• ۱۴۰۳ چهارشنبه ۳۰ آبان
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4499 -
  • ۱۳۹۸ پنج شنبه ۹ آبان

يك روز كاملا معمولي در آسانسوري كه خراب است

تاريك‌تر

حميده عليزاده

بالاخره رسيدم به آسانسور، اين را از آهنگ سمفوني نمي‌دانم چندم بتهوون يا موتزارت يا آن يكي آلماني مي‌فهمم. آهنگ را يادم هست، اسم نوازنده‌اش را نه. اسمش را زنم گفته بود، يادم رفته. وقتي داشت مي‌گفت نگاهم افتاد به اطلاعيه شارژ ماهيانه كه سرويس آسانسور را هم حساب كرده بودند؛ شده بود 495.000 تومان. 5000 تومان را اضافه نكردند كه قلب‌مان نايستد از ديدن قيمت. مثل حقه‌هاي مغازه‌هاي حراجي.

دستم را دراز مي‌كنم به طرف در آسانسور و توي هوا تكان تكان مي‌دهم تا برسد به در و مانع بسته شدنش شود. گمانم ميليمتري رسيده‌ام كه درهاي آلومينيومي به دستم مي‌خورند و باز مي‌شوند. پشيمانم كه چرا نگذاشتم راننده آژانس لطفش را كامل كند و تا دم در خانه برساندم. پشيمانم كه چرا گول منشي دكتر را خوردم و جاي موردِ كنسلي عمل كردم. پشيمانم چرا وقتي به زنم زنگ زدم بعد از دوتا بوق قطع كردم و نگفتم بيايد دنبالم.

جاي برش‌هاي ليزري در مردمك چشمم مثل چنگالي كه در نمك فرو رفته باشد و دورتادور زخمي باز كشيده شود، مي‌سوزد.

دستم را روي ديواره آسانسور مي‌كشم. دكمه‌ها بايد همين‌جا باشند و آنكه رويش يك برجستگي دارد پنج است. لابد چنين برجستگي‌اي دارد، مثل تمام گوشي‌ها و صفحه‌كليدها. پنج را كه پيدا كنم دكمه قبلي‌اش چهار است و قبلي‌تر 3. فقط كنارش است يا رديف پايينش؟

پيش از لمس دكمه‌هاي آسانسور، دستي شلوارم را مي‌كشد و همزمان با آن صداي بچگانه‌اي كه نه سنش را مي‌فهمم و نه جنسيتش را، مي‌پرسد: طبقه چند رو مي‌خواي بزني عمو؟

سرم را مي‌آورم پايين، حدود جايي كه بايد سرش باشد و جواب مي‌دهم: مي‌رم طبقه 3. دستت مي‌رسه دكمه رو بزني؟

- آره عمو. خونه ما طبقه چهارمه. 3 دكمه قبليشه. دستم مي‌رسه بهش... اوم‌م‌م ... شما كوري؟ يعني... چيزه...

دستم را مي‌برم جلو براي نوازش سرش اما دستم جايي در هوا مي‌ماند. سرش را پيدا نمي‌كنم. دست مي‌كنم توي جيبم: نه پسرم، كور نيستم. چشمام رو عمل كردم.

- من دخترم عمو! ببين! آخ نمي‌توني ببيني كه... دستتو بده.

- دستم براي چي؟

دستم را پس مي‌كشم. دستم را مي‌گيرد و روي بافته موهاي دوگوشي‌اش مي‌كشد. دستم را كمي روي موهاي نرمش نگه مي‌دارم.

- خب باشه عمو. حالا دكمه سه و چهار رو بزن.

- زدم به خدا. هم 3 رو زدم هم 4 رو. نمي‌دونم چي شده!

به ديواره‌ها دست مي‌كشم. چندبار روي كف آسانسور بالا پايين مي‌پرم كه اگر گير كرده راه بيفتد. اما تعادلم از دست مي‌رود و مي‌خورم به ديواره. چرا آسانسورها دكمه خاموش و روشن ندارند؟ شايد توي جعبه سياه‌شان دارند. گوشي را درمي‌آورم، انگشت روي قفلش مي‌گذارم و بازش مي‌كنم. گوشه چپ صفحه را مي‌كشم كه جست‌وجوي صوتي فعال شود و خرابي آسانسور را جست‌وجو مي‌كنم. خبري نيست. احتمالا آنتن نداريم. دوتا مشت به ديواره آسانسور مي‌زنم. مشت اول مي‌خورد به يك ميله كه نمي‌دانم چرا آنجاست و مشت دوم مي‌خورد به آينه. دخترك مي‌خندد. مشت سوم را مي‌زنم به جهت بعدي كه اميدوارم ديواره آسانسور باشد. از حركت آسانسور خبري نيست. ممكن است برق رفته باشد؟

- ببينم عمو چراغا روشنه؟

- اوهوم.

- دكمه «باز كردن در» رو بزن. كنار شماره‌هاست.

- بغل شماره‌ها چندتا دكمه هست. كدومش؟

فكر مي‌كنم كدامش؟ يادم نمي‌آيد. انگار نه انگار هرروز دوبار اين دكمه‌ها را مي‌بينم.كمي به مغزم فشار مي‌آورم: همون كه روش عكس دوتا مثلثِ خوابيده‌ست. يا دوتا فلشِ پشت به هم.

- اينجا از اين دكمه‌ها نيست.

كاش مي‌شد توي گوشي جست‌وجو كنم و به دخترك نشان بدهم.

- نگاه كن ببين دكمه‌اي هست كه روش عكس زنگ باشه؟ اونو بزن.

- زنگ هست. زدمش.

- پس چرا صدايي نيومد؟

- نمي‌دونم كه.

آسانسور ناگهان راه مي‌افتد و چند ثانيه بعد با تكان شديدي مي‌ايستد. دستم را براي گرفتن دستاويزي در هوا تكان مي‌دهم.كو اين ميله لعنتي؟ سرماي ميله كه زير دستم مي‌آيد از دختربچه مي‌پرسم: نگاه كن ببين كدوم طبقه وايستاديم عموجون؟

- هيچ طبقه. اون بالا عكس يه خط قرمزه كه هي مي‌ره و مي‌آد.

كورمال كورمال جلو مي‌روم. دستم را روي در كشويي فلزي آسانسور مي‌گذارم و به راست فشار مي‌دهم تا باز شود. تكان مي‌خورد ولي به سختي. دوباره تلاش مي‌كنم. كمي باز مي‌شود، آنقدر كه گمان كنم بتوانم از آن بيرون بروم. دخترك را با چرخشِ دست پيدا مي‌كنم و كنار نگه مي‌دارم.

- همين‌جا وايستا بذار من اول برم بيرون ببينم چه خبره.

تا پايم را بلند مي‌كنم كه از در بيرون بگذارم، ساقم محكم به جايي مي‌خورد. حتما آسانسور بين طبقات گير كرده. پايم درد وحشتناكي دارد. چرا فكر كردم مي‌توانم در اين موقعيت چيزي ببينم؟ دختر دستم را مي‌كشد.

- من مي‌تونم از اينجا برم بيرون. برم ببينم كجاييم؟

منتظر جوابم نمي‌ماند؛ پايم را له مي‌كند و بيرون مي‌رود. چند ثانيه بعد صداي تپ تپ دويدنش مي‌آيد، و بعد: اينجا طبقه دومه. تاريك هم هست. برم خونه‌مون؟

- برو عمو. فقط قبلش برو طبقه سوم واحد 26، بگو من اينجا گير كردم.

دوباره با صداي تپ تپ دور مي‌شود. مگر راهرو چقدر طول دارد؟ الان است كه برسد به راه پله. چند پله بايد برود؟ توي تاريكي مي‌تواند پله‌ها را ببيند؟ نكند روي پله‌ها زمين بخورد و دندانش بخورد به سنگ يا سرش يا دستش بشكند. حالا لابد رسيده دم در خانه ما. زنگ را زده. زنگ صداي سوت بلبلي مي‌دهد. زنم در را باز مي‌كند. چرا سوت بلبلي؟ صداي زنگ ما احتمالا مثل تمام آپارتمان‌هاي معمولي دينگ دينگ باشد. يادم باشد وقتي رفتم بالا چك كنم. گوشم از سكوت سوت مي‌زند. سوت بلبلي. مي‌نشينم كف آسانسور به بررسي پايم. دستم به خيسي خون مي‌خورد. شلوارم پاره شده. تار و پود پارچه را بين انگشت‌هايم فشار مي‌دهم. كدام شلوار است؟ قهوه‌اي؟ دست مي‌كشم به پيراهنم. تي‌شرت است. پس بايد شلوار جين پايم كرده باشم. صداي مچاله شدن پارچه لاي انگشت‌هايم، در اين حجم از سكوت، شبيه بلند شدن شاتل فضايي به نظر مي‌رسد. هرچند هيچ‌وقت شاتل را از نزديك نديده‌ام اما بارها ويديوهاي آنلاين مختلفي از آن ديده‌ام. سكوت مثل قير مذاب تا آخرين منفذ تنم را پر مي‌كند. صداي موزيك آلماني بلند مي‌شود. يعني آسانسور راه افتاد؟ در خودم مي‌چرخم. نه، خبري نيست. صدا از توي جيبم مي‌آيد. صداي زنگ گوشي است. تا گوشي را دربياورم صدا قطع مي‌شود. دكمه‌هايش را فشار مي‌دهم.
هيچ صدايي نمي‌آيد. احتمالا خاموش شده. وسط آسانسور مي‌ايستم و دست‌هايم را باز مي‌كنم، بالاي سرم مي‌برم و بي‌حركت مي‌مانم،
شبيه مرده‌اي توي تابوتي عمودي. كاش مي‌شد از خودم عكس بيندازم. تپ‌تپ صداي پاي
دخترك نزديك مي‌شود. دستم‌هايم را مي‌اندازم و رو به ورودي صدا مي‌ايستم. نفس نفس مي‌زند: عمو توي طبقه شما يه خانومه بود كه چاق بود. زنت اون بود؟

