• ۱۴۰۳ سه شنبه ۶ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4493 -
  • ۱۳۹۸ دوشنبه ۲۹ مهر

مردي كه بوي مهر مي‌داد

حسن لطفي

آدم‌هاي تاثيرگذاري كه آهسته و آرام وارد زندگي آدم مي‌شوند، كمي مي‌مانند و وقت رفتن ردپاي حضورشان را در زندگي ديگران جا مي‌گذارند، فقط مال سينماي وسترن و فيلم‌هايي مثل «شين» ساخته جرج استيونس نيست و بيرون از سينما و كتاب، توي زندگي عادي هم نمونه‌هايش پيداكردني است؛ نمونه‌هايي كه مثل زن فيلم «معجزه گر» آرتور پن و سامورايي‌هاي فيلم «هفت سامورايي» كوروساوا از دل شرايط سخت بيرون نمي‌آيند. شبيه قهرماناني با توانايي بالا و عضله‌هاي برآمده هم نيستند. شايد اگر تا بيستم همين ماه دنبال نمونه‌اش بوديد، خارج از قاب تلويزيون و پرده سينما مردي را نشان‌تان مي‌دادم كه آدم تاثيرگذاري بوده است. اينكه مي‌گويم تا بيستم مهر به خاطر اين است كه در اين روز رضا محمدي يا كامل‌تر بگويم رضا كربلا محمد علي از صحنه زندگي بيرون رفت؛ مردي كه از دهه شصت و زماني كه براي مدتي حشر و نشرم با اهالي تئاتر قزوين بيشتر شد نام او را از دهان خيلي‌ها شنيدم. بيشترشان لابه‌لاي حرف‌هاشان مدام از كسي مي‌گفتند كه در دهه پنجاه مدت كوتاهي در اين شهر كارشناس تئاتر بوده و در همان مدت اندك كاري كارستان كرده است. بعدها در ديدارهايي كه با او داشتم دانستم فارغ‌التحصيل دانشسراي تربيت معلم بوده و روش معلمي‌اش شباهت زيادي به معلمي افرادي همچون صمد بهرنگي داشت. بيشتر دوست داشته با بچه‌هاي جنوب شهر و كساني كه شيشه كلاس‌شان پلاستيكي بوده سر و كله بزند. توي تئاتر هم در دهه پنجاه كارهاي خوبي به صحنه مي‌برد. سفر را براساس داستاني به همين نام از محمود دولت‌آبادي در قزوين اجرا مي‌كند و دولت‌آبادي را به قزوين مي‌كشاند. زيادي، در حضور باد، افعي طلايي و... از ديگر نمايش‌هايي بود كه او در مدت حضورش در قزوين به روي صحنه برد. سال‌هاي بعد حقوق سه هزار توماني كارشناسي تئاتر را با حقوق بسيار كمتر معلمي تاخت مي‌زند و در روستاها و محله‌هاي پايين شهر به تدريس مي‌پردازد. اما در همان زمان اندك و دوران گذراي حضورش زمينه‌ساز شكل‌گيري بازيگران و نويسندگاني مي‌شود كه چند سال بعد به سينماي حرفه‌اي راه مي‌يابند و كتاب چاپ مي‌كنند. البته نكته مهم زندگي او در معلمي و تدريسش، نهادينه كردن مهرورزي و آسايش ديگران بود. براي آنكه بهتر بشناسيدش دو نمونه از رفتارش را مثال مي‌زنم؛ اولي در جلسه‌اي بود كه در آن كتاب تازه چاپ شده دوستي را نقد مي‌كرديم. آن روز در مقام منتقد گمان مي‌كردم كه بايد بدون هيچ ملاحظه‌اي پنبه اثر را بزنم. در ميان جلسه كه در خانه او هم بود، مرا به خلوتي برد و در حالي كه چايي تازه‌دمي جلوم مي‌گذاشت با لحن مهرباني پرسيد آيا وقت نقد كتاب حواسم به چشمان رفيق‌مان بود؟ نبود. برايم فرق هم نمي‌كرد. اما براي او فرق داشت. در چشمان رفيق‌مان فرو ريختن و درهم شكستني را ديده بود كه مي‌توانست انساني را نابود كند. كتاب برايش اهميت داشت اما معتقد بود انساني كه زمين زده مي‌شود و اعتماد به نفس را از او مي‌گيرند هيچ‌وقت نمي‌تواند نويسنده خوبي بشود. از آن روز به بعد هر وقت بخواهم در مورد اثري حرف بزنم در زمان حضور نويسنده‌اش حواسم به چشم‌هاي او است. دومين خاطره مربوط به زماني است كه همراه پسرش به حومه شهر رفته بودند. گويا وقت برگشت چند سگ وحشي تعقيب‌شان مي‌كنند. به خانه كه مي‌رسند پسر مدام از او مي‌خواسته تفنگ بردارند و براي كشتن سگ‌ها بروند اما او با لحن مهرباني سعي مي‌كند سگ‌ها را تبرئه كند و به پسر خردسالش مي‌گويد اين‌قدر به چشم‌هاي سرخ و صداي وحشتناك سگ‌ها فكر نكن. به اين فكر كن كه چه دندان‌هاي سفيدي داشتند. نگذار زشتي ديگران تو را از آنها بيزار كند. هميشه نگاهت پي خوبي‌هاشان باشد. روحش شاد، يادش گرامي و مهرورزي مورد نظرش همه‌گير باد.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون