هرمز عليپور اگر چه سال 1325 در روستاي قلعهسرخه از توابع شهرستان ايذه خوزستان به دنيا آمد اما چهارساله بود كه با خانوادهاش به مسجدسليمان مهاجرت كردند؛ شهري كه تا دهه چهارم زندگي زيستگاهش شد. مسجدسليمان از آغاز سده جاري خورشيدي به سبب وجود شركت نفت موقعيت ويژهاي پيدا كرد كه پيشتر از آن برخوردار نبود. از يك سو فضايي كارگري داشت و از سوي ديگر مردمان آن به خصوص كاركنان شركت نفت تا حدي از امكانات مدرن شهري برخوردار بودند. شهري كه علاقهمندان هنر و ادبياتش بخت آن را داشتند كه فيلمهاي روز جهان را ببينند و به كتابهاي مهم ملل مختلف دسترسي داشته باشند. از دهه 40، مسجدسليمان به شهر مهمي در ارتباط با جريانهاي آوانگارد ادبي و هنري تبديل شد. نامهايي چون منوچهر شفياني، بهرام حيدري، هوشنگ چالنگي، عليمراد فدايينيا، ... در آن دهه و هرمز عليپور، آريا آرياپور، سيدعلي صالحي، سيروس رادمنش، يارمحمد اسدپور، يارعلي پورمقدم، ... در دهه 50 گواه اين جايگاه است. شعر پرشور دهه 50 جنوب با نگاهي به جريانهاي آوانگارد شعر معاصر فارسي كه تلفيقي از «جسارت» و «جنون» هوشنگ ايراني و تئوريهاي بومي شده سمبوليستها نزد نيما بود و در دهه 40 در شعر شاعران «شعر ديگر» نمود پيدا كرده بود، افق زيباشناسانه نسلي شد كه مرحوم منوچهر آتشي در معرفي اين نسل نزديك به خودش، آن را «موج ناب» شعر معاصر فارسي بنامد. به لحاظ سني هرمز عليپور از تمامي حلقه اوليه شاعران موج ناب بزرگتر بود؛ همچنين شناخته شدهتر، چون از نيمه دوم دهه 40 شروع به چاپ شعر، چه در قالبهاي كلاسيك چه نو، در مطبوعات كرده بود. عليپور به واسطه شغلش كه معلمي بود، از آن زمان تا به امروز از احترام ويژهاي نزد حلقه اوليه و نسل بعد از آن برخوردار بوده و هست. اوج تكامل تئوريهاي مدنظر شاعران شعر ناب را ميتوان در كتاب «نرگس فردا» عليپور و بعد از آن در كتابهاي «دل چه پير شود، چه بميرد» از آريا آرياپور و «برسينه سنگها، بر سنگها، نامها» از يارمحمد اسدپور ديد. شايد اگر سيروس رادمنش هم در زمان حيات خود تن به چاپ مجموعه شعر ميداد، امروز كتابي از او را هم بايد به اين فهرست ميافزودم. كسي كه بعد از چرخش عليپور از نابنويسي در كتاب «سپيدي جهان»، تغيير زبان صالحي به زبان گفتار و جلاي وطن و عدم چاپ شعر توسط آرياپور و اسدپور، عملا تنها شاعري بود كه تا لحظه آخر شاعر شعر ناب باقي ماند.
نقطه مركزي قالب شعرهاي عليپور انسان تنها و عاصي است. پناه بردن به خويشتن و انزوا راه برونرفت او از لبههاي تيز و آسيبرسان واقعيت و جهان بيروني است. عليپور با دريافت زيبايي تكبيتهاي درخشان و كتيبهگون شاعران سبك هندي و اين باور كه شعر جهت بقا بايد خصوصيت ثبت تصويري در ذهن مخاطب را داشته باشد و نيز اينكه شعر به صورت ضربالمثل از قرنهاي گذشته نزد ايرانيان كاربرد داشته، سطرهاي خود را خلق ميكند. از ديگر خصيصههاي شعر او جاري بودن كهنالگوهاي ملي و بومي در زيرپوست معنايي شعر او است كه اين اتفاق در خوشنشيني آثارش نزد خواننده تاثيرگذار است.
عليپور چه در شعر و چه در ساير مراودات از افراط پرهيز كرده است. براي همين تا به امروز از او گفتوگويي چالشي يا قضاوتي درباره جريانهاي ادبي و نامها، نه شنيده و نه خواندهايم. اين خصوصيت به او وجهي پدرانه بخشيده است. خصوصيتي كه شايد بتوان آن را «تنها باش و ميانه باش» ناميد. چنانكه عليپور در شعرش همچون پدري فرزانه در خود حكمت و پندهاي شاعرانه دارد. ورود نكردن مستقيم او به پديدههاي اجتماعي و سياسي به شعر عليپور شمول مكانها و زمانهاي مختلف را بخشيده و اين از خصايص شعر اوست. اگر چه امروزه ديگر از فرم و ساخت تصاوير زيباشناسانه جريانهاي شعر ديگر و ناب در شعر او خبري نيست اما معناي انساني تجربه شده شعرش از جذابيت متنش نكاسته است. به گفته شاعراني كه از دهه 50 و 60 با او در ارتباط بودند و معاشرت ميكردند، به علت ناياب بودن مجلات و نشريههايي كه شعر شاعران آوانگارد در آن به چاپ ميرسيده، در آن سالها، اين اشعار و ترجمهها را عليپور در دفتري دستنويس ميكرده و در اختيار آنان قرار ميداده است. بيشك بخش اعظم روزنهاي ورود و علاقه خوزستانيها به جريانهاي آوانگارد ادبيات، بيشك مرهون هرمز عليپور است. به مناسبت چاپ مجموعه آثار هرمز عليپور از سوي نشر افراز با او گفتوگو كرديم.
هرمز عليپور از معدود شاعراني است كه دور از پايتخت زيسته و در قياس با بسياري از شاعران شعر جديد فارسي توانسته در زمان حيات مخاطب خاص و عام را با خود همراه كند. او براي رسيدن به اين مرحله چه فرآيندي را پشت سر گذاشته است؟
اين نگاه و دريافتي كه شما نسبت به موقعيت شعري من داريد بدون ترديد مديون علتهاي اجتماعي و همچنين روشهاي فردي من در مرحلههاي گوناگون است. زيرا من در زندگي دغدغههاي عمدهام هنر و در اينجا شعر بوده است.
شما تجربه طبعآزمايي در قوالب كلاسيك و قدمايي را هم داشتهايد. چه شد كه به سمت شعر مدرن آمديد؟
من شعر را همزمان در دو وجه كلاسيك و سپيد آغاز كردم و به جد پيگير رويدادهاي شعري و جايگاه شعر و شاعر در اجتماع بودهام. به همين دليل زود به راز ماندگاري شاعراني كه شعرشان ماند و پاييد، پي بردم و درك كردم كه تفاوتشان با شاعران رمانتيك و احساسي در چيست. اگر چه در آغاز دوست داشتم شاعر مخاطبان خاص باشم، طي فرآيندي دريافتم كه مطالعه شعر محدود به گروه و دسته خاصي نيست. از آنجايي كه با هيچگونه ايستايي، ركود و اقناع سر سازگاري نداشتهام، دوست داشتم از خواندههايم و آنچه دروني ميكردهام به نفع شعرم استفاده كنم، بيآن كه از قضاوتها هراسي داشته باشم. آنقدر كار كردم تا شعرم به مرحلهاي رسيد كه هم اقبال عمومي يافت و اهل فنِ بيغرض متوجه نوع كار من شدند. در واقع من از هيچ شاعري كه به اين مرحله رسيده، كمهوشتر نبوده و نيستم.
با نگاهي به مجموعه آثار تازه منتشر شده شما و در كنار هم قرار گرفتن كل دفتر شعرها، متوجه يك تغيير عمده در ساختار و زبان شما بعد از كتاب «نرگس فردا» تا رسيدن به دفتر شعر «سپيدي جهان» ميشويم. اين تغيير جهت خروج از زير چتر جريان موج ناب بوده يا جنبهاي نظري داشته و از تغيير منظرگاه تئوريك شما نسبت به زيباييشناسي شعر برآمده است؟
من قبل از انتسابم به موج ناب، 12-10 سالي سابقه نشر داشتم. گمنام نبودم. «با كودك و كبوتر» سال60 و «نرگس فردا» سال 1371 محصول دوره به اصطلاح نابسرايي يا نابگرايي من بود. در 32 سالگي كه مسجدسليمان را ترك كردم، در اهواز بيشتر با شاعران جوانتر اهواز و ديگر شهرهاي جنوب يا بهتر بگويم خوزستان ارتباط داشتم. با اين حال ماندن در حلقه موج ناب ديگر رضايت مرا فراهم نميكرد و دوست داشتم شعرم سمت و سوي مستقل و طبيعي خودش را پيدا كند. «سپيدي جهان» و كتابهاي بعدي نتيجه تجربيات فردي خود من بوده و تا آخرين كتابم سعي كردم در هر اثر پيشنهادهاي تازهاي ارايه كنم. كتابها با وجود چاپ شدن آن طور كه بايد به دست مخاطب نميرسيد. با اين حال هم فرآيندي است نشأت گرفته از تفكر و نگاه زيباشناسيام به شعر و هم زاييده درك و دريافت من از شرايط زماني. البته در كنار يا متن اين روند تصميمي هم مرا به دوري از اشباعشدگي و دوري از سرمشقگيري و تاثيرپذيري واميداشت. ميدانم شعر خاص خودم را دارم كه از قضا تاثيرگذار هم بوده ولي هرگز اصراري به نمايش خود نداشتهام. با اين وجود به هيچ چيز به اندازه تلاش و نگاه شعريام اطمينان ندارم.
اين اطمينان به تلاش خود را گويا اعتماد به يك جور تلاش انساني ميدانيد. در شعر شما يك اندوه انساني ملموس و قابل درك مشهود است. انساني ماتمزده كه چشم به آينده دارد؛ در عين اين ماتمزدگي، جامعيت هم دارد و وارد موضوعينويسي مقطعي نشده. انسان به مفهوم عام كه متعلق به زمان خاصي نيست. دغدغههاي شما نسبت به وقايع اطراف چگونه در شعرتان نمود پيدا ميكند؟
اندوه از ذات و نگاه من جداييناپذير است و نميتوانم از آن رها شوم و لازم ميدانم اين اندوه را در زندگي و شعرم شرح و توضيح دهم. اين امر سادهاي نيست. حالا رگههاي فلسفي يا هر چه دارد، به كنار. من هيچگاه نتوانستهام انسان بيتفاوتي باشم. من در دورهاي زيستهام كه هرگز بدون بحران نبوده و نيست و اين اندوه به ظاهر فردي با آن بحران هم پيوند دارد. من تا به ياد دارم، جهان را بدون جنگ و خشونت و بيعدالتي نديدهام. نميخواهم همدلي با انسان را به سمت و سوي رقتانگيز ترحم ببرم. من تا يادم بوده هميشه دلم به حال انسان ميسوخته و ميسوزد. واقعيتهاي زندگي تلختر و عريانتر از آن است كه درك آن نياز به فرزانگي داشته باشد. البته وقتي شرايط جهان ساير آدمها را تحت تاثير قرار ميدهد، مگر ميشود شاعر نسبت به آن بيتفاوت باشد. من در شعرم هميشه در آينده زيستهام. انسان امروز از شدت تحقير و ساير مصايب به شدت ترسناك شده است. من دلم حتي براي آدمهايي كه آزارم ميدهند، ميسوزد.
اين حس مسووليت شما در مقام شاعر نسبت به انسان و وقايع به تعبير شما هولناك جهان در لحظه نوشتن، ذهن شما را با نوعي رسالت يا تعهد اجتماعي درميآميزد؟ اين را به اين خاطر ميپرسم كه چنين رسالتي را - به نظر من خوشبختانه - نميتوان به طور واضح در شعر شما ديد. از اين جهت خوشبختانه كه ميبينيم اين گونه بيان مستقيم تعهدات اجتماعي در شعر، اكثرا غالبا به آثاري فاقد زيبايي و بعضا شبيه بيانيههاي سياسي منجر ميشود.
من در وهله اول شعر را يك نياز روحي و پناهگاهي براي خود ميدانم. هرگز نسبت به مسائل سياسي و حتي حركتهاي انقلابي بيتفاوت نبودهام اما سالها است به اين نتيجه رسيدم كه شأن شعر و شاعر فراتر از مسائل سياسي است. من در شعرم، فارغ از مرزبنديهاي ايدئولوژيك، بيشتر به ابعاد اجتماعي و انساني ميانديشم و به تجربيات، تفكرات و دغدغههاي خودم با توجه به شرايط سني و توقع تعالي يافتن شعر ميپردازم. بگذار راحتتر بگويم: من به عنوان يك نگاه خاص به هستي خود را آميخته آموختههاي خود و تنها كاتب گزارهها نميبينم بلكه مساله من توجه به نوعي زيست هم هست؛ زيستي كه ديگر دغدغه قضاوت ديگران را ندارد. من به صداقت در زيست بيشتر پايبندم تا توسل جستن به عناصر و وسايلي كه آدمي را سنگينتر از آنچه هست نشان بدهد. واقعا حتي بعضي وقتها فكر ميكنم اين همه حرف زدن از طرف شاعر يعني چه؟! آنان كه بايد مرا بشناسند در شعرهايم درمييابند كه من همينم كه هستم و غير از اين نميتوانم باشم. من به بار معرفتي و انساني زيست و شعر خودم اعتقاد دارم و به نميدانمها و نميتوانمها هم فكر ميكنم.
شما از دهه 40 به صورت جدي در ادبيات و شعر و عرصه چاپ و نشر بودهايد. امروز ما شاهد استقبال ناشران و اهالي ادبيات خصوصا جوانان نسبت به جريانهاي شعر ديگر و شعر حجم هستيم. دليلش به نظر شما چيست؟ آن گونه كه عدهاي استدلال ميكنند اين بازگشت را عقبگرد ميدانيد يا اينكه معتقديد علتش را بايد در عدم استمرار شاعران اين جريانهاي شعري و پرهيز آنها از چاپ آثارشان جستوجو كرد؟ شاعراني كه جريان قالب منتقدين در دهه 40 كتابها و شعرهايشان را نميديدند يا شايد نميخواستند ببينند.
من دقيقا از سال 46 همكاريام را به طور جدي و رسمي با مطبوعات، چه مطبوعات روشنفكري و چه غير آن آغاز كردم. از همان موقع معتقد بودم كسي كه ميخواهد در مورد شعر به يك دريافت شخصي و با پشتوانه برسد، بايد در مطالعه مجلات و جُنگها با سماجت و علاقه بكوشد. به همين خاطر اگر چه در مسجدسليمان بودم اما هرگز دور از مركز نبودم. من معلم بودم و بيشتر تعطيلات تابستان را از 20 سالگي به تهران ميآمدم. به واسطه دوستيام با بهرام داوري، نقاش و نويسنده، با مرحوم آتشي، خويي، طاهباز و نامهاي ديگر در تاريخ شعر معاصر آشنا و در معاشرت بودم. هميشه بر متفاوتها درنگ ميكردم؛ متفاوتهايي كه با اهميتشان هر 20 سال يك بار در جايي مورد تكريم و احترام قرار ميگرفتند. عدم حضور آنها و عدم استمرارشان بخشي به خاطر موضعگيريهاي خودشان بود و بخشي به دليل عدم اعتنا و اقبال منتقدين كه چه بحق و چه به ناحق به اين آثار بيتوجه بودند. امروز مشخص شده است كه خيلي از شعر ديگريها حول محور بيژن الهي ميچرخيدند كه حالا آثارش دارد چاپ ميشود. استقبال امروز از شعرهاي اينها نه بازگشت است، نه چيز ديگر. اينها شاعراني هستند كه با همه همتراز نبودنشان، بخشي از انرژي شعري ما هستند. به هر حال اگر بخواهيم رسالتي براي شاعر قائل باشيم، آن رسالت به نظر من در نوع زيست شاعر است. نوع زيستي كه براي من در عاشق كلمه بودن و خدمتگزاري به كلمه معني ميشود. رسالتي كه شايد من صورتي از آن را در شعر «مثل خودم كسي...» كه در «كتاب الواح شفاهي كسي به نام كوچك هرمز» منتشر شده است، به اجرا درآورده باشم.
مثل خودم كسي...
مثل خودم كسي نميداند كه شعر چه كرده است با من
كه اين دنيا به ديدهام پشيز آمد
اما همين كه عدهاي نان را به روي من ميآرند
دلم ميخواهد دشنامشان دهم ولي ميبينم
كه دشنام هم به هر جهت واژه است
و قدر خود دارد
كه گفتهام بارها كه پرندگان دنيا هم
كه اندوهم را در صداي خود ميگريند
باز سفره مرا باد ميبرد با خود
رودهاي دنيا هم كه برخيزند به احترام نام كوچكم هرمز
پسرم سينا كه نميتواند مشقهايش را روي آنها بنويسد
كه هيچكس مثل خودم نميداند تمام شعرهايم
يك نان و يك دفتر براي مشق كودك نميشوند اما
مگر كه دست من بود اين سرنوشت رازآلود
خداي من چه كردهاي با من و
اين جا دگر كجاي دنياست و
اينان دگر كيستند و چه نام دارند.
هرمز عليپور