- نه عمو! زن من لاغره. چرا درِ واحدمون رو نزدي؟

- زنگ‌تونو زدم، كسي باز نكرد.

يعني ممكن است زنم به نظر اين بچه چاق رسيده باشد؟ ممكن است.

- ديگه چه شكلي بود خانومه؟

- موهاش صورتي بود.

- صورتي؟! مگه سرينتي پيتي يه؟

- نمي‌دونم عمو. خاله من موهاشو آبي كرده. حتما صورتي‌ هم مي‌شه كرد ديگه. مگه نه؟

- قهوه‌اي نبود؟

- نچ. مي‌گم قرمز بود، قرمز و صورتي و اينا.

-‌ها شايد چيز بود... شرابي. ها؟

از بچه صدايي درنمي‌آيد. يعني نمي‌داند شرابي چه رنگي است؟ بلند مي‌شوم سرپا و مي‌روم جلوي در، جايي كه فكر مي‌كنم به بچه نزديك‌ترم. برايش واضح‌تر توضيح مي‌دهم: موهاي خانومه رنگ چايي بود؟

-چايي نه! شراب هم نه. صورتي بود. كوتاه هم بود.

موهاي زنم كوتاه است؟ تا جايي كه يادم است بلند بود و قهوه‌اي.

- خب ببين عموجان، برو بالا دنبال يه خانومي با قد متوسط و...

سعي مي‌كنم جزييات ديگري از چهره زنم را توضيح بدهم؛ هرچه فكر مي‌كنم قيافه روز اولش توي دانشگاه و آن وقت‌ها كه همكلاس بوديم يادم مي‌آيد. اما از چهره امروز صبحش چيزي يادم نمي‌آيد. شايد اگر دخترك نگفته بود صورتي و قرمز و چاق من خودم بهتر يادم مي‌آمد.

دوباره سعي مي‌كنم براي دختربچه توضيح بدهم كه صداي پا مي‌شنوم. سرم را مي‌چرخانم به سمت صدا. تلق تلق دمپايي‌ها سريع‌تر مي‌شود و صداي زنم از ته راهرو مي‌آيد: سلنا! خاله بيا اينجا مي‌افتي...‌اي واي! گير كرده بوديد؟ چشمت چي شده؟ چرا به من زنگ نزدي از مطب؟ گفتي امروز فقط معاينه مي‌كنه كه. گرفتمت خاموش بودي. حالا خوبي؟ اوه اوه پات چي شده؟

بوي عطر خنكش غرقم مي‌كند. حتما خم شده توي اتاقك آسانسور. دستم را مي‌برم بالا تا بخورد به بازويش، جايي كه انتظار دارم موهايش باشد. صداي خنده ريزش مي‌آيد: اِ... اين چه كاريه اينجا جلو بچه!

دستم به موها نمي‌رسد:

موهاتو كي كوتاه كردي؟

- اوووه! دوماه بيشتره.

- خوبه. مگه شرابي هنوز مده؟

- شرابي نيست كه پاستيلي يه.

دستم را مي‌گيرد و مي‌كشدم به سمت بالا.

- آهنگ توي آسانسور آهنگ كي بود؟ مي‌دونستي زنگ گوشيم هم همونه؟

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون