تقدير جشنواره فيلم مراكش از رابرت ردفورد
از خداحافظي پشيمانم
بهار سرلك
رابرت ردفورد، بازيگر، تهيهكننده و كارگردان جايزه يك عمر دستاورد هنري يا «ستاره طلايي» هجدهمين دوره جشنواره فيلم مراكش را روز شنبه در مراسمي دريافت كرد. به گزارش ورايتي، اين بازيگر 83 ساله در اين مراسم 90 دقيقه سخنراني كرد و از جستوجوي هميشگياش براي كشف به حقيقت و آزادي، مداخله سياسياش طي فيلمسازي همچنين پروژهاي كه با وجود اينكه بازنشستگياش را اعلام كرده است، مدتهاست توليدش را در سر ميپروراند.
پيش از اين زماني كه ردفورد درباره پروژه «كاخ شرقي 109» صحبت كرده بود، گفته بود كارگرداني آن را نيز برعهده ميگيرد اما حالا ميگويد فقط به توليد و تهيهكنندگياش فكر ميكند. داستان فيلم درباره اوج و سقوط
جي. رابرت اوپنهايمر، فيزيكداني است كه با كشف بمب اتم در سال 1940 او را قهرمان ناميدند و طي دوره رياستجمهوري مككارتي خوار شد. ردفورد در مراسمي كه براي اهداي جايزهاش تدارك ديده شده بود، درباره اين فيلم گفت: «داستاني درباره اينكه چطور همه چيز براساس جو سياسي تغيير ميكند. حقيقتا موضوع جالبي است... آنقدر جالب است كه هر قدر به آن نزديكتر شدم فكر كردم شايد نبايد كارگردانياش را برعهده بگيرم و فقط كارهاي توليدش را اداره كنم.»
ايده كارگرداني فيلمي ديگر، احساسات متناقضي در ردفورد به وجود ميآورد، چراكه او دو سال پيش از دنياي بازيگري و سينما خداحافظي كرد. او در اين باره گفت: «بخشي از وجودم دوست دارد اين فيلم را كارگرداني كند تا همهچيز تحت كنترلم باشد... بخش ديگرم ميگويد: نه، گفتهاي ديگر نميخواهي كار كني پس نكن.»
اما ردفورد حالا از اينكه يكي، دو سال پيش بازنشستگياش را اعلام كرد، پشيمان است: «تنها مشكل بازنشستگي اين است كه هرگز نبايد اعلامش كني، چون بعد آدمها مدام دورت ميچرخند و ميگويند؛ واي، قبل از بازنشستگي ميشود اين كار و آن كار را بكني.»
حالا كه او از سينما خداحافظي كرده است دنبال «فعاليتي تازه» در زندگياش است: «طراحي و نقاشي احساس تازگي ميدهند.» با همين جمله خاطرات زماني كه در پاريس هنرمندي نقاش بود و هنوز به بازيگري روي نياورده بود، برايش زنده شد. او ميگويد، تجربههايش در دنياي نقاشي كار «كارگرداني» را براي او آسانتر كرد. همه چيز از زماني شروع شد كه نوجوان بود و به فرانسه رفت تا هنر بخواند اما براي پيدا كردن دوست با مشكل روبهرو شد به همين دليل «دفترهاي طراحي همراه» او شدند. او در اين باره ميگويد: «در كافهها مينشستم و در صفحه سمت راست دفتر و سمت چپ آن آدمهايي را طراحي ميكردم و بعد حرفهايشان را تصور ميكردم. بعد اينها را كنار همديگر ميگذاشتم. مدتي بعد زماني كه كارگردان شدم اينها برايم ارزشمند شدند، چون همان زاويه ديد را داشتم؛ اينكه نگاه بيروني به درون داشته باشي اما از طرفي قادر باشي بيشتر به درون نگاه بيندازي تا داستان فيلم را كامل كني.»
ردفورد در اين مراسم باز هم تجربياتش را با حضار كه شامل دانشجويان فيلم، فيلمسازان و بازيگران ميشدند، در ميان گذاشت: «من به خطر كردن معتقدم. به اينكه خطر نكردن يك خطر است، اعتقاد ندارم، تنها راهي كه ميتواني جلو بروي خطر كردن است... اگر خطر نكني، آبي راكد هستي و انگار كه گير افتادهاي اما مطالعه و بررسي چرايي خطر كردن بسيار مهم است.»
ردفورد كه فعال مدني متعهدي است و در چند زمينه از جمله محيطزيست فعاليت ميكند، ميگويد: «هنر، جامعه را به باد انتقاد ميگيرد. نقش هنر نقد است و توجهها را به اينكه حقيقت چيست، جلب ميكند. ما را صادق نگه ميدارد. هنر منتقد جامعه است. اگر جامعه مثل سالهاي دوره نيكسون به اين طرف و آن طرف حركت كند و شرايط آن طوري كه اين روزهاست، باشد آنوقت به زاويه ديد ديگري نياز است تا توازن را ايجاد كنيم. ما در دوره و زمانهاي تاريك زندگي ميكنيم. فكر ميكنم با خواندن هر روزه اخبار اين امر بر ما آشكار شده است. انگار كه باد سياهي در تمام كشورها ميوزد و قطعا در امريكا بهخصوص براي من زمانه تاريكي است، چراكه سايه آدمهاي خودبينِ شديدا قدرتمند روي برخي آزاديهايي كه حين نوجوانيام اميدوارم ميكرد، افتاده است؛ آنها يك طرز تفكر واحد دارند، آدمهاي بيتجربهاي هستند كه رييس شدهاند، به خيالشان قدرتمندند.»