در خدمت تاريخ و خيانت اسطوره
سيد احمد بطحايي
بين ايرانيها، در روايت عاشورا همواره بعد عرفاني غلبه دارد و صرفا از منظر اسطورهاي به آن پرداخته شده و جاي سركشيدن به وجوه تاريخي، داستانسرايي پررنگ شده است. حتي بعضي از داستانها هم جابهجا شده است. مثلا قاسم پسر حضرت زينب يا امكلثوم را با قاسم ابن الحسن اشتباه گرفتهاند. يا در باب وجود يا كيفيت حضور شخصيتها روايتهاي متعدد بيان ميشود. مرحوم مطهري در حماسه حسيني بسيار به اين بحث آخر پرداخته و البته كم سنگ و كلوخ نخورده.
اگر بخواهيم به حركت امام حسين(ع) تاريخي بنگريم بايد ابتدا به آن نگاه فلسفي داشت كه سپس تاريخ آن بيرون بيايد و سپس جامعهشناسي آن مشخص شود. وقتي اسناد تاريخي از جايگاههاي سخنوري و سخنراني حذف يا لااقل كم رنگ ميشود، جا براي تكثر تفاسير و ديدگاههايي كه نسبت رقيقي با اصل حادثه دارند، باز ميشود. به عبارت ديگر هرمنوتيك فلسفي و روايي در مسير مه گرفته و غبارآلود است كه فرصت حضور و امكان جولان پيدا ميكند. كما اينكه دربنديها و شوشتريها در درون ساختار مذهبي با دوري از اصل تاريخي رشد كردهاند و فضا را از تاريخ به سمت اسطوره كشاندهاند و وقتي پاي اسطوره به ميدان باز شود، تعقل و تفكر از در ديگر بيرون ميرود. شايد كليشهاي باشد بگوييم عاشورا كلاس درس است ولي حقيقتا حادثهاي كه در سال 61 هجري در كربلا رقم خورد يك اتفاق ويژه براي فكر كردن است. براي تطبيق به ديروز و امروز و فردا و نمايش و سپس تحليل روزگار معاصر. در حالي كه اسطورهها هيچ وقت تكرار نميشوند؛رونوشتي براي عصر و زمانه ما نميسازند و تنها ميتوانند باعث سرگرمي و تفنن باشند. اسطورهها در صحنه نمايشند و تاريخ در صفحه جامعه و سياست. اينكه در قرآن كريم هم تاكيد به خواندن قصهها و عبرت گرفتن از آنها ميشود، مويدي بر همين مطلب است كه داستانهاي قرآن هم نه جنبهاي اسطورهاي و عرفاني كه وجهي كاركردگرايانه و فعال دارند. قرآن ميفرمايد قصهها را دنبال كنيد و تاكيد دارد قصهها مشحون از فلسفه است. قرآن كتاب حكمت است و اين حكمت در روز عاشورا در يك روايت تاريخي تفسير و تعبير شده است.
اينكه مخاطبان و پامنبريها هم مشكلي با اين روند اسطورهسازي و تاريخزدايي ندارند، از اينروست كه اسطوره تماشاچي ميخواهد و تاريخ سرباز و عنصري متحرك. طبعا تماشاچي بودن زحمتي كمتر از قيام و ايستادن دارد. تماشاگران دوست دارند روي صندليهاي خود بنشينند و داستاني بشنوند و بيآنكه تعهد و مسووليتي به دوششان گذاشته شود راهي خانههاشان شوند. ولي تاريخ براي آدمي جايگاه ميسازد. او را در يكي از دو دسته خير و شر قرار ميدهد و با پتك سرنوشت بر سرش ميكوبد كه تو بايد انتخاب كني. يا با حقي يا بر حق. انفعال و سكوت و دسته سومي هم اين ميان نيست و داستانهاي اسطورهاي چونان مخدري است كه جاي قوه عاقله و مفكره، حس خيال و شفقت و ترحم او را تحريك ميكند. نتيجه؟ روشن است. اين محرم و صفر ميگذرد. مثل تمام هزار و اندي سال كه گذشته و تغيير و تحول مداوم و پايداري در درون انسانها پديد نيامده. احساس و غلياني زودگذر و موقت. اشكهايي كه به سرعت خشك ميشوند و جايشان هم نميماند. در حالي كه تاريخ كربلا پياپي اصرار دارد كه حسين بن علي شخصيتي فقيه و عالم و عاقل بود و در هيچ جايي حتي بالا بردن قنداقه ششماهه به روي دست در مقابل دشمن، قصد برانگيختن احساسات و عواطف نداشته و مدام تاكيد دارد شكل و ساختار و كيفيت جايگاهها را هم به جبهه مقابل و هم كساني كه اين تاريخ را ميخوانند، يادآوري كند و از آن طلب تفكر و البته تحرك دارد. جنسي كه در بساط و دكان اين روزها كمياب است.