• ۱۴۰۳ جمعه ۲۵ آبان
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4451 -
  • ۱۳۹۸ پنج شنبه ۷ شهريور

بحر طویل‌های هدهدمیرزا / 4

ابوالقاسم حالت

مرحوم «ابوالقاسم حالت» (1371–1298)، ملقب به «ابوالعینک»، از شاعران و طنزپردازان چیره‌دستی است که آثار ماندگاری از او به یادگار مانده. بخشی از آثار او، «بحر طویل»هایی است که چندین دهه پیش سرود و تعدادی از آن‌ها سال‌ها بعد، یعنی در سال 1363 در کتابی با عنوان «بحر طویل‌های هدهدمیرزا» از سوی انتشارات توس انتشار یافت. خودش در مقدمه همین کتاب می‌نویسد: «این کتاب حاوی قسمتی از بحر طويل‌هایی است که نگارنده در طی مدتی متجاوز از سی‌سال همکاری با هیئت‌تحریریه هفته‌نامه فکاهی توفیق سروده و در آن نامه به امضای هدهدمیرزا منتشر کرده است.» البته او خود را در این کار، ادامه‌دهنده مسیر «حسین توفیق» می‌داند و بعد از نقل روایتی می‌نویسد: «ساختن بحر طویل و امضای هدهدمیرزا، درواقع میراثی بود که از آن مرحوم برای من باقی ماند و این کار تقریبا تا آخرین سال انتشار توفيق ادامه يافت؛ زیرا هروقت که دنباله آن قطع می‌شد اصرار خوانندگان توفیق ادامه آن را اجتناب‌ناپذیر می‌ساخت.»

در ادامه مقدمه، زنده‌یاد حالت درباره قالب مهجور «بحر طویل» هم نکاتی را یادآور می‌شود که خواندنی است.

در ستون «طنز مستطاب» صفحه «غیر قابل اعتماد»، برخی از بحر طویل‌های ابوالقاسم حالت را خواهیم آورد تا نمونه‌هایی خواندنی از سروده‌های طنزآمیز یک استاد طنزپردازی در یک قالب مهجور اما جذاب را عرضه کرده باشیم. بحر طویل این شماره، سروده‌ای است با عنوانِ «رفع زحمت».

 

شب اول که نمایش به سر صحنه درآمد، همه از مرد و زن و پیر و جوان در اثر خواندن اعلان فراوان به مثال ملخ و مور، بسی خرم و مسرور، پی دیدن آن روی نهادند و بلیتی بخریدند و چپیدند توی سالن و شادان بنشستند که بینند مگر بازی شیرین و هنرمندی اعجازنما را.

پرده پس رفت و نمایش دگر آغاز شد اما دو صد افسوس که زود آتش شوق همه شد سرد، از آن روی که آن قصه بسی بود یخ و بی‌مزه و بازی يك‌چند هنرپیشه‌ی ناشی هم از آن بی‌مزه‌تر بود بدان‌سان که چو شد ثانیه‌ای چند ز آغاز نمایش سپری، هرکسی از کوره به‌در رفت، دگر حوصله سررفت و دل هرکس از این باب، مکدر شد و بی‌تاب و به‌شدت نگران بود و بر آن بود که آن بازی بی‌حال و ملال‌آور و اعصاب‌شکن زود به پایان رسد و پرده فرو افتد و او خیزد و بگریزد و خلوت کند آن سالن اندوه‌فزا را.

اندر این بین دو تن عاشق و معشوقه نهادند قدم در وسط صحنه و با لهجه‌ی لوس و خنکی زمزمه‌ی عاشقی آغاز نهادند؛ پسر، ضمن سخن، گفت بدان دختر بی‌ریخت که: «ای ماه در خشنده و ای مهر فروزنده و ای مشعل تابنده، که بهر تو دل بنده شده پاك ز جا کنده و از غم شده آکنده، ندانی چقدَر بهر تو و مهر تو آشفته و دیوانه‌ام و از همه بیگانه‌ام، ای‌کاش که من بودم و تو بودی و جز ما دو نفر هیچ‌کسی دیده نمی‌شد که به‌هم برزند آسودگی خاطر ما را!»

یکی از جمله‌ی مردم چو از آن مرد هنرپیشه‌ی عاشق بشنید این سخنان، داد زد و گفت که: «اندیشه مدارید و يك امشب به‌سر آرید به يك شکلی و باری، بگذارید که امشب بشود صبح و یقین داشته باشید که شب‌های دگر، هیچ‌کسی نیست در اینجا که مزاحم شود و مانع آسایش و آرامش احوال شما گردد و برهم بزند کیف شما را!».

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون