به بهانه اجراي نمايش «دستهاي آلوده» در تالار قشقايي
دستها همچنان آلودهاند اما چه فايده!
محمدحسن خدايي
بار ديگر نمايشنامهاي از سارتر احضار شده تا شايد نوري بتاباند بر وضعيت پيچيده روزگار ما. اگر به قول
«مارتين پوشنر» در كتاب «تئاتر ايدهها» سارتر كار را از هستي شخصي آغاز كرده و در يك وضعيت خاص آن را متعين ميكند، اما در ادامه از ياد نميبرد كه انسان هيچگاه تنها نيست و در نسبت با جهانِ اطراف و انسانهاي ديگر معنا مييابد. انسانهايي كه تلاش دارند زير بار هوس، ميل و نگاه خويش ما را دوباره از نو بسازند. سارتر دو جنبه از فلسفه خويش را با ميانجي تئاتر به جهان عرضه ميكند: يكي همان سرشتِ اجتماعي و وضعيت- محور تئاتر و ديگري تقدمِ امرِ بصري ذيل مفهوم نگاه كردن و تماشا شدن. نوعي در معرضِ نگاههاي ديگران بودن، حتي نگاه تماشاگراني كه منفعلانه بازيگران را زير نظر دارند. «دستهاي آلوده» سارتر در باب سياست است. در باب انسانهايي كه در يك «وضعيت» خاص تاريخي، بايد نسبت خويش را با سياست آشكار كنند. شخصيت «هوگو» با بازي «شهاب مهربان»، فيگور مهم نمايشنامه سارتر است. مرد جواني كه به احزاب چپگرا پيوسته و تلاش دارد از گذشته بورژوايي خويش فاصله گرفته و با نوعي وفاداري به آرمانهاي سياسي حزب، جهاني مبتني بر عدالت اجتماعي را ممكن سازد. تركيب جواني و آرمانگرايي، از هوگو شخصيتي پيچيده و دوستداشتني آفريده. او ماموريت يافته تا دستيار «هودرر/شارل» شود و با اعتمادسازي، در لحظه مناسب ترورش كند. اما هودرر/شارل با بازي حميدرضا نعيمي، انقلابيگري ارتدوكس هوگو را به چالش كشيده و توضيح ميدهد كه چگونه براي برپاساختن جامعهاي عادلانه بايد گاهي از اصول و باورها دست شست و با دشمنان مذاكره و حتي ائتلاف كرد و دستهاي خود را آلود. سارتر به ميانجي «دستهاي آلوده» بار ديگر اولويت «وجود» بر «ماهيت» را تذكار ميدهد. فيالمثل به دنيا آمدن در يك خانواده بورژوا، ماهيت تغييرناپذير هوگو نيست و امكان گسستن از گذشته و پيوستن به وضعيت تازه كه اينجا همان حزب كمونيست است، مهياست. حتي مواجهه با حرفهاي فرصتطلبانه «اولگا» با بازي ريحانه سلامت، در باب وضعيت موجود، بار ديگر امكان گسستن براي هوگو را ممكن ساخته، اما اينبار گسستن از حزب كمونيست را. سارتر مدام «وضعيت» تازه ميآفريند تا سوژهها در موقعيت تازه تصميم تازه بگيرند و دست به كنشورزي بزنند. بنابراين انسانها واجد ماهيتي تغييرناپذير نيستند و در مواجهه با رخدادهاي سياسي و تاريخي، با وجود داشتن خويش، ميتوانند دست به انتخاب بزنند و عامليت داشته باشند.
در اجراي مسعود موسوي از نمايشنامه سارتر، تمايزات سياسي كمرنگ شده است. ديگر از بازنمايي دقيق نيروهاي سياسي خبر چنداني نيست و گويي با يك جهان برساخت روبهرو هستيم كه آشكار نميكند احزاب بر سر چه اهدافي با يكديگر وارد مذاكره، سازش يا تخاصم ميشوند. بنابراين كنش شخصيتها به امري مبهم و گاه كماهميت تبديل ميشود. ديگر نميتوان از چرايي آلودن دستها پرسيد، چراكه وضعيت، غيرتاريخي و سياستزداييشده. وضعيتي كه ربط چنداني به روايت انضمامي سارتر ندارد و كمابيش آن را ميتوان انتزاعي و غيرتاريخي دانست. رانسير در كتاب «ده تز در باب سياست» توضيح ميدهد كه «آنچه خاص سياست است وجودِ سوژهاي است كه به ميانجي مشاركتش در قطبهاي متضاد تعريف ميشود. سياست نوع متناقضي از كنش است.» در اينجا اما قطبهاي سياسي با دراماتورژي كارگردان، تضادهاي بنيادين و تاريخي خويش را از كف داده و سوژهها امكان نمييابند كنشهاي معنادار و اگزيستانسياليستي اعمال كنند. به نظر ميرسد كار تازه گروه پژواك، در تمناي رها شدن از مناسبات يك دوره تاريخي و پرتنش براي معاصر شدن با اينجا و اكنون جامعه ماست. اما دريغا كه اجرا نه معاصر ماست و نه معاصر جهاني كه سارتر آفريده. يك جهان برساخت كه از قضا توان بحراني كردن زمانهاش را نمييابد و شوربختانه از تماشاي جهان خودبسنده سارتر محروم ميشود.
طراحي صحنه و نور علي ساسانينژاد در خدمت خلق فضايي فشرده و خفقانآور است. تمهيدي كه به كار اجرا آمده و خشونت مناسبات آدمها را تشديد ميكند. درهايي فلزي هستند و در هر بار باز و بسته شدن، چون سازي ناكوك اتمسفر را اندكي از مدار آرامش خارج ميكنند. نورپردازي چنان است تا ابهام و تيرگي روابط را بازنمايي كند. همچنانكه موسيقي محمد فرشتهنژاد تركيبي است از صداي ماشين تحرير و شليك گلوله. دوري از منطق بازنمايي رئاليستي وقايع، به اجرايي مينيمال و گاه اكسپرسيونيستي ميدان داده. بنابراين بازيگران تلاش دارند در خدمت اين رويكرد اجرايي باشند. شخصيتهايي چون شارل يا هوگو، به خاطر پيچيدگي موقعيتي كه از سر ميگذرانند جذاب و تماشايي هستند. اما كساني كه نقش نظاميان را ايفا ميكنند چندان نتوانستهاند از بازنمايي كليشهاي اين قبيل شخصيتها فراتر روند. ريحانه سلامت در نقش اولگا زني مقتدر و محتاط است، بيش و كم يادآور نقشهايي كه قبل از اين از او ديدهايم. فرزانه رضايي در نقش ژسيكا فراز و فرود چنداني را بروز نميدهد و شورمندي و ذكاوت نمايشنامه را انتقال نميدهد. در نهايت اجراي مسعود موسوي از نمايشنامه سارتر، شبيه اغلب اجراهايي است كه اين روزها ميتوان از نمايشنامههاي مهم بر صحنه مشاهده كرد. نوعي روايت تقليلگرايانه و اغلب كمرمق از متن اصلي كه گويي براي مناسبات مادي شده توليد تئاتر اين روزهاي ما تدارك ديده شده اما لذت مواجهه با شاهكاري بلامنازع نمايشي را به محاق ميبرد. اگر قرار است دستها را آلوده كنيم، چه خوب كه تا نهايت منطقي اين آلودن را پي بگيريم.