بحر طویلهای هدهدمیرزا / 12
ابوالقاسم حالت
مرحوم «ابوالقاسم حالت» (1371–1298)، ملقب به «ابوالعینک»، از شاعران و طنزپردازان چیرهدستی است که آثار ماندگاری از او به یادگار مانده. بخشی از آثار او، «بحر طویل»هایی است که چندین دهه پیش سرود و تعدادی از آنها سالها بعد، یعنی در سال 1363 در کتابی با عنوان «بحر طویلهای هدهدمیرزا» از سوی انتشارات توس انتشار یافت. خودش در مقدمه همین کتاب مینویسد: «این کتاب حاوی قسمتی از بحرطويلهایی است که نگارنده در طی مدتی متجاوز از سیسال همکاری با هیئتتحریریه هفتهنامه فکاهی توفیق سروده و در آن نامه به امضای هدهدمیرزا منتشر کرده است.» البته او خود را در این کار، ادامهدهنده مسیر «حسین توفیق» میداند و بعد از نقل روایتی مینویسد: «ساختن بحر طویل و امضای هدهدمیرزا، درواقع میراثی بود که از آن مرحوم برای من باقی ماند و این کار تقریبا تا آخرین سال انتشار توفيق ادامه يافت؛ زیرا هروقت که دنباله آن قطع میشد اصرار خوانندگان توفیق ادامه آن را اجتنابناپذیر میساخت.»
در ادامه مقدمه، زندهیاد حالت درباره قالب مهجور «بحرطویل» هم نکاتی را یادآور میشود که خواندنی است.
در ستون «طنز مستطاب» صفحه «غیر قابل اعتماد»، برخی از بحر طویلهای ابوالقاسم حالت را خواهیم آورد تا نمونههایی خواندنی از سرودههای طنزآمیز یک استاد طنزپردازی در یک قالب مهجور اما جذاب را عرضه کرده باشیم. بحر طویل این شماره، سرودهای است با عنوانِ «تنزیلخور».
مرد بسیار خسیس و کنسی بود که از مال جهان داشت ده و خانه و کاشانه و سیم و زر بسیاری و گنجینهی سرشاری و اموال زیادی، ولی از شدت خست، خود از آن ثروت و نعمت که در این دار جهان قسمت وی بود نمیخورد و نمیبرد از آن لذت و پیوسته فقط داشت بسی رنج و بسی محنت و زحمت که برد کار خود از پیش و کند ثروت خود بیش و به پول و پلهی خویش بیفزاید و از دست کسان یا که ز دزدان و خسان حفظ کند آنهمه سیم و زر و آن گنج گران را.
یک شب آن مرد بد آورد و بهیکمرتبه گم کرد توی رهگذری کیف خودش را که در آن پول کلان بود و چو گردید از این واقعه آگاه، برآورد ز دل آه و از این غصهی جانکاه بزد توی سر خویش و درافتاد به تشویش و فغان کرد ز حد بیش و دلافسرده و آزرده و پژمرده و ناشاد بیفتاد به هر کوی و از اینسوی به آنسوی بسی گشت، ولی هرچه فزونتر پی آن کرد تلاش و تکوپو، کمتر از آن یافت خبر. عاقبتالامر چو نومید شد از هر طرفی، دست به دامان جراید زد و با آگهی مختصری قصهی خود کرد بیان، خانهی خود داد نشان، تا مگر آن مرد خدابنده که جوینده یابندهی پول است، بیارد به درِ منزلش آن پول کلان را.
چون که ده روز از این واقعه بگذشت، شبانگاه، بهناگاه، بیامد یکی از راه و درِ خانهی او زنگ زد و مردک ممسک دم در رفت و چو بگشود در خانه، یکی مرد نکوکار و نکوسیرت و فرزانه دم خانهی خود دید که آن کیف پر از اسکن او را به رهی یافته و آمده تا سالم و بیعیب به وی رد کند آن را.
مرد ناجنس و خسیس و کنس از دیدن آن کیف پر از پول، بسی خوشدل و شنگول شد و کیف از او بازستانید و به پولی که در آن بود نظر کرد دقیقانه و بشمرد و یقین کرد که سالم همه برجاست. ولی در عوض آنکه تشکر کند و جایزهای نیز بدان مرد نکوکار دهد، سخت بهیکمرتبه درهم شد و با چهرهی پرغم شد و پس گفت که: «این پول صحیح است و درست است و کموکسر در آن نیست ولی حرف در این است که دهروز تمام است ز من گم شده این پول و شما هم که یکی آدم بسیار صحیحالعملی بوده و پیداست نخواهید به کس لطمهی مالی بخورد، حال که دادید به من پول مرا، بهرهی دهروزهی آن نیز به من لطف نمایید که بیهوده تحمل نکنم بار زیان را!».