مارگارت اتوود دستكم سه دهه به فكر نوشتن ادامه رمان پادآرمانشهري «سرگذشت نديمه» نبود. شايد اگر خوانندهاي از او ميخواست اين ادامه را بنويسد، اتوود در جواب ميگفت: «فقط يك بار ميتوانيد بدون تجهيزات از ساختمان امپاير استيت بالا برويد. اگر براي بار دوم تلاش كرديد، مطمئن باشيد سقوط ميكنيد.» اما روي كار آمدن دونالد ترامپ به «سرگذشت نديمه» را به صدر جدول پرفروشترين كتابها رساند و نسخه انگليسي اين كتاب بيش از 8 ميليون جلد در سراسر دنيا فروخته شد. زنان براي اعتراض به محدوديتهاي حقوق باروري با لباس نديمهها در محوطه بيروني سازمانها تجمع ميكردند و در همين روزها بود كه دستاندركاران شبكه Hulu تصميم گرفتند اقتباس تلويزيوني اين اثر را جلوي دوربين ببرند.
شايد همين اتفاقات كافي بود تا اتوود كه امسال 80 ساله ميشود، تصميم بگيرد بالاخره دنباله اين رمان را بنويسد. اين نويسنده كانادايي پس از 34 سال دنباله «سرگذشت نديمه» را با عنوان «وصيتها» (در ايران فعلا با اين عنوان معرفي و شناخته شده است) منتشر كرد. اين اثر آنقدر مورد اقبال قرار گرفت كه پيش از اينكه روي پيشخوان كتابفروشيها جا بگيرد، به فهرست نامزدهاي نهايي من بوكر راه يافت.
در ادامه گفتوگوي روزنامه نيويوركتايمز را با اين نويسنده درباره «سرگذشت نديمه» و «وصيتها» ميخوانيد.
زماني كه اعلام كرديد دنباله رمان «سرگذشت نديمه» را مينويسيد، گفتيد اين رمان را به قصد پاسخ به پرسشهايي مينويسيد كه خوانندگان سالهاست درباره گيلياد ميپرسند. اين پرسشها چه بودند؟
همه اين پرسشها با «چه ميشد اگر» شروع ميشدند و يكي از اين چه ميشد اگرها اين بود: كاملا به اين موضوع معتقدم كه نظامهاي توتاليتر دوام نميآورند. برخي از اين نظامها بيشتر از بقيه دوام آوردهاند. زماني كه سقوط ميكنند چه چيزي سقوطشان را رقم زده؟ خب، سناريوهاي مختلفي وجود دارد. از درون ميپاشند، پاكسازي اليتها؛ حملههاي بيروني؛ جانشيني نسلها. نسل اول با اشتياقي مثال زدني سر كار ميآيد، نسل دوم روي اجراي حكومت تمركز دارد و نسل سوم به تدريج به اين فكر ميكند كه دارند چه كار ميكنند؟
پس از قرار گرفتن دونالد ترامپ بر مسند رياستجمهوري، فروش «سرگذشت نديمه» افزايش يافت و خوانندهها معتقد بودند داستان آن شديدا با اين دوره تناسب دارد. حتي برخي عناصر داستان با رويدادهاي جاري مانند لغو كردن حقوق باروري، جدا كردن والدين از فرزندانشان در مرزها و هدف قرار گرفتن اقليتها توسط برترپندارهاي نژاد سفيد، در يك راستا قرار ميگيرند. ميتوان اينطور قلمداد كرد كه بخشي از دليل نوشتن دنباله اين رمان اين بود كه ميخواستيد به توازيهاي جديد اشاره كنيد؟
نه، نه. چنين چيزهايي هميشه در هر كشوري حضور دارند. برترپنداريهاي نژاد سفيد وجود دارند و زماني كه شرايط برايشان مهيا باشد خودشان را نشان ميدهند همانطور كه حالا در ايالات متحده امريكا روي كار آمدهاند.
