اصولا فرزند تئاتر است. كودكياش در جهان عروسكهاي «خونه مادر بزرگه»، «شهر موشها»، «زيزيگولو» گذشته، تا اينجا نيز نيمي از سنش صرف آموزش كودكان شده و برخلاف نسلي كه به اشتباه تئاتر در سهگانه كودك، نوجوان و بزرگسال ارزشگذاري ميكنند براي تمام ردههاي سني تئاتر به يك نسبت اهميت قائل است. به درستي. اين حاصل پرورش در خانوادهاي فرهنگ دوست
كاردان و عاشق تئاتر است. الكا هدايت، فرزند دو هنرمند دوست داشتني تئاتر و سينماي ايران هرمز هدايت و آزاده پورمختار است كه اساميشان را بارها در تيتراژ خاطرهانگيزترين آثار كودك و نوجوان سينما، تئاتر و تلويزيون ايران ديدهايم. ساكت، حرفهاي و سر به زير. نمايندگان خلف نسلي كه جز خدمت در عرصه فرهنگ سوداي ديگري در سر نداشت و امروز نماد دوي امدادي را به دست فرزند خود سپرده است. شايد تا همين چندي قبل براي هيچكس اهميت نداشت در مركز آفرينشهاي كانون پرورش فكري چه ميگذرد، بس كه همه چيز بيبرنامه و فاقد استراتژي در رنج و رخوت ميگذشت. مثل صندليهاي كوتاه و پلاستيكي سالن نمايشاش كه پوست پاي كودكان را ميكند! حالا اما با ايجاد تغيير در مديريت و فرا خوانده شدن جوانان خلاق و عاشق كار، رايحه خوش تئاتر كودك و نوجوان بار ديگر در بوستان لاله پيچيده و اين يعني دوباره ميتوان به مرور سالهاي خوش مركز پرداخت؛ اگر امير مشهديعباس همينطور گشوده دست و هدفمند از تحصيلكردههاي كاربلد دعوت كند. نمايشهاي «شگفتي» ويژه نوجوانان و «هوشنگ لاكپشته» ويژه كودكان هر دو به كارگرداني الكا هدايت اين روزها در مركز روي صحنه است. اي كاش باشيد و ببينيد بچهها با چه اشتياقي، خيره به صحنه ايفاي نقش همسالان خود را دنبال ميكنند. جاي پلياستيشن!، تلفن همراه، اينستاگرام و هزار كابوس ديگر.
ابتدا سراغ دوران كودكي و نوجواني خودتان برويم. شما در خانوادهاي هنرمند متولد شديد و به همين اعتبار از كودكي با جريان تئاتر و سنيماي دهه 60 درگير بوده و هستيد. تصوير الكا هدايت از آن دوران چيست و تئاتر و سينماي كودك نوجوان امروز چه نسبتي با سه دهه قبل برقرار ميكند؟
دوران كودكي خيلي جذابي داشتم كه همزمان دستخوش تناقض هم بود، از طرفي سال 1363 متولد شدم و كودكيام پس از جنگ سپري شد، ولي در عين حال اين دوران را رويايي توصيف ميكنم. نسل پدر و مادرم (آزاده پورمختار و هرمز هدايت) مثل رضا بابك، بهرام شاهمحمدلو، مرضيه برومند، فاطمه معتمدآريا، ايرج طهماسب، حميد جبلي، كامبوزيا پرتوي و غيره گويي تمام توان خود را به اين معطوف كرده بودند كه تبعات جنگ و شرايط اقتصادي سخت پس از جنگ در روحيه بچهها اثر منفي نگذارد. فكر ميكنم اين دوره مشخص تاريخي موجب شد نسل من از دوران كودكياش با صفت «دوران طلايي» ياد كند. به اين دليل كه با وجود كمبود امكانات ناشي از جنگ، شاهد اوج توليدات فرهنگي - هنري براي گروه سني كودك و نوجوان بوديم و توجه به توليد اين آثار در حوزه سينما و تئاتر يكسان بود. بله، من در مقايسه با كودكان همنسل خودم شانس بيشتري داشتم چون مادر و پدرم هر دو در توليد آثار كودك و نوجوان مثل «خونه مادر بزرگه»، «شهر موشها»، «الو الو من جوجوام» و غيره درگير بودند. گذشته از شانس همنشيني با هنرمندان فعال در زمينه تئاتر و سينماي كودك و نوجوان، به لطف مادرم اين شانس را هم داشتم كه از نزديك شاهد اجراي نمايشهاي ايراني و خارجي حاضر در جشنواره تئاتر عروسكي باشم. حتي ميتوانم بگويم تماشاي اين نمايشها شيرينترين تجربههاي من را رقم زده است چون معتقدم آن سالها گروههاي بينظيري به ايران آمدند و تصاوير عروسكيِ رويايي را براي ما رقم زدند.
