نگاهي به فيلم «روسي» به كارگرداني اميرحسين ثقفي
يك ظرف پر از پوست ميوه
علي ولياللهي
امان از روزي كه كارگردان يك فيلم تحت تاثير يكي از المانهاي اثر خودش قرار بگيرد. اين المان يا به بيان بهتر يكي از اجزاي فيلم، ميتواند چيزهاي زيادي را در بر بگيرد؛ ايده اوليه، روايت، يكي از بازيگران، موسيقي يا هر چيزي ديگري. در اين صورت ما در نهايت با اثري مواجهيم كه در آن يك جنبه از فيلم بسيار پررنگ است و مدام ميخورد توي ذوقمان و باقي اثر ميشود لنگ در هوا. آن جنبهاي كه آقاي كارگردان ميخواهد بكند توي چشممان كه ببينيد فلان چيز فيلم من چقدر باحال است. هنگام تماشاي فيلم روسي چنين حسي به مخاطب ميدهد. اميرحسين ثقفي در فيلم جديدش يك لوكيشن انتخاب كرده كه در ناكجاآباد است و چنان مجذوب اين لوكيشن شده كه همه اجزاي فيلم را بالكل دايورت كرده است. دوربين ثقفي در روسي با نماهاي كارت پستالي از لوكيشن مدام ميخواهد به ما قدرت تصويربرداري و قاببندي كارگردان را نشان بدهد. در اين بين نه چيزي از قصه ميفهميم نه چيزي از كاراكترها و نه حتي از خود همان جايي كه مدام تصاويرش توي چشممان است. تصاوير روسي بيشتر از اينكه يك فيلم باشد، ميتواند يك آلبوم عكس باشد. يا حداكثر يك گالري عكس با تم سرد و خشن. مولف در روسي تقريبا پاي همه ژانرها را به اثر باز ميكند و در نهايت به هيچكدام هم نميپردازد. روسي مثل ظرف ميوهاي است كه در آن پوست سيب و موز و گلابي و هسته هلو و تخمههاي هندوانه به چشم ميخورد اما ميوهاي در كار نيست. بازيهاي اگزجره با تاكيدات دوربين روي چهره كه ما را ياد سينماي اكسپرسيونيستي مياندازد، برداشتهاي طولاني و تراولينگهاي بيدليل دوربين كه ميخواهد سينماي شرق اروپا را تداعي كند، مثلث عشقي فيلم كه نشان دهنده وجه رمانتيك اثر است و البته اين سه ضلعي هيچگاه به يك مثلث تبديل نميشود و در نهايت سه خط پاره از هم جدا باقي ميمانند، گريمهاي فتوشاپي بازيگران كه تلاش دارد فضايي شخصيسازي شده را خلق كند، حضور يك رفيق با مرام الكلي كه مينشيند كنار رفيقش به عرقخوري در حالي كه آهنگ دولدور عدنان شنسس پخش ميشود و قرار است سينماي دهه چهل و پنجاه خودمان را تداعي كند و چند نمونه ديگر همگي در نهايت ملغمهاي ميسازند بيسر و ته. آيا اين معجون بدمزه را ميتوان سينماي متفاوت خطاب كرد؟ آيا اگر مولفي نتواند پرداخت درستي از موقعيت داشته باشد و در وهله اول نسبت خودش را با اثرش مشخص كند، اين ميشود خلاف جريان شنا كردن؟ آيا ضعف نويسنده در شخصيتپردازي در همين كتگوري جا ميگيرد؟ اصرار بازيگران براي بازيهاي گل درشت، مثل صداي عجيب صابر ابر يا خدا خدا كردن ميلاد كيمرام كه نميدانم كي قرار است يك بازي درست از خودش نشان دهد يا گريههاي خندهدار امير آقايي مقابل طناز طباطبايي كه «آه من تو را دوست دارم، من بدون تو ميميرم» خلاقيت است؟ در نهايت بايد پرسيد اگر همه كاراكترها را از فيلم حذف كنيم، روايت را كنار بگذاريم و فقط بنشينيم تصاوير كارت پستالي جناب كارگردان را ببينيم چه اتفاقي ميافتد؟ يك ظرف پر از پوست ميوه با يك ظرف خالي چه فرقي دارد؟