كتابخانه
تقديم به سلينجر با عشق و نكبت
فرزانه توني|كتاب «نُه داستان» را نخستينبار با عنوان «دلتنگيهاي نقاش خيابان چهلوهشتم» در سال ۱۳۶۴ احمد گلشيري به فارسي ترجمه و در بهار 98، كاوه ميرعباسي ترجمه تازهاي از اين كتاب را از سوي نشرماهي منتشر كرد.نُه داستان، در واقع مجموعهاي از نه داستانِ كوتاه از زبان جي.دي.سلينجر است كه آميزهاي از تخيلات و شرح واقعيات ِجنگي را كه خود در آن حضور داشت در بردارد. سلينجر كه در بازار اين روزهاي كتاب با رماني به نام «ناتوردشت» و شخصيت هولدن به شهرت رسيده است در اين مجموعه داستانها از عناصري استفاده كرده كه با خوانِشش ميتوان آن را در زمره داستانهايي كه نه براي نوجوانان كه از زبان آنها نوشته شده است، قرار داد. از جمله عناصر برجسته در محتواي داستان ميتوان به مواردي چون جنگ، نوع انديشه و نگاه آن به مرگ و زندگي اشاره كرد. همچنين سلينجر گوشهچشمي به برخي از مشهورترين كتابهاي كودكان و مجموعه مكاتب فلسفي/ هنري در زندگي پيكاسو دارد. يكي از حسنهاي اين مجموعه، تنوع داستانهاست و اينكه داستانها به ترتيب از بعد سالهاي حضور سلينجر در جنگ جهاني دوم بين سالهاي 1948 تا 1953 نوشته شدهاست.
داستانهايي در ظاهر و باطن متصل به يكديگر
محمود اشرفزارعي| پروين سلاجقه را در حوزه نقد ادبي نويسندهاي پركار سراغ داريم. براي نمونه اثر برجسته او در نقد و بررسي شعر احمد شاملو با عنوان «اميرزاده كاشيها» يا كتابي مهم در حوزه تئوري ادبيات كودكان با عنوان «از اين باغ شرقي» و همچنين كتابي در بررسي و نقد آثار هوشنگ مرادي كرماني با عنوان «صداي خط خوردن مشق» از جمله آثار مهم اين نويسنده در حوزه نقد ادبي به شمار ميرود. او اينبار طي فرآيندي تدريجي و با وسواسي كه از يك منتقد ادبي برجسته انتظار ميرود براي اولينبار مجموعه داستاني را توسط نشر ثالث راهي بازار كتاب كرده است. مجموعه داستان «برفابهها» شامل ۹ داستان كوتاه است؛ داستانهايي كه در ظاهر و باطن به يكديگر متصلند. نويسنده خود اشارهاي به پيوستگي داستانها ندارد اما در واقع اين ۹ داستان چه به لحاظ درونمايه و چه از نظر شخصيتپردازي و جزيياتي ديگر با يكديگر در پيوند هستند. نكته قابل تامل چالشي است كه پروين سلاجقه به عنوان يك منتقد ادبي نامآشنا خود را به آن دعوت كرده است. يعني ورود به وادي پر فراز و نشيب داستاننويسي و در معرض نقد قرار گرفتن. همين نكته خود ميتواند نقطهاي جذاب براي مخاطب باشد تا به كشف فضاي داستاني و ذهني يك منتقد ادبي اينبار از دريچهاي ديگر برود. شايد مهمترين ويژگي سبكي داستانهاي مجموعه «برفابهها» روايتهاي مدرن هر داستان باشد؛ روايتهايي بيروني كه كمتر ذهني ميشوند و متشكل از جزيياتِ بيشماري هستند. هيچكدام از راويها حراف نيستند و همين شيوه است كه مخاطب را مدام با حركت طولي داستان روبهرو ميكند و سرعت مناسبي نيز براي روايتها ايجاد كرده است. حتي در فرازهايي كه راوي به خاطرات گذشته اشاره دارد باز هم اين شيوه روايت بيروني به چشم ميخورد و داستانها در هيچ لحظهاي دچار سكون نميشوند.
بينهايت ترسناك و بينهايت نزديك
نگار قانوني|آنچه رمان «زني در آينه» را به اثري ترسناك تبديل ميكند، تنها اين نيست كه محل وقوع آن مثل اكثر آثار گوتيك خانهاي است وهمناك و پر رمز و راز. بلكه بخش اصلي ترسي كه هنگام خواندن اين كتاب مثل بختك به جان انسان ميافتد حاصل همان تاثيري است كه ادبيات گوتيك بر ديدگاه روانشناختي جامعه اروپايي گذاشته است؛ يعني اعراض از مطلق دانستن عقل و توجه به قلب يا به اصطلاح امروزي «بخش ناخودآگاه وجود» و جنبههاي تاريك درون انسان. جنبههايي كه حتي آدمي خود از وجودشان بيخبر است. جنبههايي كه بينهايت ترسناك است و بينهايت نزديك، آنقدر نزديك كه تصورش نفس آدمي را بند ميآورد. ربكا جيمز در اين كتاب اعضاي يك خانواده را با درونيترين لايههاي شخصيتشان روبهرو ميكند؛ لايههايي كه تا پيش از اقامت در وينتربورن از آن اطلاعي نداشتهاند. در واقع وينتربورن است كه عقدههاي فروخورده شخصيتهاي داستان را به آنها نشان ميدهد و آنها را با «من» خود روبهرو ميكند؛ مني كه بايد از آن ترسيد.