بحر طویلهای هدهدمیرزا / 14
ابوالقاسم حالت
مرحوم «ابوالقاسم حالت» (1371–1298)، ملقب به «ابوالعینک»، از شاعران و طنزپردازان چیرهدستی است که آثار ماندگاری از او به یادگار مانده. بخشی از آثار او، «بحر طویل»هایی است که چندین دهه پیش سرود و تعدادی از آنها سالها بعد، یعنی در سال 1363 در کتابی با عنوان «بحر طویلهای هدهدمیرزا» از سوی انتشارات توس انتشار یافت. خودش در مقدمه همین کتاب مینویسد: «این کتاب حاوی قسمتی از بحرطويلهایی است که نگارنده در طی مدتی متجاوز از سیسال همکاری با هیئتتحریریه هفتهنامه فکاهی توفیق سروده و در آن نامه به امضای هدهدمیرزا منتشر کرده است.» البته او خود را در این کار، ادامهدهنده مسیر «حسین توفیق» میداند و بعد از نقل روایتی مینویسد: «ساختن بحر طویل و امضای هدهدمیرزا، درواقع میراثی بود که از آن مرحوم برای من باقی ماند و این کار تقریبا تا آخرین سال انتشار توفيق ادامه يافت؛ زیرا هروقت که دنباله آن قطع میشد اصرار خوانندگان توفیق ادامه آن را اجتنابناپذیر میساخت.»
در ادامه مقدمه، زندهیاد حالت درباره قالب مهجور «بحرطویل» هم نکاتی را یادآور میشود که خواندنی است. در ستون «طنز مستطاب» صفحه «غیر قابل اعتماد»، برخی از بحر طویلهای ابوالقاسم حالت را خواهیم آورد تا نمونههایی خواندنی از سرودههای طنزآمیز یک استاد طنزپردازی در یک قالب مهجور اما جذاب را عرضه کرده باشیم. بحر طویل این شماره، سرودهای است با عنوانِ «دکتر کمتجربه».
آخر موسم پاییز، که فصلی است غمانگیز و شود ابر گهرریز و دوصد درد و مرض نیز به هر مفلس بیچیز شود حملهور و پاك دراندازدش از پای، یکی مرد نگونبخت شنیدم که بسی سخت گرفتار زکامی شد و از سرفه و از عطسهی بسیار به تنگ آمد و ناچار ز جا جست و روان گشت سوي محكمهی دکتر کمتجربهای، ناشی و ناپخته که تشخیص نمیداد ز هم فرق میان سرطان و خفقان را.
دکتر احوال از آن مرد بپرسید و چو شرح مرضش را همه بشنید، سر و سینه و نبضش همه را دید و به وی گفت: «شما چاره ندارید به جز اینکه هم الساعه سوی خانهی خود رفته و با آب بسی سرد یکی دوش بگیرید و تن خویش بشویید و پس از آن به اتاق خودتان رفته و چندی سروپا لخت بیفتید روی تخت و در و پنجره را باز گذارید کز آن، باد خزان، تند وزان گردد و سرمای فراوان چو یکی قطعهی یخ سرد نماید همهجای تنتان را!»
این سخن، مرد، از آن دکتر بیدرد چو بشنید گمان کرد که مقصودش از این حرف مزاح است، ولی بعد، چو دریافت که آقا سخنانش همه جدیاست، بهحدی متعجب شد از آن حرف که يكمرتبه از کوره بهدر رفت و بدان دکتر کمتجربه رو کرد و به وی گفت که: «این حرف چه حرفیاست؟ چه کس دیده طبیبی که چنین حرف عجیبی بزند؟ بنده مگر آخر عمرم شده یا اینکه رسیده اجلم تا که به دستور شما باشم و بیهوده خودم را بکشم؟ راست بگویید به من، این روش تازه زفکر خودتان است، و یا قاعدهی طب جدید است که هر چند زمان پیش رود، دانش طب نیز کند همقدمی پیشرویهای زمان را؟»
دکتر انداخت سر از شرم به پایین و بسی نرم بدو گفت که: «نه، این روش تازهی طب نیست، ز فکر خود بنده است، از آنرو که شما سخت گرفتار زکامید و مرا بهر مداوای مریضانِ زکامی نبوَد تجربهی کافی و شافی، ولی از بهر دوا کردن ذاتالریه بس ماهر و باتجربهام؛ گر که شما آب بسی سرد به تن ریخته و دوش بگیرید و سپس باد خورد بر تنتان، شبهه در آن نیست که این درد که الحال زکام است، به يكمرتبه تبدیل به ذاتالریه میگردد و آنوقت توانید که آیيد در اینجا و يقين داشته باشید که من نيك توانم که مداوا کنم آن را!»