غلامحسین صبوری، یک پدر کاملا معمولی بود
مرد تیپیکال ایرانی در آستانه اینستاگرام
عباس محمودیان
خانواده آقای غلامحسین صبوری، سابق بر این یک خانواده معمولی مانند اکثر خانوادههای ایرانی بود؛ با همه خصایص و خلقوخوهایی که از بقیه سراغ داریم؛ دقیقا با همان کارهای روزمره و تفریحات گهگاه و مشاجرههای درون و برون خانوادگی ایرانی. غلامحسین صبوری، یک پدر کاملا معمولی ایرانی است. او بعد از سیسال خدمت صادقانه در اداره برق، بازنشسته شده است. چهار فرزند دارد؛ دو دختر و دو پسر. همسرش هم خانهدار است و دو نوه دارند. رضا پسر بزرگ خانواده و متاهل است. نرگس و مینا هم ازدواج کردهاند و تهتغاریاش پوریا در سالهای میانی دوره لیسانس است. خانواده صبوری هر ظهر جمعه دور هم جمع میشوند و طبق سنتی نانوشته آبگوشت میخورند و تا شب در خانه پدری میمانند. بقیه روزهای هفته هم هرکدام دنبال گرفتاری خودشاناند.
اما این زندگی کاملا عادی، با ظهور اینستاگرام کاملا دگرگون شد و روی دیگری را به آقای صبوری و اهل و عیالش نشان داد. فرزندان او بعد از اینکه با فضای اینستاگرام آشنا شدند، بیآنکه بدانند و قصد و منظوری داشته باشند، او را به میان ماجرایی هل دادند که پایانش را هیچکس نمیدانست. همهچیز از آبگوشت ظهر جمعه شروع شد. نرگس عکس سفره ناهار را در صفحهاش گذاشت و نوشت: «ناهار سنتی با خانواده صمیمی». هفته بعد مینا عکس سفره را در صفحهاش گذاشت و نوشت: «ظهر جمعه با دستپخت مادرم، زیر سایه پدرم». غلامحسین صبوری و همسرش اصلا خبر از وجود و ماهیت اینستاگرام نداشتند اما اولین حضورشان را در فضای مجازی تجربه کردند. جمعه بعدی سفره پلاستیکی خانه آقای صبوری جمع شد و ناهار روی سفره قلمکاری که مینا آورده بود و در کاسههای چینی گلسرخی که نرگس آورده بود، باز هم در محیطی کاملا صمیمی صرف شد. عکس این ناهار خیلی پسندیده شد و دخترها را برای هفته بعدی به فکر فرو برد. هفتههای بعدی قاشقها عوض شد، تنگهای دوغ آمد، لیوانهای شیشهای رنگی آمد و از همه مهمتر آقای صبوری در کادر دوربین فرزندان قرار گرفت و با دیدن عکس خودش در بالا و خانوادهاش در اطراف سفره، اشک شوق در چشمانش حلقه زد.
حیاط خانه آقای صبوری چند هفته محل رفتوآمد رضا و پوریا و بنا و نجار و نقاش شد تا در گوشهاش تختی چوبی سرپا شود و جلوی آن حوض و باغچه ساخته شود. در اولین جمعه بهرهبرداری از گوشه حیاط، عکس غلامحسین صبوری و خانوادهاش با استقبال گستردهای در اینستاگرام روبهرو شد. بچهها همصدا بودند که این عکس درست مثل تابلوی نقاشی است و چقدر صفا و صمیمیت در آن موج میزند. روی موبایل آقای صبوری هم اینستاگرام نصب شد و او هر لحظه شخصا لایکها و نظرها را میخواند و لبخند میزد. برای اولینبار در زندگیاش حس میکرد که همزمان از همه بچههایش رضایت دارد. اگر آن لحظه فیلمبرداری میشد، میتوانست پایان یک سریال تلویزیونی باشد. از همان لحظههایی که دوربین روی چشمان نمزده پدر خانواده است و دور میرود و نمای حیاط خانه را میبینیم که پدر خانواده روی تخت نشسته و یک هندوانه در حوض آبیرنگ جلویش میچرخد؛ دوربین بالا میرود و موسیقی پخش میشود.
