مروري بر فيلم علاالدين
شرق سوار بر قالي پرنده غرب
احسان صارمي
ميگويند ادوارد سعيد، نظريهپرداز و منتقد فلسطيني گفته است كه غربيها شرق را كشف نكردند؛ بلكه آن را اختراع كردند. سخني كه ادامهاش چند قرن تسلط غربيها بر بستر سياسي و فرهنگي شرق ميشود. نقطه عزيمت شرق به سوي غرب شدن و البته فرصتي براي ساختن شرق غربيپسند. شرقي كه ميتوان نمادها و تمثالهايش را در بخشي از هنر غربي جستوجو كرد. براي مثال تا پيش از سقوط مكاتب گذشتهگراي نقاشي، حرمسراهاي عثماني سوژه جذابي براي نقاشان اروپايي بودند. تصوير زنان سپيدروي ترك - اما در واقع تصوري آرماني از زن اروپايي - بر بوم نقاش نمايان ميشدند تا شرق مكاني مرموز، مملو از لذتهاي جسماني و منحط در امور فكري تصور شود. گويي در شرق مردمان جز به نفسانيات، به چيز ديگري نميپردازند. اين تصوير هرچند در قرن بيستم شكسته ميشود؛ اما نگاه پسااستعماري غرب كماكان برآمده از همان اختراع پيشينش است. جايي كه او در هر فرصتي، تصوير شرق را پررمز و راز و برآمده از نفسانيات عرضه ميكند. نمونه متاخرش هم ميشود «علاالدين» كه چندي پيش اكرانش در سينماهاي امريكا به پايان رسيد. داستان آشناي كودكي ما كه در آن پسر با به دست آوردن چراغ جادو و سه آرزويش، با دختر پادشاه در نهايت ازدواج ميكند و بر شخصيت خبيث داستان نيز چيره ميشود. فيلم گاي ريچي، تصويري است اختراع شده از شرق. داستان فيلم در شهري به نام اغربه رخ ميدهد، شهري خيالين كه احتمالا اشاره به كشور مغرب دارد. از همينرو، بخش مهمي از جهان فيلم به مغرب و شهرهايش تقليل مييابد و اين در حالي است كه روايتهاي هزار و يكشبي هيچ ربطي به مغرب ندارد. حكاياتي كه منشا هندواروپايي دارند، وجودش در بينالنهرين حفظ ميشود. براي همين است كه عموما تصوير حك شده از اذهان، در باب هزار و يكشب، تصويري مرتبط به دوران هارون است. حتي انتخاب نام جعفر براي شخصيت منفي فيلم هم بدون شك اشارهاي است به شخصيت جعفر برمكي كه از قضا چند داستان در هزار و يكشب به نام اوست.
فيلم گاي ريچي ملغمهاي از معماري هندي، لباسهاي عربي، جهاني در ميان شنزارهاي صحراي آفريقا، رفتارهاي دربار عثماني و هنر تزييني ايراني است. به عبارتي قرار است در يك فيلم، در يك قاب شما خاورميانه ساخته شده توسط ذهن غرب را ببينيد. اين شرق، نه آن شرق دروني قدسي شده كه شرق بيروني جسماني شده است. جايي كه در آن هر گونه شهوانيتي با تمام رمزورازهايش آشكار ميشود. چيزي شبيه يكي از سكانسهاي فيلم آماركورد فليني، جايي كه امير عرب با دوازده زنش وارد شهر ميشود و خاليبند شهر سر از حرم امير درميآورد و همنشين زنان ميشود. امري ممنوع در غرب كه ناشدني و غيرقابل باور است. با اين حال، اگر اصل داستان علاالدين - كه در متن اصلي علاالدين ابوالشاماتي است - را بخوانيد، درمييابيد كه داستان اصلي به شدت متفاوت از داستان غربي است. علاالدين نه يك بيسروپاي دزد كه يك نجيبزاده بداقبال است. داستان به شدت وابسته به باورهاي ديني است و اساسا مكان و زمانش قابل استنتاج است. در اين ميان سكوت شرقيها نسبت به ميراث خود، منجر به اختراع شرق ميشود؛ اختراعي كه براي غرب ميلياردها دلار سودآوري دارد.