كوتاه درباره ابراهيم گلستان به بهانه سالروز تولدش
داستاني براي هميشه
رسولآباديان
ابراهيم گلستان را زماني كه نوجوان بودم شناختم؛ آنهم به كمك يك معلم بينظير به نام «رحمتالله سالمي». روزي از روزهاي دانشآموزي و سر كلاس انشا، براي آقاي سالمي چيزي شبيه داستان خواندم و او هم كه ذوقزده شده بود، بعد از كلاس بهم گفت كه نوشتن داستان اصول و قواعدي دارد كه بايد رعايت شود و از روز بعدش شروع كرد به قرض دادن كتابهايي كه در خلوت شهرستان ما حتي كسي نامشان را هم نشنيده بود. معلم دلسوز ما پنجرهاي ديگر از زندگي به رويم بازكرد و شايد اولين نفري بودم كه در آن مدرسه دانستم «بهرنگي و چوبك و درويشيان و دولتآبادي و...» كه هستند و چرا بايد كتابهايشان را بخوانم. دوستي من و آقاي رحمتالله سالمي ادامه پيدا كرد تا زماني كه سر از كتابخانه عمومي كوچك شهر كوچكمان درآوردم كه برخي دوستان با راهنماييهاي ايشان دور هم جمع ميشدند و شعر و داستان ميخواندند و كتاب معرفي ميكردند. يادم ميآيد كه در يكي از همين نشستها، نامي از نويسندهاي به نام «ابراهيم گلستان» به ميان آمد و داستاني به نام «خروس».
حقيقت اين است كه در نشست نخست اصلا نتوانستم با اين داستان كنار بيايم و اين را به دوستان هم گفتم اما آقاي سالمي گفت كه داستان براي شنيدن نوشته نميشود. داستان را بايد بخواني تا متوجه شوي. خلاصه اينكه خروس را بيش از 10 بار خواندم و با هر بار خواندن لذتي ديگر كشف ميكردم. از همانجا بود كه تفاوت لحن در داستان و استفاده از تكنيك را متوجه شدم و اينكه نبايد انتظار داشته باشم همه داستانها مانند قصههاي دوران كودكي حاوي پيامي اخلاقي باشند. بعدترها كه با كارهايي بزرگ چون «آذر، ماه آخر پاييز، شكارسايه، جوي و ديوار تشنه، مدومه، اسرار دره جني، گفتهها، از روزگار رفته حكايت و درگذار روزگار و...» كه بعضيهاشان قبل از خروس و بعضيها بعد از آن منتشر شده بودند پي بردم كه با نويسندهاي از نوعي ديگر مواجه هستم.
گلستان با خروس كمكم كرد كه مرز داستانهاي كودكانه و نوجوانانه و بزرگسالانه را در عرض چند سال تشخيص بدهم. بدون تعارف بگويم كه سايه داستان خروس هنوز هم در ذهنم باقي مانده و حتي فيلمهايي كه بعدها از گلستان ديدم را با معيار همين داستان سنجيده و ميسنجم. فضاي جنوبي و گويش منحصر به فرد اين داستان به همراه ريزهنگاريهاي داستاني، از خروس داستاني ساخته براي هميشه. داستاني كه ظاهرا هر سال نوتر ميشود و طيفي ديگر از خوانندگان را به سوي خود ميكشاند. داستان خروس تا ميانه نفسگير است و آنجا كه شخصيت اصلي خودش در نقش خروس فرو ميرود، بهشدت جذاب. راوي كنشگر نيست و بيشتر ناظر به وقايع است. خروس داستاني نمادين است، نمايشي از تقابل بين خرافات و كهنهپرستي و هرگونه بدعت و نوشدن. از اينكه بگذريم لحن وزين و آهنگين شاخصه اغلب نوشتههاي ابراهيم گلستان در اين كار به اوج رسيده است. داستاني كه از هر سو نگاهش كني به زيباييهايي مثالزدني خواهي رسيد.