وقايع رمان «وصيتها» ۱۵ سال بعد از زمان رمان نخست روي ميدهد، اما در پيرنگ آن عناصري تنيده شدهاند كه در سريال تلويزيوني «سرگذشت نديمه» به آنها اشاره شده است. آيا آگاهانه سعي داشتيد داستان را با اين عناصر پيش ببريد؟
سعي داشتم داستان را طوري بسازم كه در آن تناقضهاي چشمگيري وجود نداشته باشد. سازندگان سريال رويدادها را بهروز كردند، بنابراين براي بسياري از مسائل محدوده زماني را در نظر نگرفتيم.
در فصل دوم سريال «سرگذشت نديمه»، نيكول، بچه آفرد را به صورت قاچاقي از كشور خارج و به كانادا ميبرد. نيكول در پيرنگ رمان جديدتان شخصيتي محوري را ايفا ميكند. آيا ايده شخصيت او را از سريال و تصميم گرفتيد در دنباله رمان آن را بسط بدهيد؟
نه، نيكول اسم من بود. متوجه خواهيد شد كه من پسزمينههايي را در پشت صحنه براي سازندگان فيلم خالي گذاشتم، بنابراين بر عهده آنهاست كه آدمها را به عنوان مهرهاي در پيرنگ چطور از مرز رد كنند.
شما در ساخت سريال هم سهم عمدهاي را به خود اختصاص داديد. در اين سريال داستان آفرد از مقياس رمان نخست شما فراتر ميرود. اين روند شبيه به چه بود؟
من در ساخت سريال تاثير داشتم اما هيچ قدرتي نداشتم. اين دو، يك دنيا با هم فاصله دارند. من از آن دست افرادي نيستم كه پاي هر قراردادي را امضا كنم. در نتيجه با بروس ميلر گفتوگو ميكردم و چيزهايي مثل «نميتواني آن آدم را بكشي» را با او در ميان ميگذاشتم.
به اين حرف عمل هم كرد؟
خب، آن زن را نكشت. اما در هر حال نميخواست او را بكشد. او آنقدر ساخته و پرداخته شده است كه نميشود كشتش.
كدام شخصيت را ميگوييد؟
خاله ليديا.
تا به حال پيش آمده كه سازندگان سريال بخواهند پيرنگ و شخصيتها را وارد مسيري كنند كه احساس كنيد به قوانين جهاني كه ساختهايد، تخطي ميكنند؟
چند نكته در كتاب است كه آنها اصلا متوجهش نشدهاند، اما ميتوانيد بفهميد چرا متوجهشان نشدهاند چون سريال تلويزيوني ميسازند.
در كتاب، شخصيتها به برترپنداري نژاد سفيد اعتقاد دارند. به سازندگان سريال راهي براي برونرفت از اين موضوع دادم. بنابراين آنها به چند دليل بازيگران چندنژادي براي ايفاي نقش در سريال انتخاب كردند: يك، داستان را بهروز كنند. دو، در اساسنامه شبكه Hulu مادهاي براي قائل شدن به تنوع نژادي ذكر شده است. سه، سريالي كه همه بازيگرانش سفيدپوست باشند، تماشايش خستهكننده ميشود.
تا به حال پيش آمده كه با پيشرفت پيرنگي مخالف باشيد؟
گاهي دادوبيداد كردهام، اما انصافا داد و بيداد موثري بود. فكر ميكنم براي افرادي كه دولت تماميتخواه واقعي را ميشناسند، مشكل بتوانند باور كنند برخي از اين شخصيتها تا اين حد دوام آوردهاند. مطمئنا تا حالا كشته شدهاند. افراد بسيار كمي ميدانند «جون» (آفرد) دارد چه كاري انجام ميدهد.
