يادداشتي درباره مجموعه داستان «دوازده نت براي سكوت»، نوشته كيوان صادقي
آريگويي به زندگي
فاطمه زاهديتجريشي
«دوازده نت براي سكوت» اولين اثر كيوان صادقي است كه در قالب يك مجموعه داستان توسط نشر نيماژ وارد بازار كتاب شد. راوي تمام دوازده داستان، مهاجري افغان با نام «شيراحمد» است كه به عنوان نگهبان ساختماني درحال ساخت در محله اعياننشيني در تهران كار ميكند. داستانها هر يك ماجرايي مستقل را روايت ميكنند. آنچه موجب پيوستگي داستانها ميشود، راوي يكسان هر دوازده داستان، معدود شخصيتهاي تكراري داستانها و بستر جغرافيايي ثابتي است كه روايتها در آن شكل گرفتهاند. در بيشتر قصهها، شيراحمد ناظر اتفاق و ماجرايي مستقل است كه براي شخصي ديگر اتفاق افتاده. بيشتر اوقات راوي تنها شاهد ماجراست و بهندرت
-در قصه ششم و هفتم- باتوجه به قدرت درك خود از مسائل، بر مسند قضاوت مينشيند. اگرچه نويسنده تلاش كرده در بعضي داستانها همانند قصه اول و دوازدهم راوي را از حالت انفعال خارج كند، اما درنهايت، داستانهاي اين مجموعه نه ماجراهاي شيراحمد، كه ماجراهاي مهاجران غيرقانوني، اعضاي غيررسمي گروههاي تندروِ مذهبي، مهندسان ساختمان، صاحبخانه و پسرش، آهنگر و بنا و نقاش و غيره هستند. همين تعدد شخصيتها گاهي فرصت شخصيتپردازي مناسب را از نويسنده ميگيرد و داستان تنها بر پايه حوادث بنا ميشود؛ امري كه موجب شده برخي داستانها تا حد روايتهاي حوادث روزنامهاي تنزل يابند و برخي به سمت خاطرهنويسي پيش روند. آنچه در اغلب قصهها به چشم ميآيد، فقر و فلاكتي بيپايان است كه گريبان آدمها را گرفته. در «دوازده نت براي سكوت»، فقر و فلاكت آدمها را به هم نزديك كرده، سر يك سفره نشانده، درددلشان را باز كرده و همدلي و همدرديشان را برانگيخته است.
«دوازده نت براي سكوت» به نوعي روايتگر مرگ است. تقريبا همه آدمهايي كه به قصهها پا ميگذارند، به طريقي با پديده مرگ -خواه مرگ خود و خواه مرگ عزيزي- دستوپنجه نرم ميكنند؛ مثلا در انتهاي قصه اول، ناصر كه پشت وانت نشسته با تانكر تصادف ميكند و ميسوزد و در انتهاي قصه ششم، عادل در مطب معشوقه سابقش جان ميدهد. مرگ، حادثهاي است كه معمولا در انتهاي داستان پيش ميآيد و در داستان بعدي هيچ ردپايي از خود بهجا نميگذارد؛ گويي زندگي آنقدر در جريان است كه ميتوان مرگ را در داستان بعدي ناديده گرفت و روايتي جديد از زندگي ارايه داد. اين آريگويي به زندگي خودش را در بار گذاشتن آبگوشت، بلند شدن بخار عدسپلو، بالا رفتن دود سفيد جگر و دنبه كبابي، گورانخواني مرد كرد، جيبهاي پرپول كارگران، خريد عيد، چرخش فصلها در داستان و حتي عنوان كتاب، كه به نوعي نشانگر دوازده ماه سال است، نشان ميدهد. تمنا و تقلاي حفظ زندگي، در آخرين داستان و زماني كه شيراحمد مشغول به كار جديدي در محل دپوِ سنگقبرها ميشود، به بهترين نحو نشان داده شده است. او بهواسطه حمل سنگ قبرها، ارتباط تنگاتنگي با مساله مرگ برقرار ميكند، اما همچنان به زندگي اميدوار است؛ اين اميد با عبور زني كه دامن سرخش از زير مانتوي سياه بيرون زده، در شب نشان داده ميشود. اگرچه راوي موقعيت مناسبي را براي زن توصيف نميكند، اما بايد پذيرفت كه زندگي با وجود همه سياهيها در جريان است.