• ۱۴۰۳ جمعه ۲۵ آبان
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4451 -
  • ۱۳۹۸ پنج شنبه ۷ شهريور

«اسماعیل فردوس‌فراهانی» که بود و چه کرد

گاهی بساط عیش خودش جور می‌شود

سیدعمادالدین قرشی

 

 

حاج (شیخ) اسماعیل فردوس ‌فراهانی، پسر محمدجواد بن محمداسماعیل بن زین‌العابدین، در سال 1283ش در روستای ابراهیم‌آباد (فراهان) به‌دنیا آمد. تحصیلات حوزوی‌اش را بعد از آنجا در اراک و قم ادامه داد. در سال 1310 ضمن آشنایی با علم فلسفه و آموزش دوره ثبت، پس از ترک لباس روحانیت، به اداره ثبت اسناد اراک وارد شده و مراتب اداری را طی کرد. در سال 1328 به تهران کوچ کرد و در آنجا علاوه بر همکاری با مطبوعات، به انجمن‌های ادبی تهران، ایران و آذرآبادگان رفت‌وآمد داشت و با قرائت اشعارش تحسین همگان را برانگیخت. سروده بود: «ای منشی عشق، باز کن دفتر عشق/ در صفحه اولش تو با جوهر عشق/ بنویس کنون نام «فراهانی» و بس/ بنمای معرفی‌ش در محضر عشق». پاره‌ای از ابیاتش به مرور زمان حکم مَثَل پیدا کرده؛‌ نظیر «گاهی بساط عیش خودش جور می‌شود...».

فرجام زندگانی فردوس‌ فراهانی که از او به انسانی با ذوق و استعداد یاد می‌شد و دستی بر آتش ترجمه نیز داشت، روز جمعه 21 تیرماه 1342 (ابن‌بابویه شهرری) بود.

نمونه‌هایی از اشعار طنزآمیزش به نقل از دیوانش چنین است:

به محضرم شب دوشین برای صرف غذا/ ضعیفه آمد و گسترد خوان کرباسین/ نخست هشت در آن ظرفی آش جو، کان آش/ ز فرط داغی بد چون حمیم و چون غسلین/ سپس دو نان تُنک در کنار سفره نهاد/ چه نان که چون پر گل نرم و نازک و نشمین/ چو چشم آش بدان نان فتاد و جوشان شد/ ز سینه نعره برآورد همچو شیر عرین/ که گر ز جات بجنبی به حق ماش و نخود/ تو را چو حالت اول کنم خمیر و عجین/ از این نهیب، تُنک را پرید رنگ از رخ/ فتاد از سر کرسی به کلبه پایین/ نهان به گوشه خوان بود قطعه‌نانی خشک/ سیاه و سوخته و سیخ و سربی و سنگین/ چو این شنید از آن لابه جنب‌وجوش افتاد/ سپس ز جای برآمد فکنده چین به جبین/ کشید نعره و نزدیک آش‌جو شد و گفت/ که: ها چه گفتی و چه‌ت بود و با که بودی؟ هین!/ فلان‌فلان‌شده! کم داد کن اگر مردی/ به روی من بزن این نعره‌های سهم‌آگین/ چو بانگ کوله (: نان دوبار پخته) شنید آش جو ز جوش افتاد/ فرونشست و خنک شد سپس به عجز و انین/ جواب داد که: آقای کوله! کی به تو بود؟/ به ذات پاک تو کی می‌کند کسی توهین/ ز کار آش چنان خنده‌ای گرفت مرا/ که غش نموده فتادم قفا به روی زمین/ از آنکه دیدم خوی بشر هم این‌گونه است/ بدون هیچ تفاوت نهاد اوست چنین/ به جنگ دشمن درمانده شیر درنده/ به چنگ خصم قوی‌پنجه روبه مسکین/ نهاد روبه و خوی پلنگ در انسان/ مر انتقام جهان را بوَد دو رکن رکین/ بدین دو حربه توان کرد رفع هر مکروه/ بدین دو شیوه نظام بشر شود تامین

 

چون سخن طولی کشید این‌جا دگر حسب‌المقام/ صنع تجدید الردیف آرم به تعبیر از گریپ/ از یکی پرسیدم این تغییر اسم از بهر چیست/ گر ز کام ایدون ندارد هیچ توفیر از گریپ/ گفت ستوارش گریب است از چه می‌گویی گریپ/ گفتم این‌سان کن تو در هنگام تحریر از گریپ/ زآنکه بی‌رگ قلب چون گردد گریب آید پدید/ بهتر از این هیچ نتوان کرد تقدیر از گریپ/ من که در یک‌هفته پیرم را درآورد این مرض/ بی‌رگم گر درنیارم در عوض پیر از گریپ/ باز ماندم هفته‌ای از شغل خود در ضبط ثبت/ بی‌مدیر آن شعبه کارش یافت تاخیر از گریپ/ لیک چون دانارییسی کاردان دارم چه باک/ او تلافی می‌کند با حسن تدبیر از گریپ/ شام شنبه‌است این سرودم تا که فردا وقت‌ کار/ عذر تقصیرم پذیرد آن مهین‌میر از گریپ/ گرچه این غیبت «فراهانی» نه از تقصیر کرد/ طبق تصدیقات دکتر بود تقصیر از گریپ!

 

زین چهره که این‌قدر قشنگ است تو را/ ای شوخ، چرا حوصله تنگ است تو را/ با هرکه تماشات کند می‌جنگی/ پس با همه مردم سر جنگ است تو را!

 

خوشا تجرد و توفیق اکتساب معالی (: شرف، رفعت)/ بدا تأهل و گمراهی از طریق تعالی/ معیل (:عائله‌دار) را به تکامل چکار و سیر تعالی/ معیل را به معالی چه ره، معیل و معالی؟/ نگر به صفحه افلاک تا دو حجت بیضا/ کند حقیقت و مصداق حرف من به تو حالی/ ببین قمر که مجرد بوَد چگونه کند طی/ همی بروج فلک را به اتصال و توالی/ جُدی که عائله دارد همیشه مانده به یک‌جا/ الی‌الابد متوقف بوَد به قطب شمالی/ مجرد آنچه که خواهد به یک اراده کند او/ بدون دغدغه با خاطری ز واهمه خالی/ معیل اگرچه سراپا اراده باشد و همت/ نه هیچ اراده به کار آیدش نه همت عالی/ نوشته در همه قاموس‌های شرقی و غربی/ مجرد آدم جدی، معیل مرد خیالی/ ز شر عائله باید پناه برد به یزدان/ ز مهد زلزله باید گریختن به حوالی/ زن است دشمن آمال مرد و مدفن همت/ زن است باعث اتلاف مال و نکبت حالی!/ بسا که حکم حکومت شکسته همسر حاکم/ بسا که نظم ولایت گسسته خانم والی/ به هیچ مرحله همراه زن قدم نتوان زد/ نه در مراحل عالی، نه در مسائل مالی/ که قید قید بوَد گرچه در سلاسل زرین/ که مار مار بود با تمام خوش خط و خالی!

 

شد وقت آن‌که بند کراوات شل کنم/ خود را پس از عمامه، خلاص از فکل کنم/ وضع زمانه چون شل و سفت است لاجرم/ من نیز تابعیت از این سفت و شل کنم/ من نیز بارکش‌حیوان نیستم، چرا/ خود، خویش را مقید افسار و جُل کنم؟/ گر صاحبی بوَد که جلم می‌کند، دگر/ بی‌صاحبم چه طفره، تقلای خل کنم!

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون