كوتاه درباره محمدرضا اصلاني به مناسبت رونمايي از كتاب تازهاش
از جنس هنر
رسولآباديان
محمدرضا اصلاني، هنرمندي است كه نياز به معرفي ندارد. اين سينماگر و شاعر برجسته از دهه ۴۰ خورشيدي تا امروز در عرصه ادبيات و سينما فعاليت داشته است. خبر خوب براي دوستداران آثار اصلاني اين است كه تازهترين كتاب شعر او به نام ««هزارباده هزار باد در هزارههاي شب تو بر تو» عصر ديروز درخانه هنرمندان رونمايي شد و ازامروز در بازار كتاب موجود است. «هزارباده هزارباد در هزارههاي شب تو برتو» يك منظومه بلند است. اين منظومه با توجه به اسطورههاي ايراني به وجوه فرهنگي كشور ميپردازد. در اين كتاب رويكردهايي از بيدل، حلاج، عينالقضات و حوادث تاريخي از يعقوب ليث گرفته تا ديگر اتفاقات مهم را ميخوانيم. همه اينها با مركزيت رستمي است كه از شاهنامه آمده و اكنون پير شده است و ديگر حوصله گذشته را ندارد. همه اينها در مجموع يكي هستند و يك فضاي دراماتيك را ايجاد كردهاند. كساني كه با آثاري چون «شبهاي نيمكتي، روزهاي باد»، «بر تفاضل دو مغرب»، «سوگنامه سالهاي ممنوع» و «بنفشتر از خود با خيابانهاي خاموش» آشنايي دارند، بدون شك جهان شعري اين شاعر را جهاني منحصر به فرد ارزيابيميكنند زيرا نوع نگاه اصلاني و چگونگي نگاه او به قالب شعر، نگاهي ازجنس دغدغههاي حفظ ادبيات كهن با پرداختي امروزين و بديعاست. اكبر عالمي، سينماگر و منتقد، درجاييگفته است: «محمدرضا اصلاني در بيش از ۵۳ حوزه فعاليت هنري و علمي ميكند؛ از شعر، نويسندگي، تدريس تا نقاشي. بله، بسياري نميدانند كه او فقط كارگردان نيست و حتي نقاشي هم ميكند. اگر فرانسويها ژان كوكتو را دارند و به او مينازند، من به عنوان ايرانياي كه مهاجرت نكرده به وجود شخصيت برجسته و ماندگار تاريخ معاصر كشورم يعني محمدرضا اصلاني مينازم» همانگونه كه عالمي هم اشاره كرده، محمدرضا اصلاني هنرمندي است كه بر چند حوزه از شاخههاي هنر تسلط كافي دارد اما همگان او را فقط به عنوان فيلمسازي ميشناسند كه آثاري درخشان چون «چنين كنند حكايت، مش اسماعيل، سريال سمك عيار، ابوريحان بيروني، مرثيه، باغ سنگي و...» را ساخته يا درساختن آنها مشاركت جدي داشته است. از آنجا بحث امروز ما پيرامون شعرهاي اصلاني است. يك نمونه از سرودههايش را با هم مرور ميكنيم: «اگر بداني اي يار/ چه اندوهگينم/ هرگز اينچنين اين پاييز بر من وا نميگذاشتي/ مدادي آماده و/ كاغذي سپيد/ و چهرهاي پريدهتر از باد/ بر من مانده» اصلاني پيرامون نوع نگاهش به شعر ميگويد: «همانطور كه ما ميخواهيم زبان را نو كنيم، همهچيز جهان را نو كنيم. اين نو شدن تبديل به يك خصلت ميشود. ما زبان را هم نفي نكرديم، نو كرديم. ما در درون زبان به زبان شكل ميدهيم. اگر به اين آگاه شويم، آن وقت هست كه در درون سنتها به سنتها شكل ميدهيم. آيا ميتوانند نو شوند؟ نميدانم. مطالعهاش ميكنيم. موفق بودن اصلا چيز بيمعنايي است. حتي يك فاتح هم موفق نيست. معلوم نيست كه يك فاتح چقدر باخته است. هيچكس به اندازه ناپلئون نباخت. هستي يك باخت بزرگ است. كما اينكه ما هر لحظه زمان حال را به خاطر آينده ميبازيم. پس فقط راهپويي معنا دارد. اما سنتها علت دارد».