• ۱۴۰۳ جمعه ۲۵ آبان
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4451 -
  • ۱۳۹۸ پنج شنبه ۷ شهريور

روايتي در حاشيه كتاب «درد» نوشته مارگريت دوراس

گلوله‌ رها شده به خشاب بر نمي‌گرده

سعيد حسين‌نشتارودي

«جنگ! اين واژه بي‌معنا؛ چيزي كه فرصت فكركردن به آن را نداري. حادث مي‌شود؛ در يك لحظه. اتفاق افتاده و ديگر نمي‌توان جلويش را گرفت. همه ‌چيز را به كام خود فرو مي‌كشد و مي‌بلعد و هر چه مي‌خواهي لحظه‌اي منطقي بنشيني و به آن فكر كني، نمي‌شود.

آنقدر سريع است و بي‌محابا جلو مي‌آيد كه نمي‌توان تحليلش كرد. فرصتي نيست. مگر بعدها، زماني ‌كه همه ‌چيز فرو نشست. زماني‌كه جنگ همه ‌چيز را تحت تاثير خود قرار داد و ديگر هيچ ‌چيز مثل سابق نبود. حالا همين كلماتي كه من دارم پشت سر هم رديف‌شان مي‌كنم هيچ‌چيزي نيست جز چند كلمه كه هرگز نمي‌تواند آن واقعيت دهشتناك را شرح دهد. حتي ذره‌اي.»

زندگي چيز عجيب و غريبيه كه نمي‌شه دور ريختش. يعني مردن بيشتر از زنده بودن، ارزش نداره. پس چرا ما مي‌جنگيديم؟! چرا يك شبه تشنه به خون كسي مي‌شيم كه حتي نمي‌دونيم، اسمش چيه؟! جوري بند پوتين‌هارو سفت مي‌كنيم كه انگار براي مردن آماده مي‌شويم، يا كشتن. انگار قراره كفش‌هاي سركش‌رو سر به راه كنيم. گفت: اين سوال‌ها بي‌نهايت بار پرسيده شده و چند هزارتا جواب هم داره. از تو پرسيدن و از من جواب دادن، هيچ دردي دوا نميشه، هيچ مُرده‌اي به خونه برنمي‌گرده. هر چي به روز اول برگرده، گلوله رها شده، به خشاب بر نمي‌گرده. با دستمال سفيدي، اشك‌هاي بي‌دليلش رو پاك كرد. ادامه داد: اين اشك‌ها نشانه غم نيستند، فقط سر ريز مي‌شن، حتي وقتي خواب باشم.

تا صبح، يك‌بار بالشم رو عوض مي‌كنم، چون خيس خيس مي‌شه. براي خودش شروع مي‌كنه و هر موقع دوست داشته باشه، بند مياد. گفتم: اين خيلي عجيبه، شما بدون هيچ دليلي گريه مي‌كنيد، اين همه اشك از كجا؟ براي چي؟ سرش‌رو بالا گرفت، گوشه‌هاي چشمم، مثل يك چاله‌ كم كم پر از آب شد، عجيب بود، مثل فيلمي كه هيچ كس باورش نمي‌كنه.

دهانش را باز كرد و با دقتي عجيب تمام اشك‌ها را نوشيد، گفت: «مارگريت دوراس.» به يك شكل ديگه، زندگي جنگي منو تجربه كرده و خيلي خوب «درد» رو در هزاران نسخه تكثير كرده. حالا مثل يك درد مشترك، براي خواننده‌هاس.

دردي كه تمام نميشه و از نسلي به نسل ديگه انتقال پيدا مي‌كنه. «مارگريت دوراس» دست نوشته‌هاي جنگ‌ رو كتاب كرده. با اسم كوتاهي كه هزار سال انسان باهاش درگيره، «درد». همين سه حرف كوچيك و غمگين، همين كلمه غمگين كه از هر دو طرف «درد» خونده مي‌شه. حالا كتاب‌هاي قفسه فرانسه را نگاه مي‌كرد. گفتم: طبقه اول، از سمت چپ خودت، چهارمين كتاب.

وقتي كتاب‌رو پيدا كرد، با لبخند و تعجبي گفت: جاي همه‌رو حفظ كردي؟! گفتم حفظ كه نه، اما يادم مي‌مونه.

احساس كردم كسي مثل خودم، روبه‌روي من ايستاده، همچون كسي فال مي‌گيره، لاي كتاب‌رو باز كرد؛ «درد اينجاست. در چشم‌هاي دو غريبه كه زماني نگاه‌شان در برخورد با هم برق مي‌زد و حالا فقط به يكديگر نگاه مي‌كنند و نمي‌توانند كلمه‌اي مشترك بر زبان بياورند. هر كدام به تنهايي، مدت زمان زيادي را درد كشيده‌اند و حالا آنقدر با دردشان عجين شده‌اند كه نمي‌توانند از آن جدا شوند. درك ممكن نيست. نه زن مي‌تواند مردي را كه در اردوگاه‌هاي اسراي آلمان چيزي از انسانيت برايش نمانده درك كند و نه مرد مي‌تواند زني را كه هر روز چشم به در دوخته و گوش به زنگ تلفن چسبانده تا خبري از مردش برسد، بفهمد. زني كه اگر بيشتر عذاب نديده باشد، كمتر نديده. نمي‌توان با قطعيت گفت كسي كه بيمار است بيشتر عذاب مي‌كشد يا نزديكانش. جنگ وقتي به جزييات مي‌رسد وحشتناك‌تر مي‌شود.»

تا به حال براتون گفته بودم، توي اين كتاب فروشي سيگار آزاده، چاي هم و تا دلتون بخواد هست؟ امكان گپ زدن وجود داره؟!خب حالا بايد بدونيد، مهم نيست اينجا كتاب مي‌خريد يا نه، فقط با كلي سوال يا جواب‌هاي عجيب به سوالات قديم بايد بيايين، والا تنها شنونده جمع هستين و اينكه موجوديتم جابه‌جا شده.

آنچه از من به جا مونده مرديه كه هنگام بيدارشدن مي‌ترسه. مردي كه ميل داره به جاي «آن» باشه، هر «آن». همه شخصيت من همين است، همين ميل و اين ميل.

براي من زندگي اين طور پيش ميره. هيچ ‌وقت در دنيا عدالتي مستقر نخواهد شد اگر آدمي خود در اين لحظه عين عدالت نباشد، اصلا عدالت معني نداره. من كه اين طور فكر مي‌كنم.

عدالت فقط در درون آدمي شكل مي‌گيره و جز اين يك بازيه مزخرف اجتماعيه. وسط تمام فكر‌هاي بي‌انتهاي من، دوباره همچون خودم، جايي از كتاب را باز كرد، «صلح دور از انتظارم بود، من به طور مبهم فرارسيدن آينده‌اي قابل پيش‌بيني را شاهد بودم و دنياي عجيبي را كه از اين درهم و برهمي سربرخواهدآورد و در آن، ديگر كسي چشم به راه نخواهد بود. در اينجا براي من هيچ جايي وجود ندارد، حضور من نه در اينجا كه در آنجا است، در آن قلمرويي كه براي ديگران دست نيافتني است.»

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون