تفكر عقلي آزاد
حميدرضا شريعتمداري
كلام عقلي اسلامي اگر ميتوانست راه خودش را به خوبي كه در قرون سوم و چهارم هجري شروع كرد، ادامه بدهد، مطمئنا ما يك فلسفه بومي ميداشتيم و ديگر نيازمند اين نبوديم كه فلسفهاي ترجمه شود و تنها نمونه تفكر عقلي آزاد در جهان اسلام بشود. وقتي تحولات كلام اسلامي در قرون اوليه را دنبال ميكنيد، ميبينيد كه به تدريج كلام اسلامي آن تقيد سابق را به متن ندارد، حتي در محيط شيعي شاهديد كه آن تقيد سابق را به امام به معناي خاصي كه برخي تلقي ميكردند، ندارد. اين آزادانديشي كه در كلام عقلي رو به پيش ميرفت، اگر ادامه پيدا ميكرد و دچار توقف و انحطاط نميشد، شايد ما فلسفهاي داشتيم كه با زيست بوم فكري و فرهنگي ما همخوانتر و نزديكتر بود.
نسبتي كه كتاب كلام و جامعه ميان متن و سياق و بافت سياسي و اجتماعي و فرهنگي برقرار كرده، نكته بسيار مهمي است. همه جوانههاي جدي كلامي و همه مسائل اساسي كلامي اسلامي تحت تاثير اتفاقات سياسي و اجتماعي شكل گرفتند و از اين جهت دغدغهمند بودند، برخلاف فلسفه وقتي كه شكل مدرسياش را پيدا كرد، چه در مغربزمين و چه در جهان اسلام. يعني به جز استثناي قرن چهارم هجري در جهان اسلام شاهديم كه فلسفه ديگر دغدغهمحور نيست و موضوعمحور است، يعني يكسري مسائلي هست كه درباره آنها بحث ميشود، بدون آنكه دغدغهها مطرح شوند. به جز استثناي قرن چهارم كه گزارشي از اندلس داده است، هم مجالس حكمي و هم مجالس كلامي قرن چهارم كه بسيار درخشان است و جوئل كرمر در كتاب احياي فرهنگي در عهد آلبويه: انسانگرايي در عصر رنسانس اسلامي (با ترجمه محمد سعيد حنايي كاشاني) به خوبي به آن پرداخته است.
به عبارت ديگر اتفاقاتي كه در صحنه واقعيت ميافتاد، منشأ شكلگيري مسائل و جريانات كلامي ميشد و به مرور مسائل و قضايا يك وجهه كلامي خالصي مييافت. به خود تاريخ تشيع كه بنگريد، ميبينيد كه شكلگيري و بروزش در يك مرحله با مساله سقيفه گره خورده و در مرحله ديگري با مسائل سياسي عراق و كوفه گره خورده است. اگر معتزله را در نظر بگيريد، ميبينيد كه با اعتزال سياسي شروع شده است. اولين كساني كه به معتزله نامبردار شدند، كساني بودند كه اعتزال سياسي جستند و بعدا در ميان معتزله كلامي نيز اين اعتزال سياسي ظهور و بروز دارد. ارجاي با يك موضع سياسي شروع شد و بعد به ارجاء كلامي و نقش عمل و ايمان در نجات و رستگاري مطرح شد. در شكلگيري خود خوارج بحث ايمان و كفر، با يك واقعه سياسي و نظامي شكل گرفته است. اين تحولات مهم است كه منشأ شكلگيري جريانها و مسائل كلامي شد و باعث شد كه مباحث كلامي دغدغهمندانه مطرح شود و اين نكته بسيار حائز اهميت است، اما متاسفانه در تتبعات كلامي كمتر مورد توجه قرار گرفته است، اما در كتاب كلام و جامعه به خوبي به آنها پرداخته شده است و در روزگار ما نيز درسآموز است. بسياري از بحثهاي سياسي و مسائل فرهنگي و تحولات اجتماعي خودشان را در قالب عقايد و اعتقادات و نحلههايي نشان ميدهند.
دكتر مهدي سرداني از فان اس در تفاوت اسلام و مسيحيت نكتهاي را نقل كردند و گفتند كه گويا در مسيحيت اول عقايد شكل گرفته و بعد اتفاقات سياسي و اجتماعي رخ داده اما در اسلام برعكس است، يعني تحولات فكري بعد از دوره تثبيت اسلام است. من فكر ميكنم اگر بخواهيم دقيقتر بيان كنيم، به اين بازميگردد كه مسيحيت به هر حال از ميانه قرن چهارم ميلادي به بعد ميدان ظهور و بروز مييابد. اين تفاوت به نهاد تفسير رسمي بازميگردد. از زماني كه مسيحيت رسمي شد و ظهور و بروز جدي يافت و رسميت پيدا كرد، شوراها و نهادها شكل گرفت. شايد اين مزيتي براي تفكر اسلامي است كه هيچگاه تفسير رسمي نداشته و هيچگاه عقايد و آموزهها از كانوني كه به عنوان ارايهكننده تفسير رسمي به رسميت شناخته شده باشد، صادر نميشود و زماني هم كه حكومت و حاكميت مداخله ميكرده، با واكنشهايي مثل محنت و خلق قرآن مواجه شده است. البته تفسير رسمي انضباطبخش است و كنترل مديريت جامعه را راحتتر ميكند، اما طبعا مانع از بسياري تفكرات آزاد است.
قسمت شيعه اين كتاب بسيار مهم است و شاخصههاي اصلي راست كيشي را به خوبي نشان داده است، يعني مرز جريان اصلي شيعه با انشعاباتي كه از آن صورت گرفته در اين كتاب به خوبي ترسيم شده و به دستهبنديهاي درون شيعه به خوبي توجه كرده است. مثلا در توصيف زيديه به خوبي نشان ميدهد كه اين گروه در عرصه عمل محافظهكار نيست اما در عقايد محافظهكارانه عمل ميكند در حالي كه جريان رفض از تقيه سياسي پيروي ميكند اما در بيان عقايد محافظهكاري ندارد. همچنين بحث رجعت به عنوان يك شاخص به خوبي مطرح ميشود. البته نويسنده نگرش انتقادي نيز دارد و معتقد است كه شيعه بيشترين آسيب را از دعواهاي دروني ديده است، انشعابات در شيعه زياد بوده و از همين جاست كه اولين فرقهنگاران و ملل و نحلنگاران شيعه بودهاند. برخي مباحثي كه در كتاب مطرح شده با مواضع رسمي ما سازگار نيست و برخي نيز از نظر واقعيات علمي و تاريخي درست نيست. مثلا نويسنده جانشين بودن اسماعيل براي امام صادق(ع) را به عنوان يك واقعيت تاريخي مطرح ميكند، در حالي كه هيچ سند و روايت معتبري كه اين موضوع را اثبات كند، وجود ندارد و هيچ شاهدي براي اين ادعا وجود ندارد. همچنين نويسنده از مناسبات پنهاني اسماعيل با ابوالخطاب سخن ميگويد كه نادرست است، البته اسماعيليان نخستين همان خطابيان هستند. جايي ديگر تعبير حمايت امام كاظم(ع) از نفس زكيه آمده است. اين هم امكانپذير نيست، زيرا نفس زكيه 145 ه.ق. كشته شده است، در حالي كه امام كاظم(ع) در آن زمان 17 سال داشت و تازه در سال 148 ه.ق. به امامت رسيدند. از اين موارد در كتاب هست و بايد اتخاذ موضع كرد و به نحو علمي و عالمانه تصميم گرفت.
نكاتي هم در ترجمه هست كه به نظر ناشي از دشواري زبان آلماني و پيچيدگي زبان فان است. اما در مجموع اين كتاب بسيار ارزشمند است و مخاطب در برابر عظمت علمي فان اس سر تعظيم فرود ميآورد و هم بايد ترجمهاي كه صورت گرفته را تحسين كرد. بر اساس اين كار ميتوان يك مدرسه آموزش ترجمه را ايجاد كرد.
استاد دانشگاه اديان و مذاهب