ابتكارات امنيتي درونزا
امنيتي شدن مسائل اين منطقه در سطح بينالمللي كه همواره اقدام فوري و وسيع به همراه داشته در يك دوره بسيار عريان و قابل فهم بود. اما آنچه كه امروز براي بسياري از بازيگران آن از جمله اعضاي شوراي همكاري نگرانكننده است، تغيير در روندي است كه مانند سابق ادامه ندارد به گونهاي كه ديگر فوريتي در امنيتي شدن مشاهده نميشود و ثبات توازن قدرت در آن چندان مورد توجه و حساسيت بازيگران فرامنطقهاي نيست يا شايد ميزان تعيينكنندگي بازيگران فرامنطقهاي براي ايجاد توازن قوا كاهش يافته است. به عنوان مثال حمله ائتلاف بينالمللي به عراق كه در پاسخ به اشغال كويت صورت پذيرفت، نشان ميدهد كه كنشهاي برهم زننده توازن قوا در يك دورهاي ميتوانست با فوريت به عنوان تهديد امنيت بينالمللي شناسايي شود و واكنشهاي سخت جهاني را همراه داشته باشد چراكه حفظ توازن در خليج فارس به نفع كشورهاي شوراي همكاري همواره يك اصل ثابت بود. اما با نگاهي به وقايع امنيتي اخير ميتوان دريافت كه روند سابق دچار اختلالاتي شده كه استمرار آن با ابهام مواجه است. وقوع حوادثي همچون انفجارات مشكوك نفتكشها در فجيره، انهدام پهپاد آمريكا توسط ايران، توقيف نفتكش انگليسي و حملات بيسابقه وسيع حوثيها به تاسيسات آرامكو، كنشهايي هستند كه پاسخ بينالمللي دريافت نكردند و به عنوان شاهدي بر اين اختلال تلقي ميشوند. با توجه به وضعيت متشنج روابط آمريكا و ايران اين انتظار در عربستان و امارات وجود داشت كه با در نظر گرفتن ميزان آثار اين رويدادها، واكنش فوري بينالمللي شكل بگيرد و يا يك مكانيسم جمعي در كوتاهترين زمان براي پاسخ به آنچه كه آنها تنشافزايي ايران مينامند، ايجاد شود اما واقعيت آن بود كه واكنش فوري و سختافزاري وسيع مشاهده نشد. فقدان فوريت در امنيتي كردن، ميزان عدم اهتمام بازيگران امنيتيساز را براي امنيتي كردن يك موضوع نشان ميدهد و اساسا موضوعات را از دستور كار امنيتي خارج ميكند. به عنوان مثال اين تعلل و عدم توجه به فوريت را ميتوان در واكنشهاي ترامپ به موضوع عمليات پهپادي انصارالله و تخريب تاسيسات آرامكو مشاهده كرد. با اين وصف ميتوان دريافت كه خليج فارس با مختصات كنوني اهميت سابق امنيتي همانند دوران حمله صدام به كويت را ندارد هر چند كه خيليها آن را صرفا در چارچوب انتخابات آتي آمريكا و عدم تمايل ترامپ براي ورود به جنگ تحليل ميكنند اما مساله فراتر از اين بوده و بايد به عنوان نشانهاي از تغيير راهبرد آمريكا مورد بررسي قرار گيرد. در بياني ديگر ميتوان گفت كه علائمي در حال نمايان شدن است و اين وضعيت ناشي از پويشهاي دروني و بيروني منطقه ميباشد. در پويشهاي دروني چالش فروپاشي عملي مكانيسمي موسوم به شوراي همكاري از اهميت ويژه برخوردار است. اين شورا ابتكاري بود كه ميتوانست يك چارچوب براي نظمدهي حداقل بخشي از خليج فارس و حفظ جايگاه امنيتي آن در نظام بينالملل ايجاد كند اما از همان ابتدا تولد آن براي كاركردهاي امنيتي ناقص بود چراكه همكاري جمعي در ذهن و فرهنگ راهبردي اين منطقه چندان تكامل نيافته است. محاصره قطر در سال 2017 را نميتوان شروع تعارضات اين ساختار به شمار آورد بلكه اين رويداد تنها تعارضات سابق را به نمايش گذاشت كه به طور عمده در زمان اوباما و نوع تعامل ضعيف او با اعضا موجب تقويت تعارضات دروني آنها شد. اما اگر بخواهيم محاصره قطر را به عنوان نشانه فروپاشي شورا مدنظر قرار دهيم، ميتوانيم اين گونه به مساله نگاه كنيم: رياض و ابوظبي در اقدامي مشترك تعامل 4 جانبهاي ايجاد ميكنند كه يك عضو آن خارج از شوراي همكاري و همواره به عنوان پايهاي در جهان عرب براي رقابت با شوراي همكاري شناخته ميشود. اين ساختار 4 جانبه بدون همراهي 2 عضو ديگر شوراي همكاري يعني كويت و عمان عليه عضو ديگر يعني قطر سختترين تحريمها را اعمال و سختترين تهديدات را مطرح كرد. در واقع بازيگران اصلي شورا، اكتفا به شورا براي حل مسائل و اختلافات دروني را ناكافي ارزيابي ميكنند و براي تقابل با عضوي در درون اين مكانيسم يك تعامل ثانوي شكل ميدهند كه عليه عضو ديگر اقدام كنند. با گذشت دو سال از اين موضوع ميتوان دريافت كه شوراي همكاري خليج فارس عملا براي حل مسائل امنيتي مشترك اين كشورها دستاورد و كارآمدي لازم را ندارد و مهمتر اينكه ادراكهاي كنوني اين كشورها نسبت به يكديگر و تحولات منطقه به طور عمده قابل جمع نبوده و حتي متعارض است. تعارضات و نگرانيهاي امنيتي اعضاي شوراي همكاري نسبت به يكديگر خود عاملي براي بازتعريف منافع قدرتهاي فرامنطقهاي شده است. ترامپ به وضوح نوع جديد از تعامل آمريكا با خليج فارس را كه در زمان اوباما مبهم بود به نمايش گذاشت و در عين حال منافع آمريكا را در وجود اين شكافها تعريف كرد. در سطح پويش بيروني منطقه خليج فارس، بازتعريف نوع رابطه آمريكا با اين منطقه قابل توجه است. از دوران اوباما رشتههاي اتصال تا حد قابل توجهي تضعيف شد. مطرح شدن سياست رو به شرق همچنين روند رو به رشد مذاكرات هستهاي ايران و 6 كشور، نگرانيها را در شوراي همكاري تشديد كرد. اين اميدواري در كشورهايي همچون عربستان و امارات وجود داشت كه با ورود ترامپ به كاخ سفيد شيوه تعامل آمريكاي دوران اوباما با اين كشورها تغيير كند كه رويدادهاي چند ماه اخير نشان داد، دولت ترامپ در سياست اعمالي نسبت به كشورهاي عربي خليج فارس و ميزان درگير كردن آمريكا در اين منطقه تقريبا همان مسير اوباما را با اندكي تفاوت در پيش گرفته است. تحولات نظام جهاني خواهناخواه آمريكا را به سمت اولويتهاي امنيتي ديگري ميكشاند كه نتيجتا خليج فارس را در رتبه چندم قرار ميدهد. تلاش آمريكا براي ايجاد يك ائتلاف دريايي در خليج فارس نيز نوعي احاله مسووليت و تقسيم كار تلقي ميشود تا درگيرسازي آمريكا را در مسائل منطقه به حداقل برساند كه به نظر ميرسد به سرنوشت نامعلومي مشابه ناتوي عربي دچار شود. عدم اطمينان به ترامپ و پيشنهادات چند جانبه امنيتي او يكي از مهمترين عوامل براي مبهم بودن سرنوشت اين ابتكار به شمار ميآيد. به طور خاص اين عدم اعتماد در كشورهاي عربي در اين مدت رشد قابل توجهي داشته است. بدين روي به هر ميزان كه جايگاه خليج فارس در فرآيندهاي امنيتي شدن نظام بينالملل نزول يابد، امكان شكلگيري ابتكارات امنيتي درونزا براي آن فراهم ميشود. در واقع پيشنهاد ايران موسوم به ابتكار هرمز زماني ميتواند مورد توجه قرار گيرد كه رابطه ساختاري امنيت بازيگران عربي اين منطقه با آمريكا و ساير كشورهاي غربي تضعيف شود. تا زماني كه اتكاي امنيتي از جانب برخي بازيگران منطقهاي به آمريكا وجود داشته باشد، توجه به ابتكارات جمعي دروني نميتواند براي اين كشورها قابل فهم باشد. به عبارتي بهتر هر چه اهميت امنيتي مناطق در ساختار بينالملل كاهش يابد، ميزان دخالتهاي مخرب قدرتهاي بزرگ متاثر از آن كاهش مييابد و نتيجتا امكان پيگيري ابتكارات سازنده درون منطقهاي فراهم ميشود. خاورميانه و خليج فارس الگويي از مداخلات مخرب قدرتهاي بزرگ فرامنطقهاي تلقي ميشود كه عملا مانع از شكلگيري ابتكارات جمعي امنيتي درونزا شده است.