كوتاه درباره گلي ترقي به مناسبت انتشار مجدد «خواب زمستاني»
بانو و كارهايش
رسول آباديان
كساني كه حداقل يك كتاب از بين آثاري چون «من هم چهگوارا هستم، خاطرههاي پراكنده، عادتهاي غريب آقاي الف، جايي ديگر، دو دنيا، فرصت دوباره، خواب زمستاني، اتفاق، بازگشت، دريا پري و كاكلزري» را خوانده باشند، بدون شك با نويسندهاي روبرو شدهاند كه به اصطلاح عامه كنندهكار است. گلي ترقي تاكنون ثابت كرده كه ذاتا نويسنده است و توانايياش در ساخت شخصيتهاي داستاني و همچنين توجه ويژهاش به فرهنگ ايراني را بايد با دقت مورد مطالعه قرار داد. خبر خوب براي علاقهمندان به آثار اين نويسنده تجديد چاپ يكي از خواندنيترين كارهاي او يعني «خواب زمستاني» است. اين رمان به دليل ساخت و پرداخت منظمي كه دارد توانسته نهتنها در ايران، بلكه در بسياري از كشورهاي ديگر هم خواننده پيدا كند. گفتني است كه رمان خواب زمستاني از داستانهاي معاصر فارسي محسوب ميشود كه در آن، نويسنده از نماد، اسطوره و كهنالگو بهره برده است. اين داستان در ۱۰ فصل تدوين شده و در آن خاطرات زندگي پيرمردي تنها مرور ميشود. پيرمرد در دوران مدرسه با چند همكلاسياش عهد كردهاند كه تا آخر عمر در كنار يكديگر باشند اما از يكديگر دور افتادهاند و حالا پيرمرد تنهاست و هر روز منتظر است تا كسي به ديدارش بيايد. هر فصل داستان خاطرات و زندگي يكي از دوستان پيرمرد را روايت ميكند. مجله اكسپرس درباره اين اثر گفته است: خواب زمستاني با شيوهاي ساده و كلماتي دقيق و طنزي خاص و با قدرت قلم، به ما تذكر ميدهد كه بدون درد زيستن، عشق به زندگي امكان ندارد. انجمن نويسندگان راديو فرانسه نيز درباره اين اثر عنوان كرده است: خواب زمستاني بيانگر زندگي همگاني و قبيلهاي آدمهايي است كه حضور ناگزير مدرنيته را احساس ميكنند و از الزام فرديت و قبول فردي و تنهايي و مسووليت، هراسان هستند. ليلا صادقي، يكي از منتقدان ادبيات داستاني درباره اين اثر ميگويد: «زبان گلي ترقي، به عقيده من، شيشهاي است كه ماوراي آن پيداست. ماوراي آنكه حقايق زندگي نشسته و چشمهايش را به چشمهاي خواننده دوخته و از او چشم برنميدارد. اين به اين معنا نيست كه زبان هويتي ندارد و فقط انتقالدهنده معناست، برعكس، زبان او انعكاسدهنده نور و داراي خاصيت بينندگي است. معنا وراي آن نشسته و به ياري زبان، ارايه ميشود. تركيب جملات و انتخاب كلمات از شاخصههاي زبان گلي ترقي است كه تار و پود كلامش را از آن دارد. تشبيهات و صحنهسازي از حالتهاي روحي و دروني از ديگر شاخصههاي كلام اوست» براي آشنايي بيشتر با ساختار اين اثر، بخش كوتاهي از آن را ميخوانيم: «ايستاد؛ برف توي چشمهايش ميرفت، روي سرش نشسته بود، روي شانههايش، روي سراپايش. چراغها، پشت پردهها تكتك خاموش ميشدند. شهر، مثل تهمانده قصهاي فراموش شده، آن دورها نفس ميكشيد، آنقدر دور كه انگار خيالي بيش نبود. گوش داد، صدايي نبود جز همهمهاي خفيف پشت تاريكي و قدمهايي كه از پشت سر، آرام آرام، نزديك ميشدند…»