آبگوشت ظهر جمعه، بیش از اندازهای که توان داشته باشد، بار خانواده صبوری را کشید. این شد که فرزندان وارد بخشهای دیگر زندگی او شدند. غلامحسین صبوری و همسرش در نوشتههای اینستاگرامی فرزندانشان «آقاجون» و «مادرجون» شدند. دلنوشتهها و قطعات ادبی این چهار فرزند به روشهای مختلف در صفحاتشان پخش میشد. لباسهای همیشگی آقای صبوری و بانو جمع شد و لباسهای خانه جدیدی خریده شد. آقای صبوری و بانو، ستهای لباس راحتی خانگی میپوشیدند؛ روزهای جمعه و مناسبتهایی مثل نوروز و یلدا هم روزهای رُبدوشامبرپوشی میشد. فرزندان هنرمندشان سعی میکردند با عکسهای ناگهانی و بیهوا، گوشههای بیشتری از این زندگی ساده و صمیمی را در چشم دیگران فروکنند. پوریا با آقای صبوری عکس دونفره میگرفت و مینوشت: «با آقاجونم، بعد از شاهنامهخوانی. هنوز مثل قدیما با صلابت میخونه». آقای صبوری هم به روی خودش نمیآورد که نه قدیم و نه حالا یک برگ از شاهنامه را هم نخوانده است. دخترها هم میزانسن میدادند و از صحنه چای آوردن مادرجون فیلم میگرفتند و مینوشتند: «چای بعد از ناهار را فقط باید مادرجون برای آقاجون بیاره».
غلامحسین صبوری هر روز و هر ساعت بیشتر در نقشش فرومیرفت. مخده و پشتی و میز کوچکی دستوپا کرد و گوشه هال گذاشت. جای ثابتش همانجا شد. مثل رضا خوشنویسِ سریال هزاردستان پشت میز مینشست. میزش کاربردی نداشت اما جاپرکن بود و در عکس قشنگ میشد. اهالی خانه هم استقبال کردند و بساط سماور و قوری و استکان و نعلبکی را هم طوری به آکسسوار صحنه اضافه کردند که میشد کارمند ساده بازنشسته ادارهی برق را که نه خط مینوشت و نه خط میخواند، جای میرزا محمدرضا کلهر و میرزا غلامرضا اصفهانی جا زد. غلامحسین صبوری خیلی از زندگی جدیدش لذت میبرد و همه هوش و حواسش در اینستاگرام بود. همه نظرهای زیر عکسها را میخواند و از تربیت کردن چنین فرزندانی به خودش میبالید. زندگی رشکبرانگیزی پیدا کرده بود و همه آشنایان و فامیل زندگی او را در اینساگرام پیگیری میکردند و نداهای «صبوری بچه تربیت کرده، ما هم گاو تحویل جامعه دادیم» از پدرها به فرزندان ساطع میشد.
غلامحسین صبوری در عرض چند ماه بهترین نمونه یک مرد تیپیکال ایرانی شد. عکس او در حال همزدن مخلوط اردهشیره و نوشته «آقاجونم متخصص درست کردن اردهشیره است» خلاصهترین ارائه روزهای اوج او در اینستاگرام است.
برنامه بعدی، پخش زنده غافلگیری تولد غلامحسین صبوری بود که از یکهفته قبل همه هماهنگیها توسط فرزندان و نوهها انجام شده بود تا آقاجونشان در موقعیتی مناسب غافلگیر شود. ناگفته پیداست که این برنامه با توجه به حساسیت ماجرا و پخش زنده از صفحه اینستاگرام فرزندان، کاملا با آقای صبوری و بانو هماهنگ شده بود و چند نوبت هم اجرای آزمایشی انجام شد تا کوچکترین مشکلی ایجاد نشود و برگ زرین دیگری به جلوههای صمیمیت خانواده صبوری اضافه شود. غلامحسین صبوری پشت میز نشست و عینکش را گذاشت و بندش را پشت سرش انداخت و مشغول خواندن شاهنامه شد. برنامه این بود که بچهها و نوهها کیک را بیاورند و با بادکنک و فشفشه تولدش را شاد کنند. نرگس و مینا از پشت پنجره، پخش زنده را در اینستاگرام شروع کردند، تعداد بینندهها که از صد نفر رد شد، در را باز کردند و همه با کیک و بادکنک و فشفشه و دیگر ادوات جشن تولد پای میز آقاجون رفتند. غلامحسین صبوری کاملا در نقش تمرینشدهاش فرورفته بود و همهچیز به خیر و خوشی پیش میرفت که نوهها فشفشه و بادکنک بهدست بالای سرش رفتند. قرار بود کنار آقاجون بنشینند که ترکیب گاز هلیوم بادکنکها و فشفشهها به انفجار بادکنکها ختم شد. وقتی آقای صبوری ناخودآگاه از جایش پرید، بیش از صد بیننده پخش زنده این تولد را دیدند که آقای صبوری در زیر رُبدوشامبر، همان زیرشلواری راهراه آبی تیپیکال ایرانی را پوشیده و در حین این غافلگیری گفت: «صددفعه گفتم فشفشه ندین دست بچهها! خدا کنه رُبشامر من رو نسوزونده باشن!...».