• ۱۴۰۳ سه شنبه ۶ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4493 -
  • ۱۳۹۸ دوشنبه ۲۹ مهر

ناگفته‌هاي زندگي اقتصادي عسگراولادي از زبان محمدحسن شمس‌فرد شريك 60 ساله‌اش

لقب «سلطان زيره» را امريكايي‌ها به ما دادند

گروه اقتصادي

مي‌گويد در طول بيش از 60 سال شراكت و تجارت، حتي اتاق‌هاي كارشان را هم جدا نكردند، از دفتر 10 متري در سراي اميد تا ساختمان‌هايي چند طبقه و جديد، هميشه ميزهاي كارشان در كنار هم بوده و شراكتي كه دو جوان 20 ساله آغاز كردند تا آخرين روز پابرجا مانده است. اسدالله عسگراولادي، صادركننده مشهور ايراني كه بيش از 60 سال، محصولات تجارتخانه خود را به بسياري از كشورهاي دنيا صادر كرد، 22 شهريور امسال و در 86 سالگي درگذشت. حاج اسدالله را در طول تمام اين سال‌ها، به دو دليل مي‌شناختند؛ نخست تجارتخانه قديمي او كه بعدها به يك شركت صادراتي بزرگ تبديل شد و برايش لقب‌هايي مانند سلطان زيره و سلطان خشكبار را به همراه آورد و در كنار آن، برادرش حبيب‌الله كه سال‌هايي طولاني در حزب موتلفه به سياست مشغول بود و بعد از فوت، جاي خود را به برادرش داد تا عضو ادوار اتاق بازرگاني، چند صباحي را در اين حزب قديمي نزديك به بازار، به سياسيون نزديك شود؛ اتفاقي كه بسياري از نزديكانش مي‌گويند تنها به سبب تلاش او براي پر كردن جاي خالي برادرش رخ داد و او تا روزهاي پاياني، بيش از آنكه به سياست مشغول، شود دل در گرو اقتصاد داشت.

اگر اسدالله عسگراولادي، براي بسياري نامي آشناست، محمدحسن شمس‌فرد را كمتر مي‌شناسند. هر چند او براي سال‌هاي طولاني، رياست اتحاديه صادركنندگان خشكبار را دراختيار داشته اما هيچ‌گاه مانند شريكش، يك چهره رسانه‌اي و شناخته شده نبوده است. شمس‌فرد اما در طول تمام اين سال‌ها، شريك و همكار عسگراولادي بوده است. آنها با هم تجارت را آغاز كرده‌اند، راه‌هاي طولاني را پيموده‌اند و تا روز آخر با هم مانده‌اند. «اعتماد»، در آستانه چهلم درگذشت اين شريك 60 ساله، سراغ شمس‌فرد رفت تا آنچه عسگراولادي را از شاگردي در حجره دايي‌اش به مشهورترين صادركننده ايراني، تبديل كرد، مرور كند. شمس‌فرد هنوز صبح‌ها به دفتر قديمي‌شان در طبقه دوم يك ساختمان قديمي در خيابان مطهري مي‌رود و تنها چيزي كه در اين دفتر تغيير كرده، ميز كار خالي حاج اسدالله است كه شمس‌فرد مي‌گويد تا مراسم چهلم، هيچ‌كس حق ندارد پشت آن بنشيند يا دست به وسايل باقي مانده آن بزند.

 

تجارتخانه شما، در طول بيش از 60 سال گذشته، همواره نام خود را در ميان صادركنندگان مطرح ايراني قرار داده، نقطه آغاز اين شراكت و تجارت كجا بود؟

آشنايي ما از نوجواني شكل گرفت. هنوز 20 سال‌مان نشده بود كه با هم آشنا شديم. ما صبح‌ها در بازار شاگردي مي‌كرديم و شبانه درس مي‌خوانديم و محل آشنايي‌ ما همين كلاس‌هاي درس شبانه بود. ايشان آن زمان در مغازه دايي‌شان مشغول به كار بودند كه به كار صادرات پوست، سالامبور و پشم اشتغال داشت. من هم با دايي خودم كار مي‌كردم كه به تجارت و به‌طور خاص واردات مشغول بود. در اواسط دهه 20 و چند سال پس از آغاز آشنايي با هم صحبتي داشتيم كه بعد از چند سال شاگردي وقت آن رسيده كه كار خود را راه‌اندازي كنيم. هر دو از دايي‌هاي‌مان كسب اجازه كرديم و كار تجارت ما از همان زمان آغاز شد. نخستين دفتر ما در سراي اميد قرار داشت و چند سال پس از آغاز كار، شركت صادراتي حساس را تاسيس كرديم كه در طول بيش از 6 دهه كه از اين فعاليت اقتصادي مي‌گذشت پا برجا ماند و هنوز كار مي‌كند.

با امكانات محدودي كه در سال‌هاي دهه 20 و 30 وجود داشت، چه شد كه به سمت صادرات حركت كرديد؟

ما هر دو چند سال در واردات و صادرات شاگردي كرده بوديم و با اصول كار آشنايي ابتدايي داشتيم اما كار در آن زمان قابل مقايسه با امروز نيست. امروز با اينترنت و فناوري‌هاي جديد، ظرف چند دقيقه مذاكره با تمام شركت‌هاي خارجي نهايي و فرآيند ثبت سفارش و انتقال كالاهاي صادراتي در كوتاه‌ترين زمان ممكن انجام مي‌شود. در آن سال‌ها، راه ارتباطي ما تلگراف بود، آن‌هم به اين شكل كه پس از ارسال تلگراف، پيام‌هاي ما
24 ساعت بعد به دست مشتري خارجي مي‌رسيد و پاسخ او نيز 24 ساعت پس از آن دراختيار ما قرار مي‌گرفت. در تجارت و صادرات كه بسياري از مراحل كار نياز به چانه‌زني و مذاكره دارد، گاهي تعداد زيادي تلگراف رد و بدل مي‌شد و روزهاي طولاني اين فرآيند ادامه داشت تا به يك نتيجه قطعي مي‌رسيديم. اوضاع در شهرستان‌ها هم سخت بود. براي تماس با شهرستان هم بايد به تلگراف‌خانه مي‌رفتيم، درخواست خود را ثبت مي‌كرديم و در صف مي‌ايستاديم تا نوبت‌مان شود و با مشتري در شهرستان مذاكره كنيم. ما هيچ‌وقت از كار خسته نمي‌شديم. شب‌ها تا 12 شب در دفتر مي‌مانديم و صبح‌ها هفت صبح برمي‌گشتيم. من در يك روز 50 نامه را ماشين مي‌كردم و حاج اسدالله هم همين‌طور. وقتي نامه‌ها تمام مي‌شد، مي‌رفتيم تلگراف‌خانه، من در صف تلگراف داخلي مي‌ايستادم و ايشان در صف تلگراف خارجي و تا كارمان تمام مي‌شد، از نيمه شب هم گذشته بود. نسل امروز مي‌خواهند امروز كه آمدند، همان فردا پولدار شوند. رمز كار ما اين بود كه هم زحمت مي‌كشيديم و هم به كار علاقه داشتيم.

صادرات خود را با چه كالاهايي آغاز كرديد؟

ما پيش از پيروزي انقلاب به بسياري از كشورها، صادرات داشتيم كه يكي از اين كشورها، ‌امريكا بود. ما در ابتدا به امريكا زيره صادر مي‌كرديم و پس از آن صادرات برگه ميوه و كشمش و خشكبار هم آغاز شد. ما در سال، چندبار به امريكا سفر مي‌كرديم تا شرايط را ارزيابي كرده و روند صادراتي خود را حفظ كنيم. بحث برگه زردآلو و محصولات نزديك به آن باتوجه به كاهش محصولات در ايران كم و پس از مدتي متوقف شد اما پسته را كه از همان سال‌ها آغاز كرده بوديم ادامه پيدا كرد و تا امروز نيز اين تجارت با كشورهاي خارجي ادامه دارد. ما زماني در سال چند هزار تن، برگه صادر مي‌كرديم اما امروز آن‌قدر محصول كم شده كه عملا ديگر امكان صادرات آن نيست. زماني بادام ما صادرات فراوان داشت اما امروز در بازار ما هم بادام امريكايي فراوان است، زيرا قيمت آن ارزان‌تر از محصول ايراني است. در حوزه صادرات كشمش نيز ما براي مدت طولاني فعاليت كرديم، زماني چند كارخانه توليد كشمش داشتيم كه تعداد زيادي نيرو در آنها مشغول به كار بود اما وقتي پا به سن گذاشتيم، بازخريد كرديم و كار را به جوانان ديگر سپرديم.

با وجود تنوع محصولات صادراتي، در صحبت‌هاي شما صادرات زيره، نقش محوري دارد و سال‌هاي طولاني از تجارت اين محصول مي‌گذرد. چه شد كه اسدالله عسگراولادي به «سلطان زيره» مشهور شد؟

لقب سلطان زيره را امريكايي‌ها به ما دادند. ما در بازار امريكا رقيب زياد داشتيم اما هيچ كدام از رقبا نتوانستند با ما رقابت كنند. ما قيمت محصول را پايين نگه مي‌داشتيم و حجم كار را بالا مي‌برديم و از اين طريق كار ادامه پيدا مي‌كرد. در امريكا مصرف زيره بسيار بالا بود و جزو مهم‌ترين ادويه‌هاي آنها به حساب مي‌آمد و از اين رو بازار زيره در امريكا بسيار مهم بود. در آفريقا هم براي جلوگيري از ضرر‌هاي آفتاب شديد، در آب كارگران زيره مي‌ريختند و بازار آنجا نيز بسيار گسترده بود. دوشنبه‌ها (اولين روز كاري هفته)، بورس ادويه‌جات كار خود را آغاز مي‌كرد و براي قيمت‌گذاري زيره، بايد صبر مي‌كردند تا قيمت شركت ما برسد، يعني اين ما بوديم كه در آن بازار قيمت روز زيره را مشخص مي‌كرديم و ساير شركت‌هاي امريكايي و فعالان آن بازار براساس قيمت اعلامي ما نرخ‌گذاري مي‌كردند. البته ما هم هميشه حواس‌مان به شرايط بازار بود كه رقبا جاي‌مان را نگيرند و تداوم حضور ما در اين بازار باعث شد امريكايي‌ها به ما لقب سلطان زيره بدهند، يعني اين لقب نه از داخل ايران كه از امريكا مطرح شد.

هر چند در آن دوران تجارت با امريكا، محدوديت سياسي نداشت، اما كمبود امكانات و دشواري دسترسي به آن بازار همچنان مطرح بود. چگونه توانستيد نفوذ خود را در چنين بازاري افزايش دهيد؟

سال‌ها پيش كتاب‌هايي وجود داشت كه اطلاعات تاجران خارجي در آنها قرار داشت. ما اسم و اطلاعات آنها را پيدا مي‌كرديم و نامه‌نگاري شروع مي‌شد. احتمال داشت خيلي از آن نامه‌ها بي‌جواب بماند و آنها كه جواب مي‌دادند، نياز به يك فرآيند طولاني مذاكره داشتند. يكي از شگردهاي ما اين بود كه از تاجران خارجي، نام و آدرس بانك‌هايي كه با آنها كار مي‌كرد را مي‌پرسيديم. آن زمان اعتبارهاي اسنادي را در بانك‌ها باز مي‌كردند و اسناد به دست بانك ايراني مي‌رسيد، ما كالا را بارگذاري مي‌كرديم و وقتي معامله انجام مي‌شد، پول‌مان را دريافت مي‌كرديم. بعد از چندبار معامله، خودمان به مقصد صادراتي سفر مي‌كرديم تا از موقعيت دقيق مشتري اطلاع پيدا كنيم. در كنار آن، ما در تمام نمايشگاه‌هاي بين‌المللي شركت مي‌كرديم، يا غرفه مي‌گرفتيم يا از غرفه ديگران استفاده مي‌كرديم و از همين طريق محصولات‌مان به خارجي‌ها معرفي مي‌شد و كار ادامه پيدا مي‌كرد. اين روند تا جايي ادامه پيدا مي‌كرد كه ديگر نمي‌توانستيم به همه درخواست‌ها جواب بدهيم و بين مشتري‌ها انتخاب مي‌كرديم، يعني تقاضاي موجود براي كالاهاي ما تا جايي بالا رفت كه اين ما بوديم كه تاييد مي‌كرديم با چه كسي و چه كشوري كار كنيم.

با پيروزي انقلاب، موقعيت عسگراولادي نيز متفاوت شد و نخستين تغيير در ماموريت براي مديريت اتاق بازرگاني خود را نشان داد. اين دوران چطور سپري شدند؟

انقلاب كه پيروز شد، حضرت امام چند نفر را انتخاب كردند كه اتاق بازرگاني را اداره كنند. آقاي خاموشي، آقاي ميرمحمد صادقي و آقاي عسگراولادي در بين اين افراد قرار داشتند كه با فوت حاج آقا، همان دو نفر از نسل اول اتاق بازرگاني باقي مانده‌اند. در آن سال‌ها باتوجه به تغييراتي كه اتفاق افتاده بود، اداره اتاق بسيار سخت بود اما ايشان براي سال‌هاي طولاني در اتاق ماندند و تمام تلاش‌شان كمك به بخش خصوصي و حل مشكلات آنها بود. ايشان صبح‌ها مي‌آمد شركت و بعد مي‌رفت اتاق براي مدت طولاني كار مي‌كرد. مي‌گفت كار مردم نبايد روي زمين بماند و بايد از فعالان اقتصادي حمايت كرد. ايشان در طول تمام سال‌هاي حضور در اتاق، نه حقوقي دريافت كرد و نه مزايايي گرفت، در اين سال‌ها پيش آمده بود كه از جيب براي امور فعالان اقتصادي خرج كنند اما هيچ حقوقي و مزايايي از اتاق نگرفت و اين روند تا پايان ادامه داشت.

طرح تاسيس اتاق بازرگاني مشترك ايران و چين نيز در همين سال‌ها، شكل گرفت؟

ما از سال‌ها پيش با چين معاملات اقتصادي داشتيم و در اين بازار حاضر بوديم. چين امروز با چين آن سال‌ها قابل مقايسه نيست، نه چين كه بسياري از كشورهاي حاشيه خليج‌فارس نيز موقعيت امروز را نداشتند. در چين فقر بسيار زياد بود، در خيابان‌ها، بيش از آنكه خودرو باشد، دوچرخه سوار مي‌ديديم و شرايط بعدا تغيير كرد. بعدها كه چين متحول شد و تجارت با چين آغاز شد، حاج آقا پيشنهاد كردند كه اتاق بازرگاني مشترك تشكيل شود و كار تا امروز ادامه پيدا كرد. تجارت ما با چين با بسياري از اتفاقاتي كه در سال‌هاي بعد افتاد، متفاوت بود. چين محصولات مختلفي با كيفيت‌هاي متفاوت توليد مي‌كند اما ايراني‌ها سراغ جنس‌هاي ارزان رفتند و باعث شد اين فكر شكل بگيرد كه كالاهاي چيني بي‌كيفيت هستند، در حالي كه اگر پول بيشتر بدهيم، آنها نيز توليدات باكيفيت‌تر به ايراني‌ها مي‌دهند. ما نيز در طول تمام اين سال‌ها، ‌مانند ديگر تاجران كار خود را با چين ادامه داديم. اين تصور و شايعه كه اگر شركت ما تصميم بگيرد، تجارت با چين متوقف شده يا كاهش خواهد يافت، اصلا درست نيست، ما در اين بازار كار خود را كرديم و مانند ديگر بازارهاي صادراتي‌مان، در چين نيز كار كرديم. الان تعداد زيادي از ايراني‌ها با چين كار مي‌كنند. اتاق ايران و چين، چند هزار نفر عضو دارد و كار در بسياري از بخش‌ها ادامه دارد. اين حرف‌ها هم مانند همان شايعاتي است كه مي‌گويند، عسگراولادي 8 ميليارد دلار ثروت دارد و املاك و دارايي‌هاي عجيب را به او نسبت مي‌دهند كه نمي‌دانيم اين دروغ‌ها از كجا شكل گرفته و با چه هدفي منتشر مي‌شود.

