محسن آزموده|عيسي خان صديق از رجال سياسي و فرهنگي برجسته معاصر، از پايهگذاران دانشگاه ايراني و طرفه آنكه از نخستين نويسندگاني است كه درباره آموزش عالي مدرن در ايران نوشته است. انتشار ترجمه رساله دكتراي در دانشگاه كلمبيا (1310) او با عنوان «ايران مدرن و نظام آموزشي آن» از اين حيث سخت مغتنم است، اگرچه متاسفانه چنانكه در جلسه نقد و بررسي اين كتاب بارها ذكر شد، اين ترجمه چنانكه بايد و شايد دقيق و قابل استفاده نيست و به اذعان سخنرانان و مخاطبان اين نشست، ضروري است كه اين برگردان بهطور كامل بازنويسي شود. در نخستين نشست از سلسله نشستهاي «فرهنگ و دانشگاه» كه در سراي اهل قلم برگزار شد، رضا منصوري، حسين ميرزايي، رضا ماحوزي و اسماعيل خليلي درباره اين كتاب و اهميت آن بحث كردند. آنچه ميخوانيد، متن كامل سخنان رضا منصوري، استاد شناخته شده فيزيك دانشگاه صنعتي شريف است كه يكي از دغدغههاي اساسياش، مساله دانشگاه و آموزش عالي در ايران است. دكتر منصوري در اين نشست، ضمن بررسي رساله عيسي صديق به عنوان يكي از سنگ بناهاي دانشگاه ايراني، نكات بسيار مهم و قابل تاملي بيان كرد، مثل اينكه ما هنوز دانشگاه به معناي جهاني آن نداريم و آنچه در اين نود سال در ايران به منصه ظهور رسيده، در بهترين حالت يك موسسه آموزشي است.
براي بيان مقصودم ترجيح ميدهم نخست منظورم از مفاهيمي چون علم، آموزش عالي و دانشگاه را توضيح بدهم. كتاب «ايران مدرن و نظام آموزشي آن» نوشته عيسي خان صديق (ترجمه علي نجات غلامي) درباره آموزش است و در آن به آموزش عالي نيز اشاره شده است. اما كلمه «علم» بسيار كمتر به كار رفته و به سختي توانستم آن را بيابم. تعبير دانش البته در كتاب به كار رفته است، اما قطعا جزو مفاهيم محوري كتاب نيست. مراد من از مفهوم «علم»، علم مدرن است و وقتي لغت دانش را به كار ميبرم، منظورم علم نيست، بلكه مرادم دانش علمي است، يعني دانشي (knowledge) كه مكتوب است، يعني منظور كل معرفت انساني نيست كه در زبان انگليسي براي كلمه knowledge به كار ميرود. در اين گفتار من دانشگاه را به معناي عام به كار ميبرم، نه به معنايي كه در اين كتاب به كار رفته است. اين كتاب ترجمه است و احتمالا مترجم كلمه «دانشگاه» را در برابر college يا university به كار برده است. دانشگاه يك مفهوم ايراني است، اما يونيورسيتي يك مفهوم جهاني است كه با «كالج» يعني «مدرسه عالي» متفاوت است. آموزش نيز لفظ عامي است كه در اين كتاب نيز به كار رفته و انواع و اقسام استنباطها از آن صورت ميگيرد، اما به هر حال ميتوان دو شكل آموزش پيش دانشگاهي و آموزش دانشگاهي را از يكديگر تفكيك كرد كه در اين كتاب به تفصيل درباره آنها بحث شده است، بخش كوچكي از كتاب نيز درباره آموزش عالي است.
نكته ديگر اينكه اين رساله درست نود سال پيش نوشته شده است، در آن زمان ايران و دنيا وضعيت ديگري داشتند. بنابراين ميكوشم وقتي راجع به اين كتاب صحبت ميكنم، حال و هواي صد سال پيش را متصور شوم. البته سن من قدري نيست كه بتوانم بگويم صد سال پيش دنيا چه وضعيتي داشته است، اما 60-50 سال پيش اروپا و امريكا را به خوبي به خاطر دارم و بنابراين با تقريب ميتوانم وضعيت 90 سال پيش را حدس بزنم؛ ضمن آنكه وضع دانشگاه در آن سالها در اروپا و امريكا را مطالعه كردهام و در مورد ايران هم تلاش كردهام درباره سير مدارس و مكتبخانهها را از پيش از اسلام تا عصر حاضر تحقيق كنم. بنابراين ميكوشم اين كتاب را در آن بافتار (context) نود سال پيش ايران و جهان بررسي كنم و در ادامه در اين باره بحث كنم كه اگر امروز درباره اين كتاب سخن ميگوييم، منظورمان چيست.
ايران و جهان صد پيش
بحث ما راجع به كتابي درباره آموزش عالي و آموزش پيش دانشگاهي است و در آن درباره دانشگاه جهاني و علم جديد بحثي نميشود. همچنين از كشوري صحبت ميكنيم كه در سالهاي دهه 1310 بهشدت عقب افتاده بوده است. البته انگيزه نويسنده در نگارش كتاب مربوط به سالهاي دهه 1300 است. بعد از جنگ جهاني اول ما وضعيت فجيعي داشتيم، كشتار وسيع و مرگ و مير فراوان و قحطي كشنده در كشور رخ داده بود. بعد از آن تحولات اساسي سياسي در ايران رخ داد، سلسله قاجار منقرض شد كه رضاشاه بر آمد. درست در همين سالهاست كه عيسي خان صديق اين كتاب را مينويسد. جمعيت ايران در آن زمان حدود 12-10 ميليون نفر است و سطح سواد بسيار پايين است، شايد حدود 200 هزار نفر با سواد باشند. در اين تعداد اندك، آمار زنان و دختران با سواد ناچيز است. اما در سطح جهاني كتاب وقتي نگاشته ميشود كه دو انقلاب مهم علمي در دنيا در فاصله زماني 1905 تا 1925 با دانشمنداني چون شرودينگر و هايزنبرگ و ... رخ داده است، يكي انقلاب كوانتومي و طرح نظريه نسبيت خاص و عام در فيزيك كه كل انديشه قرن بيستم را عوض كرد و دوم سر بر آوردن هوش مصنوعي، يعني بر آمدن موجودات سيليكون پايه، يعني موجودات هوشمندي كه از انسان برتر هستند و آينده جهان را تغيير خواهند داد. آينده جهان ناشي از فناوري اين دو انقلاب آغاز قرن بيستم است. همچنين اين كتاب هشتاد سال بعد از نگارش اصول هومبولت براي دانشگاه مدرن اروپايي نوشته شده است. هومبولت در حدود سالهاي 4-1853 اصول خودش را در برلن نوشت. با در نظر گرفتن اين تحولات بهتر ميتوان به آنچه در اين كتاب آمده توجه كرد.
قطعا شخصي چون عيسي صديق جزو نادر ايرانياني است كه در آن زمان در زمينه آموزش و آموزش عالي مطالعه و تحقيق كرده و در اين زمينه رساله نوشته است. محمد علي فروغي حدود 12-11 سال پيش از نگارش رساله عيسي صديق، وقتي از طرف دولت ايران براي مذاكرات صلح به ورساي فرانسه رفته، راجع به دانشگاه صحبت كرده است، البته او هم كلمه «دانشگاه» را به كار نبرده است، اما در خاطراتش مينويسد كه با چند تن از ايرانيان مقيم فرانسه و چند نفر اروپايي راجع به ضرورت دانشگاه صحبت كرده است. بنابراين فكر دانشگاه از همان سالها نزد نخبگان فكري مطرح بوده است. بنابراين 80 سال قبل از نگارش اين تز، اصول هومبولتي را داشتيم، انقلابهاي علمي را داشتيم و مفهوم دانشگاه را نيز كمابيش مشابه آنچه امروز به كار ميرود، در سطح جهاني داشتيم. بنابراين كتاب عيسي صديق را بايد در بافتاري كه ذكر شد، يعني از يكسو در شرايط خاص ايران و از سوي ديگر در شرايط خاص اروپا و غرب در نظر گرفت.
كتابي براي معرفي ايران
عيسي صديق در مقدمه كتاب ميگويد كه امريكاييها (مردم امريكا) هيچ شناختي از ايران نداشتند و نميدانستند كه اين كشور آيا در آفريقا است يا آسيا. بنابراين يكي از اهداف صديق در اين كتاب شناساندن ايران به امريكاييها بوده است، به همين دليل 5 فصل اين كتاب، يعني از فصل يك تا اواسط فصل 5 راجع به ايران است. در اين فصول عيسي صديق به گذشته و تاريخ و فرهنگ ايران اشاره ميكند و سير تحولات سياسي و فرهنگي آن را در طول تاريخ روايت ميكند، بدون اينكه وضع نابساماني ايران را در آن منعكس كند. از اين كتاب و حتي چهار جلد كتاب خاطرات عيسي صديق كه با عنوان «يادگار عمر» منتشر شده، نميتوان به طور قطع و يقين تشخيص داد، اما ميتوان حدس زد كه دغدغه او توسعه ايران بوده و ميدانسته كه در اين زمينه آموزش نقش بسيار مهمي دارد. اما اين نكته در رساله حاضر او منعكس نميشود.
اين كتاب در آن زمان به عنوان يك رساله دكتري نوشته شده است، الان ممكن است با توجه به معيارهاي كنوني به عنوان يك رساله دكتري سطح آن نازل ارزيابي شود اما ميتوان تصور كرد كه چگونه در آن زمان در امريكا به خصوص در كشوري كه هيچ شناختي از ايران نداشتند، اين كتاب را به عنوان رساله دكتري پذيرفتند. قطعا آنچه عيسي صديق درباره دانشگاه گفته براي امريكاييها قابل توجه نبوده و اصلا به آنها توجهي نميكردند، اما آنچه درباره ايران گفته، قطعا براي آنها اهميت داشته است.
در جستوجوي توسعه ايران
اما اهميت كتاب براي ما اين است كه بالاخره عيسي صديق يكي از بزرگان ما در آن دوره بوده و آنقدر توانسته رشد كند و با توجه به وضع عقبافتادگي و انحطاط ما در آن زمان به يك دانشگاه برجسته امريكايي ارتقا پيدا كند. ما در آن سالها نمونه دومي نداريم، احتمالا چند نفري بودند. اولين فارغالتحصيلان دكتراي ايران مربوط به سالهاي 1335 و 1336 است (البته دكتر حسابي زودتر بوده) اما به هر حال ما در اين سالها مقالاتي در مجلات معتبري چون «نيچر» داريم. با در نظر داشتن اين چارچوبها هم ميتوان گفت كتاب عيسي خان صديق، كار ارزندهاي براي توسعه ايران است.
اما عيسي صديق چه ميخواسته است؟ من پاسخ اين سوال را صرفا بر مبناي كتاب حاضر نميگويم و از چهار جلد كتاب خاطرات او كه در سال 1344 منتشر شد، نيز بهره ميگيرم. قطعا عيسي صديق توجهي به علم نداشته و علم جديد را نميشناخته است. او آموزش را درك ميكرده است و در جاي درستي بوده كه اساتيد برجستهاي نيز آنجا بودند. او متوجه مدرن بودن مفهوم آموزش بوده و بنا به استنتاج من، با عقبافتادگي مفرط ايران آشنا بوده و ميدانسته براي توسعه ايران به هر معنا، اولين گام آموزش است. بر اين اساس در اين كتاب به موسسات آموزشي ما مثل مدرسه فلاحت و... اشاره ميكند. البته متاسفانه يكي از ايرادات ترجمه كتاب آن است كه به جاي مراجعه به اصل فارسي اصطلاحات و نقل قولها، آنها را به زبان امروزي ترجمه كرده است و براي مثال «مدرسه فلاحت» را دانشكده كشاورزي ترجمه كرده كه غلط است، زيرا در آن زمان دانشكده كشاورزي نداشتيم. به هر حال صديق در اين كتاب به آنچه از پيش بوده مثل مدرسه فلاحت اشاره ميكند و سپس به اين سوال ميپردازد كه ما به چه چيزي احتياج داريم و مفهوم دانشگاه را پيش ميكشد.
منظور صديق كالج است نه يونيورسيتي
من نميدانم اصل انگليسي تعبيري كه عيسي صديق به كار ميبرد، چيست. اما به هر حال تصور صديق قطعا يك كالج است، نه يونيورسيتي. يعني او قطعا از يك مدرسه عالي سخن ميگفته و به هيچوجه به مفهوم دانشگاه نه بطور صريح و نه بطور ضمني در اين كتاب نميپردازد. حتي بعيد است كه عيسي خان كه در آن زمان در دانشگاه كلمبياي امريكا بوده، اطلاعي از اصول هومبولتي داشته باشد كه هشتاد سال پيش از آن نوشته شده است و اگر هم آشنايي داشته، آن قدر برايش بي اهميت بوده كه اسمي از آن نبرده است و هيچ شاهدي در كتاب نيست كه از دانشگاه به عنوان يونيورسيتي صحبت كند. بنابراين اجمالا او از يك مدرسه عالي و كالج صحبت ميكند. طرحي هم كه مطرح ميكند، از اين جنس است، يعني با نگاه امروزي، گويا او فرض ميكند كه دانشي در جهان وجود دارد كه اين دانش قطعا ورا يا فراي آن چيزي است كه ما در طول چند هزار سال در ايران داشتيم و حالا عقب افتادهايم و اين دانش را نداريم و بنابراين ما بايد در ايران مهارتآموزي كنيم تا نسلي به وجود بيايد كه بتواند ايران را بهتر اداره كند و ما بايد اين دانش را آموزش دهيم. هيچ جا حتي بطور ضمني نيز صحبت از اين نيست كه اين دانش موجود يك چيز متصلبي نيست، بلكه يك امر در حال رشد و ناشي از فعاليت دانشگاههاي دنيا است و ما بايد يك مفهوم ديناميك وارد مدارس عالي خودمان بكنيم.
فقدان درك ديناميك از علم
عدم يا فقدان ديناميسم موجود در علم مدرن، باعث ميشود كه ما نهايتا چيزي در ايران تاسيس كنيم به اسم دانشگاه تهران كه كاملا متصلب و بدون هيچ رشدي است و دانشي كه در آن آموزش و آموخته ميشود، دانش مكتوب در كتاب است، نه تحولات جهاني. فقدان يك مفهوم ديناميك از علم باعث ميشود هيچوقت اين چيزي كه ما به اسم «دانشگاه» تاسيس كرديم و در واقع كالج بودند، تبديل به يونيورسيتي نشوند. مثلا دانشگاه هاروارد هم يك زماني كالج بوده است، اما به آرامي در نتيجه يك تحول دروني تبديل به دانشگاه شد. اين مولفه ديناميك در دانشگاه هاروارد وجود داشته است. اما ما از ابتدا در كاشت و غرس نهال فرهنگي به اسم دانشگاه، از مفهوم ديناميك در علم، كاملا غافل بوديم و نتوانستيم دانشگاهي تاسيس كنيم كه مرجعي براي توليد علم باشد. به همين دليل ما هنوز در ايران دانشگاهي به معناي جهاني نداريم و همه دانشگاههايي كه ساخته شدهاند، از اين جنس هستند. آنچه عيسي صديق در كتاب حاضر درباره آموزش عالي مطرح ميكند، در همين چارچوب است. بنابراين از ديد من نگارش رساله عيسي صديق البته كار بسيار ارزشمندي است، اما او به هيچوجه وارد مفهوم علم نميشود. البته سخن من اين نيست كه او خواسته يا ناخواسته چنين كرده است، او اصولا متوجه اين موضوع نبوده است. اگر متوجه ميشد، مفهوم ديناميك علم را وارد طراحي خود براي دانشگاه تهران ميكرد كه نشد. هيچ اثري هم از اينكه تغييري لازم است كه اين مجموعه به دانشگاه بدل شود، در اين اثر و نوشتههاي بعدي او ديده نميشود.
او جايي در كتاب يادگار عمر مينويسد كه ما در دانشگاه تهران بعد از مدتي دريافتيم كه اساتيد ما نه فقط بايد تدريس بكنند، بلكه بايد پژوهش نيز بكنند و بنابراين از اساتيد خواستيم درسهاي خود را مكتوب و ثانيا ترجمه كنند. او ترجمه كردن را پژوهش تلقي ميكند و تاكيد ميكند كه استاد تاريخ نبايد جغرافيا تدريس كند. اين مطلب در سال 1344 نوشته شده است. اين نوشتهها در كتاب يادگار عمر نشان ميدهد كه او متوجه مفهوم علم نبوده است. البته اشكالي هم ندارد، زيرا وقتي به وقايع و رويدادهاي ايران از دوره مشروطه به بعد مينگريم و به شرايط ايران فكر ميكنيم، درمييابيم كه بيش از اين نيز نميشد انتظار داشت. بنابراين من معتقدم كه دانشگاه ايراني هيچوقت تبديل به دانشگاه در سطح جهاني نشده و به صورت يك كالج باقي مانده است. البته بد نيست اشاره شود كه لغت «دانشگاه» بر سر در عمارتي كه ارفعالدوله در موناكو براي خودش در حدود 1918 ساخته به كار رفته است. به اين نكته فروغي در كتاب خاطراتش اشاره ميكند كه ميگويد من از خانم در موناكو سراغ خانه ارفعالدوله را گرفتم و خانمي به من گفت كه «دانشگاه» پرنس ايراني در فلان جاست. يعني اسم قصر خودش را دانشگاه گذاشته است.
علم جديد را نميشناسيم
اما به هر حال معتقدم كه دانشگاه در ايران هيچگاه آن ديناميسم و پويايي را نداشته است و اگر انقلاب نميشد و بر همان مسير سابق مسير خود را ميپيمود، باز هم تغييري رخ نميداد. ما تا سال 1357 هم آن ديناميك لازم را در دانشگاهها نداشتيم. در علوم طبيعي و مهندسي قطعا نداشتيم، البته در علوم انساني و ادبيات كساني را داشتيم كه روي سنت علم قدمايي خودمان بسيار جدي عمل ميكردند، كتابشناس بودند، در آثار قديم ادبيات كار ميكردند. بيشترين ارجاع به مقالات ايراني در يكي از مقالات علوم انساني مربوط به سال 1352 يا1353 است، آن مقاله 180 ارجاع گرفته كه در آن زمان بسيار زياد بوده است. بنابراين سنت پژوهشي در علوم انساني ما در دانشگاهها بسيار ارزشمند است و به هيچوجه اهميت و ارزش آن در علم مدرن نفي نميشود. اما به اين سنت در علم جديد چيزهايي اضافه ميشود. اين امر اضافه هيچوقت در دانشگاه ايران در نود سال گذشته به وجود نيامده است. الان آثار كوچكي در اين زمينه ديده ميشود، اما كماكان راه طولاني در پيش است و ما هنوز در ايران نه مدرسه عالي داريم نه دانشگاه. دانش به معناي knowledge داشتهايم اما علم جديد خير. اصلا ايرانيها در آن زمان به دليل انحطاطي كه روي تك تك ما اثر گذاشته بود، نميتوانستند كاري بكنند. بنابراين انتظار نداريم كه عيسي صديق در آن زمان از دانشگاه هومبولتي حرفي بزند، اما سوال اين است كه چرا اكنون پس از نود سال از اين ايده سخني نيست؟
البته در اين زمينه لازم است به تقي اراني نيز اشاره كرد. او در آن زمان در آلمان بوده و خوشبختانه اخيرا زندگينامه او به انگليسي چاپ شده است و اميدواريم به زودي به فارسي ترجمه شود. او در آلمان در رشته شيمي تحصيل ميكرد و دقيقا در جهت مخالف عيسي صديق فكر ميكرده است. اراني به سمت اصول هومبولتي ميرود و علم را به معناي جديد ميبيند و آن را صرفا آموزش عالي نميداند. به نظر ميآيد اگر افكاري شبيه اراني در ايران رشد ميكرد، تحول در دانشگاه به وجود ميآمد. اما تفكر غالب در ايران كه در تاريخ تاثير گذاشت، متوجه علم به معناي جديد نبود و آن را به معنايي كه در قرن پنجم و ششم هجري به كار ميرفت، در نظر ميگرفت. عيسي صديق و محمدعلي فروغي نمونههاي اين نگرش هستند و بعد از آنها كساني چون محمود حسابي و پروفسور هشترودي و... نيز چنين نگرشي داشتند و تا زمان ما نيز اين نگاه ادامه دارد. از ديد من هيچ كشوري، هيچوقت در هيچ جاي دنيا، اگر به علم كه ديناميك تحولات دنيا در چند صد سال گذشته است، توجه نكند، امكان ندارد بتواند از طريق آموزش در هر سطحي كشورش را توسعه بخشد. البته لازم است تاكيد كنم كه در اينجا علم (science) را به معناي رايج «علوم طبيعي» در نظر ندارم، بلكه آن را به معناي يك مفهوم پيچيده اجتماعي و اتفاقاتي كه در دنياي جديد رخ داده، در نظر ميگيرم كه عمدتا در دو قرن نوزدهم و بيستم شكل گرفته است. بدون توجه به اين مفهوم علم امكان ندارد به صرف آموزش بتوانيم كشوري را توسعه بدهيم و قومي را متحول سازيم. بنابراين اين حرف كه عيسي صديق گام اول را ديده كاملا غلط است. عيسي صديق اصلا علم جديد را نميشناخت، بر خلاف اراني كه خوب علم را ميشناخت و اگرچه شيميدان بود، اما به خوبي ميدانست فيزيك كوانتومي و شرودينگر به چه معناست و معتقد بود از طريق اين معناي علم، بايد كشور را توسعه دهيم. ما هنوز در دانشگاههايمان علم را به آموزش فروكاستهايم. اشكال اصلي بعد از نود سال اين است كه ما هنوز مفهوم علم را به صورت مفهوم نظاميهاي قرون پنجم و ششم ميبينيم كه صرفا آموزش و كتاب خواندن است. اين نقدي بر عيسي صديق نيست، بلكه عيب ماست.
استاد فيزيك دانشگاه صنعتي شريف
تقي اراني به سمت اصول هومبولتي ميرود و علم را به معناي جديد ميبيند و آن را صرفا آموزش عالي نميداند. به نظر ميآيد اگر افكاري شبيه اراني در ايران رشد ميكرد، تحول در دانشگاه به وجود ميآمد. اما تفكر غالب در ايران كه در تاريخ تاثير گذاشت، متوجه علم به معناي جديد نبود و آن را به معنايي كه در قرن پنجم و ششم هجري به كار ميرفت، در نظر ميگرفت.