نگاهي به «برف سرخ»، مجموعه داستان طيبه گوهري
زنان، كودكان و مرگ در روايتي خطي
مرضيه جعفري
كتاب «برف سرخ»، سومين مجموعهداستان طيبه گوهري شامل سيويك داستان كوتاه است كه به تازگي از سوي نشر نيلوفر منتشر شده است. جز «برف سرخ»، نهتنها اسم تمام داستانها بلكه فضاي بيشتر آنها رئال است. چند داستان هم البته فضايي فانتزي دارند. پيرنگ بيشتر داستانهاي اين مجموعه يا مرگ است يا موضوع كودكان يا تركيبي از هر دو؛ به كار گرفتن نگاه دقيق و وجه جزيينگر زنانه، از ويژگي مجموعه داستان گوهري است. او تلاش كرده وجوه مختلف زن و دغدغههايش را با توجه به جامعهاي كه در آن زيست ميكند، نمايش دهد. راوي بيشتر داستانها، زني از طبقه متوسط شهري است. فضاسازي و نثر يكدست و روان از نقاط قوت كتاب است.
«سارا شبي خواب ديد از آسمان دارد برف ميبارد. برف صورتي همه جا را رنگي كرده بود؛ روي درختها، پشتبامها، هره پنجرههاي مجتمع روبهرويشان و روي سقف ماشينها. برف، سرخناي غريبي داشت. با لرز و تپش قلب از خواب پريد و هيچ وقت نفهميد تعبير خوابش چيست...»
«برف سرخ» روايتي خطي و بدون ابهام از يك زندگي است. قصه پدري كه پس از جدايي، دختر خردسالش را با خود به كشور ديگري برده است.
«بعد از هشت ماه مطمئن شدهبود با كمك خواهر بزرگش و دوستدختر سوئدي و مهدكودك هم نميتواند آنطور كه دلش ميخواهد دخترش را بزرگ كند.»
«برف سرخ» از خشونتهاي پنهان طلاق ميگويد كه بر كودكان وارد شده و بر روان آنها تاثير ميگذارد. همچنين خشونتي كه زنها به تنهايي خود مجبور به كنار آمدن با آن هستند. نويسنده در اين داستان شرايط جامعه را براي زنان مطلقه نقد و دغدغههايي از زنان روايت كرده كه در معرض ديد جامعه نيستند. داستان «دستهاي چسبناك» روايت زندگي زوجي است كه نميتوانند بچهدار شوند. زن به دنبال راهي براي بچه داشتن است؛ اما راه او، از مناسبتها و منطقهاي عقلاني نميگذرد. بعد از شنيدن صداي بلندگوي شهربازي كه پيدا شدن دختربچهاي دوساله را اعلام ميكند، خودش را به دفتر نگهباني رسانده، بچه را تحويل گرفته و به خانه ميآورد. در اين داستان با حسرتها و دغدغههاي يك زن روبهرو هستيم. غريزه مادرانه زن به قدري قوي است كه همه رخدادهاي عيني را به نفع ذهنيت انتزاعي مادر شدن تفسير ميكند. زاويه ديد سوم شخص محدود به ذهن زن است. اينجا هم ما با زنانگي از بعدي فراتر از مرزهاي اخلاق مواجه ميشويم و گوشههايي از روحيات پنهان مادرانه ميبينيم. «همسايههاي ساحلي» داستان زني است كه به خوابهاي خود ايمان آورده است. در اين داستان با شكستن باورهايي روبهروييم كه يك نفر به آن ايمان دارد؛ داستان جابهجايي مرزهاي شك و باور، واقعيت و خيال است. نگاه انتقادي نويسنده به جامعه در اين مجموعه داستان در بزنگاههاي خاص به خلق داستانهاي خواندني منجر شده است؛ داستانهايي با سير روايت خطي و بدون پيچيدگي.