توصيه بسياري از فعالان اقتصادي اين است كه براي پيشرفت بايد از شراكت دوري كرد اما شما مسيري كاملا متفاوت را طي كرده‌ايد. رمز بقاي اين تجارت در طول تمام اين سال‌ها، چه بود؟

شراكت ما امروز هم مانند همان 6 دهه گذشته است. امروز فرزندان ايشان در شركت‌ هستند و كار طبق روال سابق ادامه دارد، هر چند كار نسبت به قبل كم شده اما اصول ابتدايي
پا برجاست. ما هيچ‌وقت نخواستيم كه جدا شويم و شراكت را تمام كنيم. وقتي رفاقت و شراكت شكل مي‌گيرد، نبايد عصباني شد، ‌بايد نحوه تعامل را ياد گرفت. اعتماد، اصلي‌ترين ركن اين شراكت بود. ما در طول تمام اين‌ سال‌ها هيچ‌گاه از هم نپرسيديم كه فلان معامله چه شد يا سود به كجا رفت. هر كس به اندازه نياز خود بر مي‌داشت و هر كس نتيجه معاملات خود را واريز مي‌كرد. البته در پايان هر سال، حساب‌ها و وضعيت را بررسي مي‌كرديم اما اين‌طور نبود كه اعتماد كنار برود يا سوال‌هاي بي‌جواب به وجود آيد و دليل اينكه شراكت چند دهه ادامه پيدا كرد، همين بود. در شراكت ما چيزي كه مطرح نبود، پول بود، هيچ‌وقت درباره اينكه كدام‌مان چقدر پول برداشتيم، اعتراضي مطرح نبود. حاج آقا در اين سال‌ها خيلي عصباني مي‌شد و من تلاش مي‌كردم اين عصبانيت را كم كنم. شرايط اقتصادي كشور و تصميمات غلط ايشان را عصباني مي‌كرد. اين ويژگي متفاوت ما بود كه البته به تداوم اين شراكت كمك مي‌كرد، من تلاش مي‌كردم ايشان را آرام كنم تا لااقل به خودشان آسيب نزنند. ما در طول تمام اين سال‌ها دو ميز داشتيم كه در يك اتاق قرار داشت. هميشه ميزهاي‌مان در كنار هم بود و تا آخر هم باقي ماند. دفتر كار اول ما، 10 متر بود و در آنجا ميزمان روبه‌روي هم بود. در دفتر فعلي هم كه تعداد اتاق‌هايش بيشتر شده، همچنان در يك اتاق مانديم.

عسگراولادي رسانه را مي‌شناخت و در اين سال‌ها، همواره در خبرها حضور داشت. آيا تقسيم كاري شكل گرفته بود كه ايشان در خبرها باشد اما شما حضور گسترده نداشته باشيد؟

ايشان از سال‌ها پيش باتوجه به حضور در اتاق در رسانه‌ها بودند اما من با وجود حضور در اتاق و اتحاديه خشكبار، چندان وارد رسانه‌ها نشدم. چند وقت قبل از يك برنامه تلويزيوني آمدند براي مصاحبه، آن‌قدر صحبت‌ها را كم كردند كه عملا بخش مهمي از صحبت‌ها باقي نمانده بود. وقتي بنا نيست حرف‌هاي ما را پخش كنند و انتقادات ما را منعكس كنند، اين مصاحبه‌ها هم فايده‌اي ندارد. مثلا دستورالعمل‌هاي ارزي سال قبل كه به تعهدات ارزي منجر شد، مشكل‌ساز شد اما حرف‌هاي ما را نشنيدند و انعكاس هم ندادند، از اين رو كمتر رسانه‌اي بوده‌ايم اما حاج آقا همواره در رسانه حضور داشت و تلاش مي‌كرد حرف‌هاي خود را بزند. از زمان حضور در اتاق بازرگاني، اين حرف‌ها جنس حمايت از فعالان اقتصادي را نيز پيدا كرد و تا روزهاي پاياني زندگي‌شان نيز ادامه داشت.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون