گفتار مراد فرهادپور در نشست نقد و بررسي« ناميدن تعليق»
مدرنيته همچون گذري ناتمام
محسن آزموده| گفتار حاضر، روايتي از سخنراني مراد فرهادپور در جلسه پرشور و هيجان نقد و بررسي كتاب «ناميدن تعليق» است كه در دانشكده علوم اجتماعي دانشگاه تهران برگزار شد. اين كتاب كه حاصل برنامه پژوهشي ابراهيم توفيق و همكاران است، اثري ارزشمند و متفاوت در زمينه جامعهشناسي تاريخي انتقادي در ايران است كه شايسته است جداگانه و به تفصيل به آن پرداخت. اما آنچه گفتار فرهادپور را متمايز ميسازد، جمعبندي او از قريب به چهار دهه كار روشنفكري در فضاي فكري ايران است. اين مترجم نام آشناي آثار نظري چپ در اين سخنان بعد از اشارهاي انتقادي به ايده مشهورش ترجمه-تفكر، ميكوشد ضمن نشان دادن ربط و نسبت خود با كار توفيق و همكارانش، مرزبندي خود را با برخي جريانهاي روشنفكري عرفي ديگر در ايران نشان دهد و درنهايت به توضيح اين سخن بپردازد كه اگرچه به شكل تجربي به تاريخ نپرداخته، اما درنهايت تلاشش در حوزه نظريه و فلسفه تاريخ، گونهاي هستيشناسي اكنون بوده و هست.
كتاب« ناميدن تعليق» را ميتوان در وهله اول به عنوان نتيجه يك كار پژوهشي درنظر گرفت كه در حاشيه دانشگاه فرآيندي را دنبال كرده و از اين نظر نيز ارزشمند است. در ابتدا ميخواستم به شكل محتوايي و درونماندگار با خود اثر درگير شوم، اما تصميم گرفتم نكات ديگري را مطرح كنم. با اين كتاب و فرآيند شكلگيري آن از اين نظر احساس قرابت ميكنم كه اين پرسش همواره براي من نيز مطرح بوده كه ما كه هستيم و اينجا چه كار ميكنيم و نظريه چيست و رابطهمان با تاريخ غرب چيست؟ از طرفي به جاي آنكه در پاسخ به اين سوالها چيزي بنويسيم، همواره به كار ترجمه پرداختيم. شايد آوار ترجمههاي غلط و نادرستي كه اين روزها منتشر ميشود، نشانگر آن باشد كه اصرار چندان درستي نداشتيم، هر چند براي ما مساله ترجمه به معناي ساده آن مطرح نبود، بلكه ميخواستيم به شكلهاي گوناگون نظري با اين مساله روبهرو ميشديم كه كي هستيم و چي هستيم. اين مسائل به ما اجازه نميداد كه دست به تاليف بزنيم، بنابراين براي ما علت اصلي ترجمه صرف توجه دقيق به هستيشناسي اكنون و جايي كه در آن هستيم، يعني موضوع مورد پژوهش حاضر مطرح بود. از اين نظر كتاب ناميدن تعليق براي من جالب است، زيرا برخلاف ايدهآليزم بدوي در ايران، واقعيت را از بيرون نميسنجد و وقتي ميخواهد شرايط را توضيح دهد، جايگاه خودش را فراموش نميكند. بحثهاي تاريخي ما معمولا به شكل نوعي ايدهآليزم بدوي ديده ميشود. مثلا در تحقيقات انقلاب مشروطه صرفا به چند فرد كه چيزهايي خواندهاند يا نخواندهاند، اكتفا ميشود و آن را به موضوعي معرفتي بدل ميكند. گويي مشكل اصلي مشروطه از اينجا ناشي شده كه روشنفكران نميدانستند سكولاريسم يعني چه يا مشكل از اينجا ناشي شده كه علما بودند كه تفاوت ميان فقه و قانون را نميدانستند. به عبارت ديگر در آن نگرش گويي تمام مشكل از اينجا ناشي ميشود كه يك عده آدم روسو و ولتر را نخوانده بودند يا اگر ميخواندند، مشروطه مسير ديگري ميرفت. اين نوعي نگاه ايدهآليستي از بيرون است. اين كتاب به خوبي اين نگرش را به چالش ميكشد.اما اگر بخواهم با بحث كتاب همراهي كنم، بايد به وضعيت خودم برگردم. اين امر البته امكان نقد درونماندگار كتاب را كم ميكند. اما كار درست اين است به پرسشهاي ديگري كه از تجربههاي ديگري بر آمده، توجه شود. در ابتدا لازم به تاكيد است كه من خيلي درگير تاريخ تجربي نيستم. در تجربهاي كه من از آن بر آمدهام، تاريخ همواره با نظريه و فلسفه تاريخ پيوند خورده بود. اين را در ترجمههايم از آدرنو و هگل و بنيامين و نيچه ميتوان ديد. حتي براي من هايدن وايت بيش از ادوارد سعيد جذاب است. اين خصلت نظري هم به آن پرسش برميگردد كه ما كي هستيم و چه ميكنيم، زيرا نظريه همواره ربطي به سياست دارد. باتوجه به شباهت اين دو تجربه روشن كردن تفاوتها مثمرثمرتر است. شكي نيست كه كتاب «ناميدن تعليق» به دنبال تاريخ تجربه باورانه (empirical) نيست، اما اينكه من از محتوا فاصله ميگيرم و بحثهاي نظري را مطرح ميكنم، به اين دليل نيست كه ميخواهم آن را به تجربه باور بودن متهم كنم، بلكه مسالهام اين است كه آن درگيري كه با فلسفه تاريخ و نظريه تاريخ بهويژه بعد سياسي آن داشتم، در دوران اخير خودمان نمونههاي بارزي داشت كه حلقه ارتباط نظريه و تاريخ فلسفي و سياست را بارز ميكند. همه ما با مجموعهاي از تحقيقات تاريخي آشنا هستيم كه در دوره اخير رشد كرده و مبناي آن نوعي دولتگرايي و با نامهايي مثل سياست ايرانشهري و امتناع تفكر و... است. اين آثار نقشي ضددموكراتيك ايفا ميكنند و به شكل آشكاري بحثهاي هگلي را با فوكو قاطي و درنهايت به نفع برخي جريانهاي اجتماعي و سياسي عمل ميكنند.
البته خود من به لحاظ تجربي حتي با تاريخ معاصر ايران هم آشنا نيستم و در اين زمينه يك خواننده مطلع هستم. اما ميدانم كه هم در ايران و هم خارج از ايران بسياري از محققان بهطور جدي به تاريخ ميپردازند. اما جايي نديدهام كه كسي به شكل تجربي به آن جريان منفي واكنش نشان بدهد و بهطور جدي نشان بدهد سياست ايرانشهري چه مشكلاتي دارد و مكتب تبريز و مكتب اراك و... بيمعناست. در ابتدا انتظار داشتم كه اهل تاريخ به نقد آن مباحث بپردازند. اما اين نقد صورت نگرفت. البته برخي سخناني گفتند و نشان دادند كه كسي نميتواند خودش را كنار بكشد و ادعا كند كه همه بيسواد و ممتنع از فكر هستند. اينجاست كه رابطه بين فلسفه و سياست بارزتر ميشود. يعني اتفاقا اينكه نقدي به آن جريانها نوشته نشد، نشان ميدهد كه چالش صرفا تجربي با آن پاسخگو نيست، بلكه بايد به بنيادهاي نظري آن پرداخت، به همين دليل است كه در بحث فعلي هم ميكوشم از بيرون و با تجربه خودم به نقد اين جريان بپردازم. تجربه شخصي من اين است كه همواره به ما مارك اروپامحور و غربزده ميزدند. اما اين مارك نه فقط براي ما منفي نبوده كه در دورههايي مثبت هم بوده است. از سوي ديگر معتقدم كه تاريخ ايران را بدون رجوع به تاريخ جهاني نميتوان فهميد. اين نگرش را ممكن است نفرت از خود خواند، در حالي كه من از اين اتهام نيز نگران نميشوم، زيرا معتقدم كسي ميتواند از خودش انتقاد كند كه خودشيفته نباشد و نقصي در خود ببيند. اتفاقا باتوجه به پيوند تاريخ و سياست در اين جريان ايرانشهري ميتوانيم شاهد گره خوردن آن با نوعي ناسيوناليسم باشيم، امري كه به شكل هويتگرايي در سطح جهان مشهود است و به شكل پوپوليسمي كه حتي اروپا و امريكا را هم
در بر گرفته، به از دست رفتن معيارها و مفاهيم عام جهاني به نام اينكه از اروپا آمده، ميانجامد. ذيل همين نگرش است كه حتي مفاهيمي مثل آزادي و عدالت و برابري نيز غربي تلقي ميشود. وقتي اصطلاح هستيشناسي اكنون را در فوكو خواندم، خيلي خوشحال شدم. در آن زمان آشنايي چنداني با نظريات پسامدرن و پسااستعماري و... نداشتم. هستيشناسي اكنون براي ما مساله اصلي بود، به همين دليل بود كه به ترجمه و بحث ترجمه-تفكر رسيديم. اتفاقا از دل اينكه ما كجا هستيم، نه به دليل فراموش كردن آن و غرق شدن در يك اروپاي خيالي، به اين بحث رسيديم، به همين دليل كتاب ناميدن تعليق، از اين حيث جالب است كه مدعي ميشود ميخواهد يك تاريخ غيرشرقشناسانه بنويسد و براي اين كار اسم هستيشناسي اكنون را تعليق مينامد و مدعي ميشود اين چيزي نيست جز بحث مشهور و تكرار گذر از سنت به مدرنيته. اين بحث تقابل مدرنيته و سنت و گذر از سنت به مدرنيته نوعي انتزاعگرايي توخالي است، زيرا فكر ميكند كه مدرنيته و سنت دو كل هستند كه هيچ ربطي به هم ندارند، در حالي كه مدرنيته چيزي جز مجموعهاي از سنتهاي مدرن نيست و سنت چيزي نيست جز مفهومي كه مدرنيته ساخته است. كاربرد بيش از حد مفهوم سنت در جامعه ما نيز كاملا ايدئولوژيك است. كمتر جامعهاي در جهان است كه مثل ما نه فقط غيرسنتي كه ضدسنت است، اين را از معماري ما تا اينكه نميتوانيم جلد يك مجله را سه شماره ثابت نگه داريم، نشان ميدهد. بنابراين به نظر من مفهوم «گذار» اسم ديگري براي تاريخ است و ميتوان گفت، مدرنيته به وجود آورنده تاريخ است، به همين دليل همه جوامع به يك معنا در تاريخ و در حال گذر به مدرنيته هستند. خود مدرنيته چيزي جز گذر ناتمام و تمام نشدني به مدرنيته نيست، به همين دليل افزودن پسوند پيشوندهايي چون پسا آن را تغيير نميدهد. مساله اساسي تاريخ نيز بحث كلي و جزيي است. تاريخ درنهايت جايي معنا پيدا ميكند كه به تاريخ جهاني يا تاريخ كلي فراتر از اسطورههاي خاك و خون و باورهاي آييني خاص و تعهد به يك قوم و سرنوشت بدل شود. پرسش اساسي مدرنيته كه با دامن زدن به تاريخي بودن مطرح ميكند، مساله جزء و كل در شكلهاي مختلف فلسفي و معرفتشناسانه است. اين پرسش نشان ميدهد كه چرا تاريخ همواره با فلسفه تاريخ درگير است، بنابراين مساله گير بودن با تاريخ به معناي امر كلي آن است. از اين نظر خاورميانه بهخصوص به دليل اديان ابراهيمي اتفاقا جزئي از گذر به مدرن بودن است. از اين نظر شرقشناسي در ايران معناي مبهمي مييابد، زيرا از قضا ما به شكل تاريخي همواره در تاريخ جهاني بوديم و هستيم. اينجاست كه پرسش امر كلي و امر جزئي اساسي ميشود. براي من امر كلي به عنوان شكافي در هر امر جزئي مطرح ميشود، به همين دليل آنچه كلي است، نه اروپايي است نه خاورميانهاي و نه منتسب هيچ جاي ديگري، بلكه ايجاد شكاف يا خلأ يا امر منفي در درون زندگي سنتي است. من اين را زندگي مدرن ميخوانم. مدرن تكههايي از سنت را ميكند و خلأ ايجاد ميكند و همين تاريخ ايجاد ميكند. از اين حيث امر كلي هيچگاه به هيچ محتواي خاص اجتماعي تحويل داده نميشود. بنابراين چارچوب كلي پرسش براي ما هنوز همين است و انگهايي مثل غربزده و اروپامحور نميتواند اين پرسش را كنار بزند. ما نميتوانيم هستيشناسي اكنون را مجزا از دعواي جزئي و كلي و ستيز تاريخ به مثابه برشي كه مدرنيته در سنت ايجاد ميكند، مطرح كنيم.