اتفاقي كه نه در سينما و تلويزيون و نه در بعد جشنوارهاي ادامه پيدا نكرد.
بايد به اين نكته كليدي هم اشاره كنم كه شايد خاطره ساختن در آن دوران، يعني در دهه شصت و هفتاد كار سادهتري بود. خانوادهها دسترسي و امكانات كمتري در اختيار داشتند و تمام توليدات مرتبط با حوزه كودك و نوجوان در يك نقطه متمركز ميشد. در نظر بگيريد فقط دو كانال تلويزيوني داشتيم و تمام اقشار و طبقات از ضعيف و متوسط گرفته تا متمكن همه فقط يك كانون پرورش فكري، چند سينماي محدود و يك تئاترشهر داشتند. به همين دليل هم خاطرات جمعي مشترك مشخصي وجود دارد كه نسل ما را به يكديگر پيوند ميدهد. اگر قرار به مقايسه باشد ميتوانيم سويه غمانگيز جريان را بگيريم و بگوييم، بله! امروز ديگر هيچ چيز مثل گذشته نيست و سطح كيفي سينماي كودك ما افت كرده، تجاريسازي شده و نگاه مادي بر نگاه انساني چيره است، اما حداقل من خيلي عادت به ديدن نقاط منفي ندارم و معتقدم دنياي كودكان امروز در مقايسه با گذشته بسيار متفاوت شده و جريان آموزش بچهها هم به واسطه وجود امكانات نوين تغيير شكل داده است. به همين نسبت در زمينه تئاتر و سينما افت كيفي وجود دارد اما همزمان در چند سال اخير كارگردانان جوان تازهوارد هم قدم به عرصه گذاشتهاند و كمكم در حوزه تئاتر كودك و نوجوان شاهد توليد دوباره نمايشهاي خلاق و جذاب هستيم.
اما چيزي كه درباره نسل طلايي آثار كودك و نوجوان تلويزيون و تئاتر وجود دارد، اينكه آنها با وجود تمام سختيها و كمبود امكانات بسيار عاشقانه كار ميكردند. انگار تمام زندگي شخصيشان هم درگير توليد بود و تئاتر و سينما را زندگي ميكردند. چرا امروز ديگر شاهد چنين روندي نيستيم؟
اين جريان براي من دو دليل مشخص دارد؛ اول اينكه نسل پدران و مادران ما خيلي عميق و اخلاقگرا بودند و پرداختن به مسائل انساني و اخلاقي برايشان ارزش داشت. اين روحيه در كارهايشان هم كاملا مشهود است و به نظرم كاملا به آموزش برميگردد، من اينطور تصور ميكنم كه آن نسل خيلي درست تربيت شدند. نحوه آموزش و پرورش آنها با نسل ما تفاوت زيادي داشت، سادهترينش اين است كه اكثرشان گوش موسيقي خوبي دارند و با ادبيات كودك و نوجوان به خوبي آشنا هستند. چرا؟ به دليل اينكه آگاهي از چنين مواردي جزو مباني اصلي تخصصشان بوده و آموزش آكادميك ديدهاند، آموزش درست هم نهايتا در توليد اثر ميگذارد. اتفاقي كه متاسفانه امروزه شاهد نيستيم و در نسل ما به خوبي صورت نگرفته، من هم اگر چيز اندكي ميدانم به واسطه نزديكي به آن نسل است. اتفاقا همين مساله به مهمترين دغدغه و انگيزهام در كار بدل شده و امروز بيش از هر چيز به آموزش و پرورش نسل بعد فكر ميكنم. خيلي برايم اهميت ندارد چه نمايشي روي صحنه ميبرم، بلكه به اين فكر ميكنم كه چه تاثيري ميتوانم روي نسل آينده داشته باشم. نكته بعد نحوه توليد است؛ در دهه شصت و هفتاد حتي با وجود شرايط سخت اقتصادي شاهد حمايت دولت از توليد آثار سينمايي و تئاتري بوديم، البته حرص و طمع آدمها هم كمتر بود. امروز به دليل وجود فضاي ناشي از خصوصيسازي همه چيز به سمت تجاريسازي رفته و از تاسيس موسسههاي كودك و نوجوان گرفته تا توليد آثار نمايشي و سينماي كودك همه به كسب درآمد بيشتر فكر ميكنند.
دقيقا همان زندگي در تئاتر و براي تئاتر از بين رفته است.
بله، امروز حتي معناي سالنهاي تئاتر تغيير كرده، هزينه حداقلِ توليد متفاوت شده، حمايت دولتي بسيار كاهش يافته و شما حتما بايد تهيهكننده داشته باشيد. قواعد اينطور به شما ميآموزند كه حتما بايد يك سلبريتي در گروه داشته باشيد تا مديران سالنهاي خصوصي و نيمه خصوصي به كارتان توجه كنند. همه اينها شرايط را به سوي نگاه تجاري سوق ميدهد و وقتي نگاهِ تجاري حاكم شد ما از توجه به مفاهيم انساني دور ميشويم، نتيجه نهايي هم از اخلاق تهي ميشود. حتي اگر ظاهرا به مسائل مهم بپردازيم حاشيهها و جريانهاي پشت صحنه با آنچه روي صحنه بيان ميشود در تناقض قرار ميگيرد.
مساله آموزش بسيار مهم است. اما اگر الكا هدايت در آن خانواده پرورش پيدا نميكرد، چقدر امكان داشت بتواند از طريق تحصيل در دانشگاه به كيفيت امروز دست پيدا كند؟ فاصله بين آموزش نسل پدر و مادر شما با نسل من و شما چقدر است؟
اين سوالي است كه مداوم در گپهايم با دانشجويان پيش ميآيد. درست است كه من شرايط خاصي را تجربه كردم و شانس داشتم ولي اينطور هم نيست كه فقط آدمي شبيه به من بتواند چنين تاثيري بگيرد. جداي از تمام گير و گرفتهاي موجود در حوزه آموزش بهويژه در دانشگاهها كه من بسيار به آن نقد دارم، نسل مورد با تجربه هنوز حضور دارد و دانشجويان ميتوانند امكان آموختن از اين هنرمندان را فراهم كنند. به نظرم يك جايي انسانها بر هم اثر ميگذارند، اگر به همان نسل هم توجه كنيم اصلا اينطور نبوده كه از اول درخشان باشند. مرضيه برومند در خانه عروسك كارگاه آموزشي برگزار ميكند ولي چند نفر دركلاس حاضر ميشوند؟ به نظر من تعداد اندك، درحالي كه هنرجوها بايد براي شركت در دوره كارگرداني خانم برومند سر و دست بشكنند. همينطور براي كارگاه سودابه سالم با سالها تجربه در زمينه آهنگسازي موسيقي كودك. معتقدم در كنار آدمها، گروهها هم ميتوانند با كسب دانش بيشتر بر يكديگر تاثير بگذارند.
به نظرم دولت در دهه 60 مطالبه بيشتري داشت و مثلا با وجود مشكلات اقتصادي ناشي از جنگ واردات نگاتيو را در فهرست اقلام ضروري مملكت ميگذاشت، سفارش ساخت فيلم و تئاتر در حوزه كودك ميداد و غيره. حتي نخستوزير وقت درباره يك نمايش نقد نوشته است. روندي كه رفتهرفته نيست شده و امروز ديگر شاهد چنين رويكردي نيستيم. به يك معنا ميتوان گفت در دهه شصت با دولت فرهنگيتري مواجه بوديم.
كاملا موافقم كه حمايت دولتي در دهه شصت و هفتاد خيلي بيشتر بوده و مطالبات بيشتري هم داشتند. فكر ميكنم يك دليل عمدهاش اين بود كه براي تزريق روحيه به جامعه به هنر نياز داشتند. اصلا ببينيد چرا ميگوييم كودكي ما با دوران طلايي كانون پرورش فكري مصادف است؟ چون هنرمندان شاخصي مانند عباس كيارستمي، كامبيز صميمي مفخم، فريبا جديكار، هما جديكار، فاطمه معتمدآريا، ايرج طهماسب را معرفي كرده است، اينها همه نسل پرورش يافته كانون هستند. نميگويم امروز با مطالبه كمتري مواجهيم، اتفاقا مطالبه افزايش يافته اما همانطوركه قبلا اشاره كردم نحوه مطالبات تغيير كرده و نگاه تجاري حاكم شده است. اتفاقا من ميتوانم از عملكرد كانون دفاع كنم چون با وجود سختيهاي مالي، مميزيها و محدوديتهايي كه وجود دارد به راه خودش ادامه ميدهد. هميشه فكر ميكنم جادوي پارك لاله و معماري ساختمان اجازه نداده همه چيز از بين برود. الان وقت اين است كه نسل من از شرايط موجود استفاده كند و تجربههاي خودش را به نمايش بگذارد. به هرحال كانون از من حمايت كرد و اجازه داد هر دو نمايشم را روي صحنه بياورم، از اين بابت بسيار خوشحالم چون سروكله زدن با وزارت ارشاد بسيار برايم سخت بود. ميتوانم بگويم سالن كانون بهترين جايي است كه اجرا در آن را تجربه كردهام، من قبلا اجرا در تالار وحدت، تئاترشهر و بعضي سالنهاي خصوصي را تجربه كرده بودم اما سالن كانون چيز ديگري است.
اما به نظر شما همه چيز به دولت برميگردد؟
امروز نوع نگاه دوستان تئاتري به مقوله كودك و نوجوان هم يك مساله جدي است. براي مثال پدر من در دانشگاه كارگرداني خوانده و اصلا در حوزه تئاتر كودك آموزش نديده ولي همان زمان هم با آغوش باز از فعاليت در اين زمينه استقبال كرده است. منظور اينكه كار در حوزه كودك و نوجوان براي يك نسلي كسر شأن محسوب نميشده ولي امروز خط و مرز پررنگي بين تئاتر بزرگسال و تئاتر كودك و نوجوان يا عروسكي وجود دارد. انگار سطح اينها از تئاتر بزرگسال پايينتر است و ما بايد مدام تلاش كنيم و درخواست كنيم همكاران تئاتري نمايش عروسكي و كودك ببينند و احتمالا با اين جمله هم مواجه شويم كه: «حوزه من نيست»! ولي وقتي شما به نسلهاي قبلتر نگاه ميكنيد ميبينيد تئاتر براي آنها مرزبندي اينطوري نداشته، مثلا رضا بابك يا بهرام شاهمحمدلو علاوه بر اجرا در زمينه كودك و نوجوان، كارهاي مرتبط با گروه سني بزرگسال هم روي صحنه بردهاند.
همانطوركه صحبت شد آموزش صحيح نسل قديم توسط كانون پرورش فكري و دانشگاه اتفاق مهمي بوده، چون در سالهاي اخير بعضا نمايشهايي ديدهام كه متوجه شدم افراد با انگارههاي غلط نمايش كودك و نوجوان كارگرداني ميكنند و اين رويكرد آسيبزا است.
اين آسيب به نظرم از همان افتراق به وجود ميآيد. اگر آدمها آشتي كنند و دانش خود را نسبت به حوزه تئاتر كودك و نوجوان افزايش دهند، درِ همكاري به روي همه باز است. مثلا براي من خيلي ارزش داشت كه آوا شريفي پذيرفت در نمايش «هوشنگ لاكپشته» همكاري كند. بحث دقيقا اين جنس از اعتماد است، چون وقتي بدانم هنرمندان حوزههاي ديگر تئاتر كارهايم را ميبينند و نقد ميكنند قطعا روي خروجيام اثر ميگذارد. كاش افراد بيشتري از تئاتر بزرگسال به اين حوزه هم توجه كنند،
هميشه سوالي ذهنم را مشغول ميكند. اينكه وقتي درباره چنين پروژههايي حرف ميزنيم، ناخواسته بخشي از جامعه كنار مانده و عملا درباره خانوادههايي گفتوگو ميكنيم كه از درجهاي از آگاهي و تمكن مالي برخوردارند؛ آنهم در پايتخت. آيا از وضعيت آموزش تئاتر كودك و نوجوان در شهرستانها مطلع هستيد؟ يا اصولا ميدانيد در مناطق جنوبي و حاشيهاي تهران براي بچهها چه امكاناتي وجود دارد؟
سوال جذابي است چون به اين موضوع علاقه دارم. تجربه كار در مناطق مختلف تهران به من ميگويد مساله چندان هم مالي نيست. مثلا ما هيچوقت شهريه آموزشي بالا دريافت نكردهايم چون تاكيد داشتيم كلاسها به طبقه مرفه اختصاص نداشته باشد، حتي در محلي مثل كانون پرورش اجرا رفتهايم كه بهاي بليت گاهي هفت هزار تومان بود. سالها قبل در ان.جي.اوهاي مرتبط با حقوق كودكان و آموزش تئاتر با بچههاي مناطق محروم فعاليت كردهام و تجربه كار با كودكان كار و خيابان را هم داشتهام، البته نه به صورت متمركز. اتفاق در شهرستان دو صورت دارد. يكي اعزام مدرس از تهران به شهرستانها و دوم برگزاري كارگاههاي مربيگري تئاتر كودك در تهران براي مدرسان شهرستانها. يعني ميخواهم بگويم در زمينه آموزش مشكل چنداني وجود ندارد چون امكانات كانون پرورش فكري در سراسر ايران را نيز ميتوانيم به ماجرا اضافه كنيم. بحث اين است كه خانواده اصولا ضرورت حضور فرزندش در چنين كلاسهايي را احساس ميكند يا نه. به خصوص كه امروزه در مقايسه با دوران كودكي ما نگرش خانوادهها تغيير كرده و نسبت به مبحث آموزش هنر آگاهي بهتري دارد.
آموزش و پرورش نبايد در اين زمينه برنامهريزي دقيقتري داشته باشد؟ اصلا به اهميت و ضرورت وجود واحد تئاتر در مدارس پي برده است؟
البته كه آرزوي من اجباري شدن درس تئاتر در آموزش و پرورش است. اين اتفاق به شكل عمومي رخ نداده و متاسفانه فقط به مدارس غيرانتفاعي با شهريههاي بالا اختصاص دارد، حتي آنجا هم جزو دروس اجباري نيست. البته اگر بخواهيم مقايسه كنيم آموزش و پرورش نسبت به 20 سال قبل پيشرفت كرده و ديدگاهها در زمينه آموزش هنر به بچهها روزآمد شده است. به هرحال آن زمان يادگيري هنر در مدارس نه تنها تشويق نميشد، بلكه مقاومت هم وجود داشت ولي امروزه ديگر مثل سابق نيست. اتفاقا اگر بشود اين آموزشها در فعاليتهاي خارج از مدرسه متمركز شود اثرگذاري بيشتري خواهد داشت، ما ميتوانيم مراكز خصوصي را تقويت كنيم تا براي مدارس و آموزش و پرورش به الگو تبديل شوند.
دشواري مشخصي كه اين سالها با آن دست و پنجه نرم كرديد چه بود؟
سختترين اتفاق براي من و بسياري ديگر كه براي كودك و زماني با كودكان كار ميكنيم عدم حمايتهاي دولتي و برخورد سالنهاي خصوصي است. متاسفانه بعضي سالنهاي خصوصي به بنگاه معاملات ملكي شباهت بيشتري پيدا كردهاند، متوجه نميشوند كار كودك شرايط خاص خودش را دارد و با وضعيت اجراهاي معمول تفاوت ميكند. معتقدم سالنهاي موفق ابدا ضرر مالي نميبينند اگر در سال يك ماه خود را به اجراهاي كودك اختصاص دهند. متاسفانه يا ارقام بالا درخواست ميكنند يا زمان خوب به ما اختصاص نميدهند، به همين دليل هم من عموما در جشنوارهها نمايش روي صحنه بردهام.
كنار گذاشتن كودك و نوجوان از تئاتر ما چه خسرانهايي به دنبال دارد؟
اين رسما يعني قهر كردن با هنر و اينكه نخواهيم نسل آينده مفاهيم ارزشمندتر را بشناسد، چون هنر يك دريچه است كه كودك از طريق آن به ارزشهاي زندگي پي ميبرد. بعد هم مدام در رسانههاي مختلف گفته ميشود اين نسل فقط موبايل به دست است و پاي ماهواره نشسته و با گيمهاي كامپيوتري مشغول است، اما نميپرسند چرا اين اتفاق ميافتد؟ چون هيچ امكاني برايشان فراهم نميكنيم. با وجود تمام تفاوتهاي نسلي اعتقاد دارم تئاتر جادويي دارد كه هر نسل با ويژگيهاي مختص خودش را تحتتاثير قرار ميدهد. ما با اين جادو ميتوانيم مفاهيم مهم و ارزشها را به نسل آينده آموزش دهيم، اگر اين مفاهيم و ارزشها اهميت دارند، تئاتر كودك و نوجوان هم اهميت دارد.
هنر دريچهاي است كه كودك از طريق آن به ارزشهاي زندگي پي ميبرد. بعد هم مدام در رسانههاي مختلف گفته ميشود اين نسل فقط موبايل به دست است و پاي ماهواره نشسته و با گيمهاي كامپيوتري مشغول است، اما نميپرسند چرا اين اتفاق ميافتد؟ چون هيچ امكاني برايشان فراهم نميكنيم.