تراژدي شاعر و اتوبوس
1.
من اينجا شعر ميگويم
تو آنجا شعر ميگويي
خلايق شعر ميگويند و ما هم شعر ميگوييم و
بعضي معر ميگويند و ميخوانند
عجب رويي!
مرا از روح شبنمتاب آهورنگ سيمابي ملالي نيست،
براي شعر گفتن هم دگر امروزه حالي نيست
من از اعماق گردآلود دودآلود ميآيم!
ریيس محترم،
ز فردا، گر اتول ياري كند من زود ميآيم!
2.
كلامم بوي شلغمناك احساسي است،
-آبيرنگ-
گلابي را چرا خوردند با گردو، بگوييد آي آدمها!
چه تنگ است اينطرف، آقا برو يكذره آنورتر!
چرا هل ميدهي جانم؟!
چه شيرين است سوهان قم، اي فرياد!
برادر جان!
چرا كفش تو پايم را نميفهمد؟!
چرا له ميكني پاي مرا با كفش بياحساس گلمالت؟!
بزن راننده در را، من رسيدم باز كن در را!
نرو، من ماندهام اينجا
الا اي مرد بيانصاف! وا كن در
به جان مادرت وا كن كه ديرم شد!
چرا رفتي؟ بمان لختي...!
ولي افسوس...
خدايا! بارالها! كردگارا! خالقا! ربا!
محيطي وحشتآورناك و دلگير است و راهي نيست
دگر تا چند فرسخ آنطرفتر ايستگاهي نيست
خداوندا تو ميداني
كه آنجا ايستگاهم بود
راهم بود!...
خدا را شكر در وا شد
كنون چون برق خارج ميشوم تا بازگردم اين مسافت را
چه خوشحالم! ولي اي واي در را بست و پايم ماند!
كجا اي لامروت؟! پاي من ماندهاست، در وا كن
اگر مردي بيا پايين و دعوا كن!
ولي انگار راه افتاد... اي فرياد..
اي بيداد...
3.
من اينجا شعر ميگويم
دو ماهي رفته از آن روز تاريخي
من اينجا شاد و شنگولم
لبم از خنده لبريز است
هوايي جالبآلودآورانگيز است!
من اينجا خفتهام بر روي تختي نرم و مهتابي
سرم بر بالشي از پشم مرغابي!
عجب خوابي!
كنار تخت من جمعاند طفلانم:
ثريا، سوسن و كبري و صغري، مهري و نرگس
حسن، جعفر، علي، محمود و اصغر، با زنم ليلا!
چه خوشحالاند
كه ميبينند من فهميدهام احساس شرمآگين شبدر را!
و بر تخت مريضستان و با اين پاي مصنوعي
تو پنداري كه من با پاي سالم شعر ميگويم!
عزيزم! همسرم، ليلا!
تو ميداني كه من با پاي چپ هم شعر خواهم گفت!
مانکن چینی
مصطفي مشایخي
دیروز من و نیره با یک ون چیني
رفتیم به بازارچه برلن چیني
جایی که در آن از گل و قندان و لگن بود
تا شال و عرق گیر و گن و دامن چیني
من آن چه بنا شد بخرم زود خریدم
از جمله کلاه و کت و پیراهن چیني
خانم به صد و بیست دکان سر زد و رد شد
تا دید لباسی تن یک مانکن چیني
آقای فروشنده که ما را دمِ در دید
خوشحال شد و زد دو سه تا بشکن چیني
رفتیم از او کیمونویی ساده خریدیم؛
یک پیرهن مجلسی ساتن چیني
گفتیم نپوشیده اگر جر بخورد چی
آورد دو تا قرقره با سوزن چیني
خوش تیپ شدن در گرو عینک دودی ست
ما نیز خریدیم دو تا ریبن چیني
آن آدم ژولیده و بد هیبت دیروز
حالا شده تبدیل به جنتلمن چیني
بانوی گرانمایه من هم که اراکی ست
دیدم شده کلا کپي یک زن چینی