• ۱۴۰۳ شنبه ۳ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4531 -
  • ۱۳۹۸ دوشنبه ۱۸ آذر

شرمنده نداريم!

غلامرضا طريقي

مي‌خواهم درباره «غزل پس از نيما» كاري تحقيقي انجام بدهم. علاوه بر دانسته‌هاي پيشين چند روزي دنبال منبع مي‌گردم و هرچه بيشتر مي‌جويم بيشتر شگفت‌زده مي‌شوم. غزل قالب غالب شعر ماست، اگر درباره چنين موضوعي با چنين فقري مواجه باشيم درباره ديگر شكل‌هاي شعر چه توقعي بايد داشته باشيم؟

پس از جست‌وجو، نام 15 عنوان كتاب را مي‌يابم كه نيمي از آنها به‌طور مستقيم به غزل مربوط نيست اما مي‌تواند آينه شعر سال‌هايي باشد كه درباره‌اش تحقيق مي‌كنم.

اما ماجرا به همين‌جا ختم نمي‌شود. سراغ دو، سه پخش آشنا كه كتاب‌هاي ادبي را پخش مي‌كنند مي‌روم اما به نتيجه نمي‌رسم. گويي اصلا نام اين كتاب‌ها را نشنيده‌اند. به سايت‌هاي فروش كتاب مراجعه مي‌كنم و پس از هفته‌اي نوميدانه پاسخ منفي مي‌گيرم.

شرايط آن‌قدر عجيب است كه گاهي از انتخاب موضوع پروژه پشيمان مي‌شوم. اما از كار نمي‌مانم زيرا غزل به‌طور اعم و غزل امروز به‌طور اخص از علاقه‌مندي‌هاي مهم من است. پس بايد آستين‌ها را به شكل ديگري بالا بزنم‌.

با يكي از دوستان اهل فضل و كتاب تصميم مي‌گيريم كه به خيابان انقلاب برويم، يعني به قول معروف به‌طور مستقيم وارد گود شويم تا بيابيم آنچه را نيافته‌ايم.

خودم اهل كتابم پس مي‌دانم كجا بايد بروم كه در اولين مراجعه كتاب‌ها را گير بياورم (اين را با خودم مي‌گويم)، تازه با دوستي آمده‌ام كه از من كتابخوان‌تر است. نشاني همه نشرها و پخشي‌ها را مي‌داند، حتي آنهايي كه در كوچه پس‌كوچه‌ها هستند.

با اعتماد به نفس از كتابفروشي‌ها شروع مي‌كنيم و به نتيجه‌اي نمي‌رسيم. دريغ حتي از يك كتاب. اصلا انگار اسم اين كتاب‌ها را نشنيده‌اند. به هر كس ليست را مي‌دهيم سري تكان مي‌دهد و مي‌گويد، ندارم. به اين نتيجه مي‌رسيم كه بايد به فروشگاه‌هاي خود ناشران مراجعه كنيم. يكي‌يكي زير باران فروشگاه‌ها را پيدا مي‌كنيم اما اينجا هم پاسخ‌ها چندان فرقي نمي‌كند. تنها تفاوت اين است كه آنها در سيستم‌شان نام كتاب را دارند و با تعجب به ما نگاه نمي‌كنند.

تقريبا همه ناشرها مي‌گويند كه كتاب‌ها را نداريم. قديمي‌اند... چاپ‌شان سال‌هاست تمام شده... شايد پخشي‌ها از قديم داشته باشند. حالا ماييم و ليست نشاني پخشي‌ها. رفيقم با نشاني‌ها آشناتر است. يكي‌يكي آنها را پيدا مي‌كنيم. زنگ مي‌زنيم. وارد مي‌شويم و با سر تكان دادن مواجه مي‌شويم. پخشي‌ها هم اغلب نام كتابي را كه روزگاري پخش كرده‌اند به ياد نمي‌آورند. وقتي هم به خاطر مي‌آورند جوابي جز «چاپش تمام شده» ندارند.

حاصل اين ‌همه جست‌وجو شده است همان چند جلد كتابي كه به‌طور مستقيم به غزل مربوط نيستند.

دوستم خسته شده است. بايد به كار و زندگي‌اش برسد. مي‌خواهيم خداحافظي كنيم كه مي‌گويد از ناياب‌فروشي‌ها بخر. آنها همه دارند. فلان پاساژ نرو كه با قيمت بالا نخري. من يقين دارم كه در دست‌دوم‌فروشي‌ها گيرشان خواهم آورد، او بيشتر از من. از ارزان‌ترين پاساژي كه معرفي كرده شروع مي‌كنم. هر پاساژ دست‌كم 50 مغازه دارد اما هيچ‌كدام پاسخ مثبت به من نمي‌دهند. از جايي به بعد مي‌گويم، شما اجازه بدهيد بگردم شايد پيدا كردم و آنها با لحني تمسخر‌آميز مي‌گويند، بفرما. اين گوي و اين ميدان.

مغازه اول... مغازه دوم... پاساژ اول... پاساژ دوم... پاساژ سوم. در مغازه‌هاي پاساژِ گرانفروش‌ها هم حتي يك جلد از كتاب‌ها را پيدا نمي‌كنم. مثل موش آب كشيده مي‌لرزم. هوا سرد است اما من بيشتر از آنكه از سرماي بيرون بلرزم از سرماي درون خودم مي‌لرزم.

اين‌ همه كتاب، اين ‌همه ناشر، اين ‌همه ادعاي ناشر تخصصي كتاب، اين همه دانشگاه... براي ناشر صرفه در انتشار مجموعه شعرهاي پولي است نه اين كارهاي هزينه‌بر. براي مولف و محقق هم صرفه در اين است كه كاري معمولي و بدون دردسر بنويسد كه به پولش بيارزد. چنين است كه طبق قراردادي نانوشته هيچ‌كس سراغ اين كارها نمي‌رود. قاعدتا من هم بايد پشيمان شده ‌باشم، اما نشده‌ام، مصمم‌تر شده‌ام، زيرا مي‌دانم كاري كه انجامش مي‌دهم (اگرچه به سختي) كار ارزشمندي خواهد بود؛ نه به خاطر من بلكه به خاطر فقر منبع.

اين وضعيت غزل است كه اصلي‌ترين شكل شعر ماست. اين وضعيت كتاب‌هاي «درباره شعر» است كه هنر ملي ماست. واي به حال هنرهاي ديگر. حالا من مانده‌ام و صد سالي كه براي تحقيق درباره‌اش حتي 10 كتاب موجود نيست.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون