• ۱۴۰۳ شنبه ۲۶ آبان
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4501 -
  • ۱۳۹۸ يکشنبه ۱۲ آبان

نگاهي به مجموعه داستان «يحياي زاينده‌رود»

در پس ناگاه شب‌شدن‌ها

نيما خندابي

كتاب با داستان «روضه‌الشهدا» آغاز مي‌شود كه دو خط روايت را دنبال مي‌كند. اولي از زبان «سيا» و چشم گذاشتن او و پنهان شدن علي و سيما. دومي درباره نيست شدن علي و سيماست، نه در بازي كه در واقعيت جنگ و سياست؛ سرنوشتي كه نمونه‌اش در داستان «قصه به سر نمي‌رسد»
نيز هست.

داستان «پونه» روايت واكنش مادري است در برابر واقعه كشته شدن و دفن دخترش در باغچه؛ واكنشي كه او را به پشت پنجره خانه مي‌برد تا به انتظار شب بنشيند. آنگاه دست درخشان دختر درون باغچه نمايان مي‌شود، به حياط برود و آنقدر شاخه دور دست بچيند تا دست درخشان از نظرش پنهان شود. نويسنده شكلي ديگر از اين درماندگي را در داستان «به استناد پاسگاه» و مادربزرگ نوه ناپديد شده در تابستان داغ به تصوير مي‌كشد.

واكنشي متفاوت در برابر به كام مرگ كشيدن فرزند را در داستان «روشناي يلداشبان» مي‌بينيم. روايت مادري كه از گور خود در قبرستان «سليمانداراب» رشت برمي‌خيزد تا خود را به گورهاي بچه‌ها گورستان «تازه‌آباد» رشت برساند و درازترين شب سال را در كنارشان باشد. راننده سفر بين دو گور، گويي نيمي مرده و نيمي زنده است؛ چون شخصيت مرد داستان «پلنگ مهتابي تاريك»، آواره در مرز زندگي و مرگ.

«يحياي زاينده‌رود» آخرين داستان مجموعه، روايت پدري است كفاش كه نوزاد مرده‌اش را خوابيده درون جعبه مقوايي از بيمارستان تحويل گرفته و او را با خود به اصفهان و سير و سياحت و گردش مي‌برد. نوزادي كه گويي پس از پا گذاشتن به داستان مي‌ميرد؛ پيش از اينكه به قول پدر - چون بچه‌هاي ديگر داستان‌هاي مجموعه - جوان بشود و بميرد، پيش از آنكه برود دانشگاه يا جنگ يا... بر اساس سير زماني داستان‌ها، اين داستان به بهترين شكل، اختتاميه و انداختن پرده صحنه را به نمايش مي‌گذارد.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون