• ۱۴۰۳ چهارشنبه ۳۰ آبان
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4499 -
  • ۱۳۹۸ پنج شنبه ۹ آبان

بحر طویل‌های هدهدمیرزا / 9

ابوالقاسم حالت

مرحوم «ابوالقاسم حالت» (1371–1298)، ملقب به «ابوالعینک»، از شاعران و طنزپردازان چیره‌دستی است که آثار ماندگاری از او به یادگار مانده. بخشی از آثار او، «بحر طویل»هایی است که چندین دهه پیش سرود و تعدادی از آن‌ها سال‌ها بعد، یعنی در سال 1363 در کتابی با عنوان «بحر طویل‌های هدهدمیرزا» از سوی انتشارات توس انتشار یافت. خودش در مقدمه همین کتاب می‌نویسد: «این کتاب حاوی قسمتی از بحرطويل‌هایی است که نگارنده در طی مدتی متجاوز از سی‌سال همکاری با هیئت‌تحریریه هفته‌نامه فکاهی توفیق سروده و در آن نامه به امضای هدهدمیرزا منتشر کرده است.» البته او خود را در این کار، ادامه‌دهنده مسیر «حسین توفیق» می‌داند و بعد از نقل روایتی می‌نویسد: «ساختن بحر طویل و امضای هدهدمیرزا، درواقع میراثی بود که از آن مرحوم برای من باقی ماند و این کار تقریبا تا آخرین سال انتشار توفيق ادامه يافت؛ زیرا هروقت که دنباله آن قطع می‌شد اصرار خوانندگان توفیق ادامه آن را اجتناب‌ناپذیر می‌ساخت.»

در ادامه مقدمه، زنده‌یاد حالت درباره قالب مهجور «بحر طویل» هم نکاتی را یادآور می‌شود که خواندنی است.

در ستون «طنز مستطاب» صفحه «غیر قابل اعتماد»، برخی از بحر طویل‌های ابوالقاسم حالت را خواهیم آورد تا نمونه‌هایی خواندنی از سروده‌های طنزآمیز یک استاد طنزپردازی در یک قالب مهجور اما جذاب را عرضه کرده باشیم. بحر طویل این شماره، سروده‌ای است با عنوانِ «کار کم و سود زیاد».

 

یکی از جمله‌ی تجار که می‌بود ز سردسته‌ی فجّار و به جدیت بسیار پی درهم و دینار زدی دست به هر کار و شدی با همه‌کس یار، پی آن‌که به صد حقه و بامبول، پس‌انداز کند پول، گر از جوع همی‌مرد، غذا سیر نمی‌خورد و توی کیسه‌ی خود دست نمی‌برد و همین داشت اهمیت بسیار به نزدش که به هر کار پی صرفه‌ی خود باشد و ریزد به هم اندر پی يك غاز زمین را و زمان را.

داشت این تاجر ممسك پسری، کره‌خری، چون پدر خویش، ز حد بیش فرومایه و دون‌طینت و طماع، خودش سخت گرفتار به دون‌طبعی و پستی، پدرش نیز، همی‌کرد زبان تیز و به يك لحن دلاویز، همی داد بدو پند، چو مردان خردمند، که: «فرزند! مده پول خودت را به هدر، ثروت اگر رفت ز دست تو به‌در، وضع تو افتد به خطر، زین جهت ای جان پدر! در عوض علم و هنر، سیم به دست آور و زر، تا به بر نوع بشر معتبر آیی به نظر، مفت کنی بار و هوادار خود و یاور خود اهل جهان را».

پسرك نیز به هر حال پی حرف پدر بود و از او نیز بتر بود بدان‌گونه که یك‌روز عرق از پك و از پوزه‌ی او گشته سرازیر و برافروخته رخسار وی از رنج و تعب، سخت کف آورده به لب، گشته چنان میرغضب سرخ رخش، داغ شده پاك مخش، رفت به پیش پدر و کرد به رویش نظر و گفت: «پدر، مژده بده، چون که من امروز چو فارغ شدم از کارم و رفتم که نشينم به اتوبوس و بیایم طرف خانه‌ی خود، فکر نوی در سرم افتاد و همان دم عملی کردمش؛ آن فکر هم این بود که من در عوض این‌که روم توی اتوبوس نشینم، همه‌جا تا به درِ خانه به همراه اتوبوس دویدم به شتابی که سر موقع هرروز رسیدم به در خانه. کنون پنج قران صرفه‌ی من گشته از این راه و به دلخواه پی مصرف کار دگری می‌نهم آن را».

پدر از آن پسر حرف‌شنو چون که شنید این سخنان، خنده‌زنان گشت و چو گل واشد و بشکفت و بدو گفت که: «ای جان من، این کار که کردی تو بسی کار بزرگی است، بسی فکر تو عالی است. اگرچند که هوش تو زیاد است ولی ساده و ناپخته و کم‌تجربه هستی، مثلا در عوض این‌که به همراه اتوبوس دوی، خسته شوی، در تب افتی ز پی پنج قران، خوب‌تر آن بود که اندر پی تاکسی بدوی، تا که از این ره دو تومن سود بری! حال، گذشته است، ولی بعد پی منفعت بیشتری در تعب افکن تن و جان را!»

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون