با مکر و حیله، گوی سعادت توان بری
ابوالحسن آذری
ای برزگر، مزارع ایران از آن تو
باغ و درخت و آب فراوان از آن تو
دیگر به هیچ روی تو را درد و غم مباد
درد از من است اینک و درمان از آن تو
حالا که گشتهای تو سوار خر مراد
جولان نما که شد خر و پالان از آن تو
یارب مباد بر سر تقسیم رنجشت
چون گشت غله از من و میزان از آن تو
در رختخواب خفتن تا ظهر از آن من
شبها کشیک گوشه دالان از آن تو
صحن اتاق و جاروبرقی از آن من
تنظیف حوض و جاروی ایوان از آن تو
آن گوسفند لاغر و رنجور از آن من
پشمش که گشت ژاکت و تنبان از آن تو
هر صبح تخم و شیر و کره با عسل ز من
جنگ خروس و قدقد مرغان از آن تو
در تیرماه زحمت دربند از آن من
در بهمن استراحت شمران از آن تو
کاخ رفیع و قصر مجلل از آن من
باغ بهشت و روضه رضوان از آن تو
رفتن به راه دور هالیوود از آن من
غوغای لالهزار و خیابان از آن تو
آواز نای و ساق بلورین از آن من
صوت الاغ و جفتک حیوان از آن تو
بازار مسگری شده حراج آذری
کفگیر و دیگ و تابه و قزغان از آن تو!
...
جنگ اشکبوس و شیر
مصطفي مشایخي
شبی اشکبوس آن خفن پهلوان
به دوران ما آمد از باستان
سحرگاه فردا، همان شیرگیر
زد از خانه بیرون به دنبال شیر
شتابان خودش را به سوپر رساند
در آنجا نگاهی به اطراف راند
به ناگاه یک شیر پرچرب دید
چو جنگيپلنگان به سویش پرید
گرفت از کمر تا ز جا برکندْشْ
که با کیک یزدي به تن برزندْشْ
چنان زور زد مرد پرخاشجوی
که جر خورد شلوارش از پشت و روی
خروشید و از خشم فریاد کرد
و از عمهی شیر هم یاد کرد
دگرباره آمد که جنگ آورد
که صبحانهاش را به چنگ آورد
به سودای آن شیر بطریکپل
سراپا بغلتید در خاک و خل
دریغا که با گرز و تیغ و کمند
نشد تا شکاری درآرد به بند
سرافکنده، غمنالهای ساز کرد
هم از بخت بد شکوه آغاز کرد
که: من اشکبوسم، گَوی پیلتن
شکاری نرستهست از چنگ من
چرا زرتم اینگونه قمصور شد
که شیري زپرتي به من زور شد
اگر درز پیدا کند این خبر
بگو تا چه خاکی بریزم به سر
همان شیر پرچرب خندید و گفت
که: اي خوشگلاندام بازوکلفت!
تو را پول باید در این کارزار
که این زور بازو نیاید به کار
هر آنکس که چکپول دارد یل است
نه آنکس که خیلي قويهیکل است
یاد دوران جوانی
ملیحه خوشحال
«خوشتر آن باشد که سر دلبران
گفته آید در حدیث دیگران»
در حدیث دیگران پیدا نشد
دیگر او را دلبر زیبا نخوان!
پس حواست جمع باشد ای پسر!
تا که دیدی دختری شیرینزبان
دست و پایت را سریعا گم نکن
غش نکن از دیدن ابروکمان!
با سیاستهای تعقیب و گریز
پشت او آهسته میگردی روان
میروی و میروی و میروی
میرسی آخر به منزل شادمان
گر نرفت او راه منزل غم مخور
راه را گم کرده آن آهونشان!
میشود یک پیر سیصدساله هم
با دوتا تزریق ژل فورا جوان!
سالمندان گاهگاهی میکنند
یاد دوران جوانی بیگمان
...