• ۱۴۰۳ چهارشنبه ۱۳ تير
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4451 -
  • ۱۳۹۸ پنج شنبه ۷ شهريور

روز چهل و دوم

شرمين نادري

كي گفته بود شهر مثل هيولايي ما را بلعيده؟! هرچي جست‌وجو مي‌كنم پيدايش نمي‌كنم، اما وقتي توي كوچه‌هاي شهر گم مي‌شوم با خودم مي‌گويم كه راست مي‌گويد اما همان‌طوركه حضرت يونس در دل ماهي بزرگش زنده ماند، ما هم راهي براي زنده ماندن پيدا خواهيم كرد. اين را مي‌گويم و مي‌زنم به پس‌كوچه‌هاي غريبه، از كنار نانوايي‌ها مي‌گذرم، از كنار مغازه‌هاي خنزرپنزر فروشي، عكاسي‌هاي گم شده در روزهاي قديمي، سبزي‌فروشي‌هايي كه آفتاب داغ بساط‌شان را از ريخت انداخته، تند تند مي‌گذرم و بعد كنار آبخوري كوچكي قدم سبك مي‌كنم و مي‌ايستم.

اينجا كجاست، جايي نزديك ميدان انقلاب، كمي پايين‌تر از تابلوي خيابان ابوريحان، در يك خياباني است كه نمي‌دانم چه اسمي دارد و يك مسجدي كه آبخوري كوچكش سردترين آب دنيا را توي دلش قايم كرده و دست كه مي‌گذاري روي دلش، با خودت مي‌گويي چقدر دلسرد است. بعد اما بعد از نوشيدن آن سردي، كمر راست مي‌كنم و برمي‌گردم به كوچه پشت سرم نگاه مي‌كنم، كوچه باريكي با يك درختي درست در ميانه خيابان كه ماشين‌ها انتخاب مي‌كنند از اين طرفش رد شوند يا از آن طرفش، دارم اينها را با خودم مي‌گويم كه كسي مي‌گويد خانم كتاب مي‌خري؟ برمي گردم و با مردي چشم در چشم مي‌شوم كه با يك ساك پر از كتاب وسط خيابان ايستاده و مي‌خندد. مي‌گويم آمده بودم توي راسته كتابفروشي‌ها راه بروم و بعد برمي‌گردم كه به سمت خيابان انقلاب بروم كه مي‌گويد من نويسنده‌ام و كتاب‌هاي خودم را براي فروش آورده‌ام. مي‌گويم پس ناشر چي كه مي‌گويد كتاب‌ها را به خودم داده و گفته برو بفروش، مي‌گويم مگر خودشان پخش نداشتند كه مي‌خندد و مي‌گويد نويسنده بودن كار سختي است. اين را مي‌گويد و يك دانه كتاب به دستم مي‌دهد، بازش مي‌كنم و مي‌بينم كتاب شعر است، شعرهاي عاشقانه آن هم در اين شهر شلوغ كه مثل نهنگي همه ما را بلعيده و راه‌مان را توي دلش هي عوض مي‌كند، هي عوض مي‌كند. مي‌گويم شعر عاشقانه گفتن كار سختي است، مي‌گويد اگر عاشق باشي سخت نيست، مي‌گويم حالا چند مي‌فروشي؟ كه باز مي‌خندد و مي‌گويد بيست تومن، مي‌گويم عشق كه فروشي نيست و بيست هزارتومن از كيفم در مي‌آورم و به دستش مي‌دهم و كتابش را پيش بقيه كتاب‌هاي توي كيفم مي‌گذارم و مي‌روم كه توي دل سرد اين ماهي بزرگ و غريب براي خودم راه بروم، تا كوچه مشتاق، تا كوچه تنها، تا كوچه زحل تا كوچه پارسا، تا هركوچه‌اي كه دلم براي ديدنش يك جور ديگري بتپد و نهنگ بيچاره را بيندازد به تقلا كه شايد دهن باز كند و من را تف كند يا لااقل به جاي ديگري بفرستد كه شاعرهايش كنار خيابان شعر نمي‌فروشند.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون