برای بچهها کفش و کلاه و جامه و الوان/ بگیرم هرسه را یکبار یا امروز یا فردا/ برای مادر طفلان بگیرم هرچه میخواهد/ کتان و چیت و هم چلوار یا امروز یا فردا/ بهدست آرم اگر پولی، بگیرم یار مقبولی/ که میخواهد دلم دلدار یا امروز یا فردا/ بسازم خانهای عالی، در آن قالیچه و قالی/ بکوبم بر در و دیوار یا امروز یا فردا/ میان حوض مرغابی و غاز و اردک و ماهی/ بریزم توی آبانبار یا امروز یا فردا/ برای عید شیرینی ز نقل و نان قزوینی/ ز هریک جور یک خروار یا امروز یا فردا/ برای راحتی گیوه، برای خوردنی میوه/ از این یکجفت و زان یکبار یا امروز یا فردا/ ز بقال سر کوچه برنج و روغن اعلا/ گلاب از دکه عطار یا امروز یا فردا/ بچینم جمله را یکسر هم از آجیل و نقل تر/ به روی میز در تالار یا امروز یا فردا/ که میآیند از یکسو برای دیدنم اقوام/ ز یکسو آشنا و یار یا امروز یا فردا/ درآید از درم عمه، ببوسد روی من خاله/ بسان مردم زوار یا امروز یا فردا/ نشیند در برم دایی، بنوشد شربت و چایی/ بخواهد عیدی بسیار یا امروز یا فردا/ خدایا از ره احسان بکن جیب من نالان/ تو پر از درهم و دینار یا امروز یا فردا!
از هرچه بگذری شکم سیر خوشتر است/ امروز شاعر و شکم سیر نوبر است/ بیدار و خواب فکر مضامین و قافیه/ شام و نهار ما غزل و شعر دفتر است/ تا سیم و زر توراست بخور روز و شب پلو/ ای آنکه دود مطبخت از عرش برتر است!/ این آب کلهپاچه و آن نان شیردان/ در کام ما لذیذتر از شیر مادر است/ هرشب به خواب گوش دلم تا اذان صبح/ از بهر نان و چای بر اللهاکبر است/ پز کار بار اهل شکم را خراب کرد/ مرد شکمپرست کجا فکر زیور است/ بفروش بند ساعت و عصرانهای بزن/ زآن بستنی که مایهاش از شیر و شکّر است/ هر خانهای که سور بهپا نیست پا منه/ کان خانه همچو صاحب آن خاکبرسر است/ از دلبران شهر چو مفتی بری شدم/ شام و ناهار مفت مرا یار و دلبر است/ «شاهد» به حجلهگاه سخن فکر بکر تو/ صد شُوی اگر کند به شبی، صبح دختر است!
حیف از این عمر که کس صرف نگاری بکند/ یا که صرف می و هم مطرب و تاری بکند/ عاقل آن است که این عمر گرانقیمت را/ همچو من، صرف پی شام و نهاری بکند/ سفره خالیست ز نان و قدح از کشک و لبو/ خانهشاگرد مگر خیزد و کاری بکند/ کلهجوشی بخوریم از پس چندی امروز/ دوغ کشکی گر از این کوچه گذاری بکند/ یا کته شام بوَد یا که پلو یا دمپخت/ کلفت مطبخ از این یک دو سه کاری بکند/ بنده همت آنم که به یک فنجان چای/ از من عربدهجو رفع خماری بکند/ هرکه از سور زند دم به بر مفتخواران/ شیخ در پهلویش از مهر قراری بکند/ «شاهد» دلشده را این شکم پارهشده/ ترسم آواره هر شهر و دیاری بکند!
یار از دل من گر خبری داشته باشد/ البته به حالم نظری داشته باشد/ از دامن من مینکشد دست و تو گویی/ در پیش من ارث پدری داشته باشد/ گفتم صنما دست من و دامن وصلت/ گفتا سخنی گو ثمری داشته باشد/ با سیمبران نشو و نمایی بنماید/ هرکس که در این شهر زری داشته باشد/ قند لب شیریندهنان درخور آن است/ کاندر لب گویا شکری داشته باشد/ دل عزم سر کوی تو دارد اگر امشب/ چون من خری او همسفری داشته باشد/ یار شکمو عاشق بیپول و غزلخوان/ باید چو من نرهخری داشته باشد/ روحم کند از بهر فسنجان هله پرواز/ چون مرغ اگر بال و پری داشته باشد/ آواز لبویی ز من غمزده دل برد/ خوب است کسی گوش کری داشته باشد/ سودای شکم بر سرم افتاده، چه سازم/ ترسم ز برایم ضرری داشته باشد/ هرگز نشود خوار زمان و خر مردم/ مردی که به عالم هنری داشته باشد/ آن دیده ز «شاهد» بوَد ار کور شود به/ بر مال کسان گر نظری داشته باشد!
من به عمر خویش خودسر بودهام تا بودهام/ رند و درویش و قلندر بودهام تا بودهام/ نان ز تحصیل گدایی خوردهام تا خوردهام/ سرخوش از آب چغندر بودهام تا بودهام/ راه با بیغمعلیشا رفتهام تا رفتهام/ بنگیان را پیر و رهبر بودهام تا بودهام/ در خرآباد مغان سرکردهام تا کردهام/ مرشد گوساله و خر بودهام تا بودهام/ قصه با درویش و مرشد گفتهام تا گفتهام/ با خبر از جنگ خیبر بودهام تا بودهام/ شعر از فقر و فلاکت خواندهام تا خواندهام/ خود به بحر فقر اندر بودهام تا بودهام/ پای درس مسئله بنشسته تا بنشستهام/ همنفس با شیخ اکبر بودهام تا بودهام/ بهر یک پول سیه از همت مرشد فنا/ اندرین کشور سلندر بودهام تا بودهام/ روز و شب دنبال شیخ و زاهد سوری شهر/ «شاهد» سوری پرخور بودهام تا بودهام!