در رمان «وصيتها» خاله ليديا شخصيتي پيچيدهتر و دلسوزتر، قرباني و در عين حال خطاكار دارد. طي اين چند دهه اين شخصيت چطور در ذهنتان دگرگون شد و چرا تصميم گرفتيد او را شخصيت محوري دنباله رمان قرار دهيد؟
چطور در نظام ديكتاتوري توتاليتر به فردي عاليرتبه بدل ميشويد؟ يا از ابتدا اعتقادي راسخ داشتهايد كه احيانا بعدها تطهير ميشويد يا فرصتطلب هستيد. يا شايد هم ميترسيد يا ممكن است تركيبي از همه اينها باشد. من ترس را شماره اول قرار ميدهم: اگر اين كار را نكنم، كشته ميشوم. خاله ليديا هميشه بالارونده است، پس به قله صعود ميكند. او به راحتي آزرده نميشود اما مثل بعضيها اعتقادي راسخ ندارد. درست مثل جي. ادگار هوور (اولين رييس اداره تحقيقات فدرال يا افبيآي)، خاله ليديا متوجه ميشود ميتواند از افراد سوءاستفاده كند و كارش را علني نكند.
اولينباري كه ايده نوشتن «وصيتها» به ذهنتان رسيد، كي بود و آيا قبلا به نوشتن اين رمان فكر كرده بوديد اما هيچوقت سراغش نرفته بوديد؟
هميشه به آن فكر ميكردم. اخيرا به يادداشتهايم بازگشتم و ديدم در سال 1991 به دنباله «سرگذشت نديمه» فكر ميكردم. پس همان وقت دست به كار شدم تا ببينم كار به كجا ميرسد.
برايم سوال شده است كه آيا موفقيت سريال تلويزيوني در تصميم شما براي نوشتن دنباله كتاب دخيل بوده و چطور درك شما از جهان و شخصيتهاي اين داستان را شكل داده است؟ آيا قصد داشتيد دوباره بر كنترل خلاقهتان روي جهاني كه خودتان خلق كردهايد، تاكيد كنيد؟
ميفهمم به چه دليل چنين فكري كردهايد اما نه، حقيقتا اينطور نيست. همان چيزي است كه در ابتدا به شما گفتم؛ اينكه چطور نظامهاي توتاليتر سقوط ميكنند.
با اثري كه به اندازه «سرگذشت نديمه» محبوب است، با فشارهاي زيادي براي دنبالهاي رضايتبخش روبهرو شدهايد. آيا براي راضي كردن توقع طرفدارانتان عصبي و تحت فشار بوديد؟
منظورتان اين است كه آيا اين موضوع آيندهام، شهرت ادبيام را تباه ميكند؟ اگر 35 ساله بودم كاملا حق داشتيد چنين پرسشي را مطرح كنيد. اما چنين موضوعي دغدغهام نيست.
آيا پيش از اينكه «وصيتها» را بنويسيد، رمان «سرگذشت نديمه» را دوباره خوانديد؟ چه چيزي در اين رمان شما را تكان داد؟
البته كه خواندم. همچنين سراغ پوشهاي رفتم كه در آن بريدههاي روزنامه را نگهداري ميكنم. چون در آن زمان اينترنتي وجود نداشت و ما يادداشتها را از روزنامهها قيچي ميكرديم و درباره تمام چيزهايي كه حالا موضوع بحثها و علل نزاعها هستند، صحبت ميشد. با ظهور برترپنداري نژاد سفيد، اين لايه هرگز كنار گذاشته نشد، هميشه حضور داشت، اما كسي راه را باز كرد. درباره آيينهاي مذهبي كه زنان را فرمانبردار ميدانستند، صحبت شد. كودكربايي به موتيفي بدل شد كه به اندازه عمر انسان روي زمين قدمت داشت. واي خدا، اجبار زنان به داشتن فرزند در جنگ تروآ روي داد.
از رويدادهاي اخير چه چيزي طرز تفكر شما را شكل داد؟
نميخواهم خيلي دقيق باشم چون به اين شكل به خواننده ديكته ميكني و ترجيح ميدهم بگذارم خودشان به موضوع بينديشند. به همين دليل است كه وقتي مردم ميپرسند چه بلايي سر آفرد آمد، ميگويم انتخاب با شماست. تاريخ پر از آدمهايي است كه ناپديد شدهاند و قادر نيستيد ردپايي از آنها پيدا كنيد. شما دوست داريد پايان اين داستان چگونه باشد؟
رمان «وصيتها» به اندازه رمان نخست پيچيده نيست و پاياني باز ندارد. چنين كاري را عامدانه انجام داديد و خواستيد داستاني ارايه كنيد كه حس پايان را به مخاطب بدهد؟
واي، نميدانم. اين رمان قطعيت بيشتري دارد. يكي ميگفت: «واي، چه پايان شادي، خب، البته نه براي همه شخصيتها.» پاياني مثبتتر از آن چيزي كه در مراحلي از رمان انتظار داريد، پيش ميآيد. من فرزند جنگ جهاني دوم هستم. در سال 1942 دنيايي كاملا سياه داشتيم.
از اينكه كتابتان طنين سياسي جديدي دارد و گاهي آن را نماد مقاومت ميناميد، چه احساسي داريد؟
من هيچ كنترلي روي اين موضوع ندارم. به نظرم استفاده از لباسهاي نديمهها به عنوان بخشي از روند اعتراض، كاري درخشان بود. نميتوانستند از آنجا بيرونشان كنند، مزاحمتي ايجاد نميكردند، هيچ حرفي نميزدند اما قابل مشاهده بودند و همه ميدانستند منظورشان از اين كار چه بود. بنابراين پوشيدن لباسهاي نديمهها ترفندي درخشان است.
اينكه مخاطبان شما در دنياي سياست اين روزها طنينهايي از پادآرمانشهر داستاني شما ميشنوند، به نوعي رنجآور است؟
از ديدگاه سياسي، نتيجه دلخواه «سرگذشت نديمه» اين بوده است كه به عنوان اثري تاريخي در هالهاي از ابهام قرار بگيرد، بنابراين صحيح بودن هشدارهاي جديام ثابت نميشوند. تاريخ وظيفه خودش را به سرانجام نرسانده است.
آفرد در «سرگذشت نديمه» و خاله ليديا در «وصيتها» نميدانند آيا كسي پيدا ميشود كه نوشتههاي آنها را بخواند و آيا داستانهايشان براي كسي اهميت دارد يا نه. پرسشم اين است كه آيا چنين چيزي ديدگاههاي شما را به نوشتن، ميلتان به برقراري ارتباط با خوانندهها و ترس از اينكه شايد اثرتان تاثيري نداشته باشد، نشان ميدهد؟
چنين چيزي در مورد همه نويسندهها صدق ميكند، همه نويسندهها. حتي زماني كه نوشتهايد و آن را براي ناشر ميفرستيد به اين فكر ميكنيد كه نكند ويراستار نوشتهتان را از بين ببرد؟ آن وقت است كه هرگز خوانندهاي نداريد. هر بار كه ابزاري را روي سطحي ميگذاريد تا بنويسيد- نميگويم قلم روي كاغذ ميگذاريد چون ممكن است بخواهيد روي سنگ يا درخت بنويسيد- خوانندهاي را در ذهن داريد و هميشه خوانندهاي از آينده را تجسم ميكنيد مگر اينكه شخصي پشت سر شما باشد و همان موقع نوشتهتان را بخواند. نويسنده همواره در اين موضع قرار دارد چون هميشه از لحاظ زماني و مكاني از فردي كه كتابش را ميخواند، دور است. نوشتن هر چيزي هميشه پرشي است به آينده نامعلوم.
در گذشته با وجود اينكه خوانندگان و منتقدان ايدههاي فمينيستي در كارتان مشاهده كردهاند از برچسب فمينيستي امتناع ميكرديد. اينكه شما را چهرهاي فمينيستي بدانند، چه احساسي دارد؟
اگر برچسبي به من بزنند و تعريفش را برايم نگويند، راحت نيستم. بايد بپرسيد از كدام فمينيسم صحبت ميكنيد؟ مثل اينكه كسي از شما بپرسد مسيحي هستيد، كدام فرقهاش؟ شما كسي هستيد كه با مارها ميرقصد؟ آيا من فكر ميكنم پاپ مصون از خطاست؟ در اين موارد دقيقا درباره چه چيزي صحبت ميكنيم؟ در كجاي اين طيف قرار داريم چون اين بحثها تنوع زيادي دارند. مشابه اين مباحث، فمينيستها هستند كه مدام همديگر را تقبيح ميكنند. پس من چه جور فمينيستي هستم؟ چون من به عدالت علاقهمندم، مساواتخواهم كه در آن برابر يعني برابر و به معناي برتر نيست. به اين ترتيب ديگر امتياز اضافه نداري.
اما برايتان اهميتي ندارد كه به آثارتان برچسب پادآرمانشهري زده شود.
چون ميدانم معنياش چيست. پادآرمانشهر جامعهاي است كه نسبت به جوامعي كه در آن زندگي ميكنيم، مطلوبتر نيستند و آرمانشهر جايي است كه فرض بر اين است كه نسبت به جامعهاي كه در آن زندگي ميكنيم همه چيز بهتر است. اما همانطور كه اشاره كردم پادآرمانشهر برخي، آرمانشهر برخي ديگر است و بالعكس.
در حال حاضر چه چيزي شما را خيلي ميترساند؟
براي اينكه از چيزي خيلي بترسم، خيلي پير شدهام. وقتي جواني و پيرنگ زندگيات را نميداني آن وقت ميترسي. 20 ساله كه هستي و دستاوردي نداري، از آيندهات ميترسي و البته كه بايد اينطور باشد. اميد داري و هيجانزدهاي اما ميترسي. الان به جاي اينكه ترسيده باشم به جوانها اميدوارم. آنها دارند گفتمان سياسي را تغيير ميدهند.
تا به حال به اين فكر كردهايد كه رمان ديگري درباره گيلياد بنويسيد و اين آثارتان را سهگانه كنيد؟
نه، من براي اين چيزها خيلي پيرم.
روي رمان ديگري كار ميكنيد؟
اين پرسش را بايد از برنامه زماني پرسيد كه چقدر وقت دارم؟ با سن و سالي كه من دارم چهار سال طول ميكشد تا رماني را بنويسم. كي ميداند؟ اينها پرسشهاي نظري هستند. چند تولد مهم ديگر ميتوانيد داشته باشيد؟
به نظر ميرسد براي نوشتن بيشتر تحت فشار نيستيد، انگار ديگر چيزي نمانده كه بخواهيد ثابتش كنيد.
موضوع اين است كه زمان زيادي ندارم و به همين دليل است كه براي تبليغ اين كتاب به هر دري زدهاند. ميدانم به چه چيزي فكر ميكنند. آنها فكر ميكنند اگر اتوود بميرد چي؟ واي، پس بهتر است الان كار را پيش ببريم. سنگ تمام بگذاريم. آخرين فرصت است. من اين حرف را كه بهشان ميگويم آنها صورتشان سرخ ميشود و پا به پا ميكنند. نميتوانند فكر كردن به چنين چيزي را انكار كنند. (ميخندد).
در حال حاضر روي چه چيزي كار ميكنيد؟
روي مجموعه اشعارم كار ميكنم. كوتاه است.
نميخواهم خيلي دقيق باشم چون به اين شكل به خواننده ديكته ميكني و ترجيح ميدهم بگذارم خودشان به موضوع بينديشند. به همين دليل است كه وقتي مردم ميپرسند چه بلايي سر آفرد آمد، ميگويم انتخاب با شماست. تاريخ پر از آدمهايي است كه ناپديد شدهاند و قادر نيستيد ردپايي از آنها پيدا كنيد. شما دوست داريد پايان اين داستان چگونه باشد؟