همه گويشها
آلبرت كوچويي
«پير پائولو پازوليني» پيش از
آنكه فيلمساز و متفكر بشود، نخستين شعرهايش را كه به گويش بومي «فيريولي» بود در روستاي كوچك پدرياش سرود و چاپ كرد. «فيريولي»، از گويشهاي ايتاليايي است. آبي سردتر از آب چشمه جوشان آب روستاي من نيست؛ چشمهاي كه از عشقي صادق و ساده سخن ميگويد. آب در آن چشمه، در شهر كوچك «ورسوتا» هنوز هم جاري است. پازوليني، فيلمساز و متفكر، هميشه به اين گويش پدري ميباليد و مينازيد.
ايتاليا هم، مانند ميهنمان، سرزمين گويشها است و گويش «فيريولي»، همه شهرتش را مديون پازوليني است؛ فيلمسازي كه همواره به بهانههايي آن را به كار ميگرفت. ميگويند هر سال، عمر چند صد گويش يا شايد چند هزار گويش به پايان ميآيد. اما روستا، هنوز پابرجاست. مانده است. سرسبز، در درهاي كه آدمي گمان ميكند، رنگينكمان در آنجا زاده شده، پديد آمده است. با چمنزارها و ديوارهايي از درختان سركشيده و درهاي رنگين.
من در زادگاهم «همدان»، با گويش شيرين همداني بزرگ شدم؛ گويشي كه در آن طنازي و شيريني، موج ميزند. آن سوتر گويشهاي ديگري هم هستند: كردي، آذري، لري و ... با مرزهاي ناپيداي جغرافيايي. بزرگ شده «آبادان» هستم. با گويشي ديگر، آميختهاي از گويش لري، عربي و البته جاي جاي واژههايي با گويشهاي متفاوت عربي، لري و البته به انگليسي هم و در خانه با گويشي ديگر بزرگ شدم؛ گويش عشاير آشوري، مرزنشينان ايران، از روستاي «موانا» و البته، با آن گويشهايي زاده شد در روستاي بالولان، «قورانا»، «سيلوانا» و جز اينها و هر كسي در هر گوشه از سرزمينمان چنين است؛ بزرگ شده با چندين گويش و البته يك
زبان مادري.
گويش همداني، ريشه در تاريخ دارد، به هزارهها، شايد برسد. اصالت زبان پارسي از آن ميبارد. گويش جنوبي هم ريشه در دوران دارد و به گونهاي هم گويشهاي ديگر سرزمينمان، چنينند. اما آنچه جاي تاسف و دريغ دارد، حل شدن گويشها در زبانهاست و خاموش شدن آنها، براي هميشه. چنين است كه در كنار فرهنگستانهاي زبان نياز به وجود فرهنگستان يا شاخهاي از فرهنگستان زبان، براي حفظ گويشها، حس ميشود. اگر جز اين باشد، مثل همه گويشهاي جهان، بسياري از گويشهاي ما هم، خاموش ميشوند.
در فيلم «بانوي زيباي من»، استاد زبان ميگويد، در امريكا مدتها است كه انگليسي صحبت نميشود. روزي ما هم خواهيم گفت، بسياري از گويشها، مدتها است كه ديگر با آن حرف زده نميشود. حالا ميتوانيم بفهميم وقتي يك همداني در مثل ميگويد:
اي! زِوان به دن بيگير، بينم شي ميگه؟ اي! زبان به دهان بگير، ببينم چي ميگه؟ امروز ميدانيم چه ميگويد، فردا هم، خواهيم فهميد؟
يا يك آباداني در مثل بگويد: ننه ! اجازه ايدي، راديونو چالو كنم؟ مادر، اجازه ميدي راديو رو روشن كنم؟ امروز اگر بدانيم چه ميگويد؟ فردا هم خواهيم دانست؟ گويشهاي سرزمينمان را پاس بداريم ....