• ۱۴۰۳ چهارشنبه ۳۰ آبان
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4499 -
  • ۱۳۹۸ پنج شنبه ۹ آبان

كوتاه قامتان

آلبرت كوچويي

جثه ‌ريزي داشت، نحيف و لاغر. اما در همان سال‌هاي نوجواني صدايي لرزاننده داشت. اوج‌هاي آوازي را كه كمتر كسي مي‌توانست، مي‌خواند. به راحتي و سبكبال بي‌آنكه حنجره‌اش را آزار بدهد. تابستان‌ها، از آبادان به همدان مي‌آمدم، با عموزاده‌هايم و خيل جوانان، تعطيلات به يادماندني مدرسه را به پايان مي‌بردم. آنجا در همدان او را در يك كوه‌پيمايي پاي الوند شناختم با نامي غريب «آلبرت باباقشه» هر تكه از نامش از جايي آمده بود. وقتي يكي از آهنگ‌هاي پاپ بسيار دشوار را در اوج خواند. حيرت زده از اين همه، قدرت آوازي، ماندم. او از همان نوجواني، طعم تلخ زندگي را چشيد. جدايي بسيار تلخ مادر و پدر و تحمل دوري سنگين خانواده در آن سال‌هاي بي‌خبري.

با مادر، گريخته از تلخي‌هاي جدايي خانواده راهي تهران شد. سال‌ها بعد او را در تهران ديدم. در گروه كر باغچه‌بان نخستين گروه كر كه به گونه‌اي علمي، فولكلوريك مي‌خواند. حرفه‌اي‌ترين گروه همسرايي بوده و چه نام‌هايي كه از آنجا، به درآمد. اسفنديار قره‌باغي و بابك بيات، از جمله آنها بودند. آنها و همين آلبرت باباقشه، به اپراي تهران راه يافتند. اسفنديار قره‌باغي، از خوش‌شانس‌هايي بود كه به اپراي تهران رفت و پس از گذراندن دوره‌هايي در ايتاليا، با عنوان سوليست باس اپراي تهران نقش‌هاي بسياري را عهده‌دار شد. آهنگ‌هاي حماسي او در يادهاست. آلبرت باباقشه، با صدايي، پرتوان چون او، راهي اپراي تهران شد. اپراي تهران، مبدا نگاه جلوه‌گري رشيد وطن‌دوست، حسين سرشار و بسياري ديگر هم بود.

آلبرت، در كنار و همراه با او در اپراي تهران، بسيار درخشيد. با آن باريتون دراماتيك. يادم هست، بارها گله مي‌كرد كه با همه توانش، هيچ‌گاه، به او نقش اول در اپراي تهران نمي‌دهند. با كارگردان و مدير اپرا عنايت رضايي، به سبب نزديكي‌اي كه داشتم، گله‌هاي آلبرت باباقشه را به گوش‌اش رساندم. با من از رمز و رازي در اجراهاي اپرايي گفت كه نتوانستم به او برسانم. رضايي به من گفت: خب، آوازخوانان اپرا، بايد صاحب قدرت صدايي باشند كه آلبرت عالي‌ترين سطح را دارد، اما نياز ديگر، جثه تنومند است، من چطور مي‌توانم نقش كاسيو را در اتللو، به رشيد وطن‌دوست خواننده باريتون ندهم و به آلبرت، با قد و قامت كوتاه بدهم؟ چطور مي‌توانم آلبرت باباقشه، را با آن قامت كوتاه و جثه ريز، به نقش «اتللو» بر صحنه ببرم؟

عنايت رضايي درست مي‌گفت. برخي كوتاه‌قامتان تا كجا، قله‌هاي دست‌نيافتني را فتح مي‌كنند و برخي درشت‌قامتان به «حضيض» مي‌رسند. «آلبرت باباقشه»، از آن كوتاه‌قامتان بود كه پروازي غريب يافته بود، اما تلخ، از صحنه رفت. اپراي تهران، از هم پاشيد و همه نامداران با درايت و سختي سرپا ماندند و بسياري براي هميشه رفتند. آلبرت باباقشه، با مادر به استراليا مهاجرت كرد و ديگر هرگز او را نيافتم، ديگر به نظر منزوي آمد. تا چند روز پيش كه دوستي از ژرژ پطروسي، مدير پرآوازه دوبله، با صدايي رويايي و پرتوان خبر آورد كه پسرش مستندي از آلبرت باباقشه ساخته است.

آلبرت باباقشه اما با تاسف، به آلزايمر دچار شده است. عكس‌ها و سندهايي از او مي‌خواست. به سبب همكاري با آلبرت باباقشه، همسرم، كارمن، عكس‌هايي از اجراهاي اولين باغچه‌بان داشت در آن ميان ده‌ها عكس، در دورهاي دور است و ديده نمي‌شود. اسفنديار قره‌باغي اما هست كه گاه فروتني بيش از حد و انزوايش، او را بر صحنه نيز به دورها مي‌كشاند. دريغي بر او است كه گاه فروتني براي آدمي، درد است، براي «باباقشه» هم. او نتوانست، يا بهتر بگويم نخواست، از برخي كوتاه‌قامتان كه هيچ در چنته ندارند اما خود را جلوي صحنه زندگي مي‌كشانند، تا مقامي بيابند و هرگز بر دانش و آگاهي و سواد اندك‌شان نيفزايند، پيش بزند. كوتاه‌قامتاني كه در جامعه‌اي كه آلبرت باباقشه زندگي كرد، صف اول صحنه زندگي را بي‌آنكه هنري داشته باشند، پر كردند و شايستگان فروتن جا ماندند. درد جامعه‌اي كه «آلبرت باباقشه»، عمري را در آن گذراند تا به آلزايمر برسد، همين است كه اينها، هر چند اندك، اما با نداشته‌هاي‌شان صف‌هاي جلوي صحنه زندگي را پر كرده‌اند و آلبرت باباقشه با همه داشته‌هايش، در آن دورهاي صحنه زندگي گم شده است.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون